نقش دعا در سیر معنوی
دعا برای گشایش قلب
«وقال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم اذا اراد الله بعبد خیراً فتح له قفل قلبه».[۱]
دیشب در عالم رؤیا به بنده گفتند که به یک شخصی که اینجا نشسته است و بسیار مرد خوبی است، باید بگویی که برای تو دعا بکند؛ تا قفل قلبت گشایش پیدا بکند. بنده هم به آن شخص گفتم که من از شما تقاضای دعا دارم. همه به هم محتاجیم. و به ایشان تذکر دادم که یک چنین سمتی از عالم غیب به شما اعطا شده است، کلاس شما را عوض کرده اند.
معصوم هم محتاج دعاست
امام سجاد علیه السلام همیشه دعا می کرد که پروردگارا! مهر و محبت مرا در قلوب مومنین بیانداز. امام علیه السلام هم محتاج دعاست. پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم هم محتاج دعاست. سید جزائری (ره) در شرح صحیفه به این موضوع اشاره کرده است. شما هم باید در حال مراقبه باشید و گوش و چشم و زبانتان را حفظ کنید؛ تا اینکه دعای شما هم موجب گشایش قلب ما بشود. یک صلوات بفرستید
راه رفتن به کلاس بالاتر در سلوک
بعد از این رؤیا به این حدیث برخوردم که «قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم اذا اراد الله بعبد خیرا فتح له قفل قلبه».[۲]ممکن است قلب ما سابقاً باز بوده؛ ولی فعلاً برای مقامات بالا قفل است.«من عمل بما علم ورثه الله علم ما لایعلم».[۳]هر کس به آنچه که یاد گرفته است، عمل بکند؛ پروردگار علم مرتبه ی بالا را به او عنایت می کند. شخصی عرض کرد: یابن رسول الله! چرا ما به کلاس دوم و سوم نمی رسیم؟ حضرت فرمودند: برای این است که درکلاس اول به گفته ها عمل نکرده اید. ندانستن برنامه ی کلاس دوم برای این است که به برنامه ی کلاس اول عمل نکرده اید . چقدر حدیث قشنگی است!
آثار گشایش قلب (ایمان خالص به ماوراء طبیعت)
بعد حضرت می فرماید: «وجعل فیه الیقین و الصدق».[۴]بعد از آنکه قفل قلب باز شد؛ ایمانی می دهند که به ماوراء عالم طبیعت علم پیدا بکند، ایمانی که از قبیل دو دو تا چهار تاست؛ نه ایمانی که مشوب با شک باشد. صدق و راستی در قلب او می نهند. «وجعل فیه الیقین والصدق».[۵]«الهمه الیقین».[۶]
آثار گشایش قلب (هشدار به درستی یا نادرستی راه)
«وجعل قلبه واعیاً لما سلک فیه».[۷]دوم هم به قلب و دل او هشدار می دهند که این راهی که میروی، درست است یا نه؟ باید انسان در تحت رهبری استاد باشد.
آثار گشایش قلب (قلب سلیم- چشم و گوش بصیرت)
«وجعل قلبه سلیما».[۸]قلب سلیم به او می دهند. یعنی در قلب او فقط پروردگار است و غیر خدا را به نظر طریقی و طولی می بیند. توجه اش را از غیر حق منصرف می کند، زیرا می داندکه﴿ماعندکم ینفد و ما عندالله باق﴾.[۹]«وجعل اذنه سمیعة و عینه بصیرة».[۱۰]چشم وگوش دل او را باز می کنند. یک صلوات بفرستید.
میرزا حبیب الله خراسانی[۱۱]می گوید:
سالها در جهان زیستم من ره نبردم که کیستم من
یعنی خودم را درک نکرده ام. اگر بخواهی خودت را درک کنی؛ باید روش دیگری انتخاب بکنی. زبانت باید لال باشد، گوشت کر و چشمت کور. زبان، لال از غیر خدا، گوش، کر از شنیدن غیبت، اهانت و توهین و چشم هم کور از دیدن غیر حق باشد.
سالها در جهان زیستم من ره نبردم که کیستم من
چند پرسی ز من چیستم من نیستم نیستم نیستم من
خدا رحمت کند آقا سید عبدالهادی[۱۲]را که گفت: من هیچ بن هیچ بن هیچ..
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
چگونگی قدم برداشتن در راه خدا
سخت در دام تشویش مانده یک قدم پس یکی پیش مانده
خسته و زار و درویش مانده بینوا با دل ریش مانده
ای خدا ره سوی خود گشایم
چندین سال باید درب خانه ی پروردگار را بزنی، تا انشاء الله در باز شود، داداش جون!
آن قدر موعظه می کنم، تا دریچه ی قلبت باز شود
لقمان حکیم وقتی موعظه می کرد؛ مردم توجه نداشتند. بعد پسرش را موعظه کرد. پسرش گفت: پدرجان! این مواعظ در قلب من هم اثر نمی کند! حضرت لقمان فرمودند: آنقدر می گویم تا دریچه ی قلب تو باز شود و حکمت در آن مستقر شود. «احکم سفینتک فان بحرک عمیق».[۱۳]
اهل بیت ؛ تنها راه نجات
باید امیرمؤمنان علیه السلام و خمسه ی طیبه علیه السلام بیایند. مگر بدون یاری ایشان می شود اهل نجات بود؟! غیر ممکن است . شیطان و نفس اغفال می کنند. ما چه اعمالی داریم، داداش جون؟ نماز اول وقت ما کدام است؟ نماز شب ما چگونه است؟
ضرورت توشه برداشتن برای سفر قیامت
گردنه هایی در پیش داریم.«للقیامة خمسین موقفاً».[۱۴]موقف نماز، حج، امر بمعروف، مظالم. امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «بقدر بعد سفرک استعد».[۱۵]توشه ی سفر بردار که سفرت دور و دراز است.
گاهی به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام وگاهی به قم می روی، اما اگر بخواهی به مشهد مشرف شوی؛ باید بار چمدانت بیشتر باشد، سفر حج بیشتر و ..
زیارت کربلا هم بدون اخلاص سودی ندارد!
«واخلص العمل فان الناقد بصیر».[۱۶]اینها فرمایشات حضرت لقمان است.
در عالم رؤیا وقتی به آن شخص گفتند: فقط یک زیارت مشهد در اعمالت نوشته شده است! گفت: زیارت کربلا هم داشتم. فرمودند: کربلایت خالص نبوده. وقتی که دوستت آمد و گفت: کربلا می آیی؟ گفتی: البته که می آیم، هم زیارت است و هم سیاحت! آیا این کلمه را گفتی؟ گفت: بله. گفتند: با قصد سیاحت، ثواب زیارت کربلایت از بین رفت.
[۱]- کنزل العمال / ۳۰۷۶۸ ترجمه: اگر خدا برای بنده ای خیر بخواهد، قفل قلبش را باز خواهد کرد.
[۲]- کنزل العمال / ۳۰۷۶۸
[۳]- التفسیر الصافی، الفیض الکاشانی ج۴ ص۱۲۳
[۴]- کنزل العمال/ ۳۰۷۶۸٫ ترجمه: اگر خدا برای بنده ای خیر بخواهد
در قلبش یقین و راستی قرار می دهد.
[۵]- کنزل العمال/ ۳۰۷۶۸٫
[۶]- عن علیه السلام: اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فی الدین و الهمه الیقین. غررالحکم۴۱۳۳٫ ترجمه: اگر خدا برای بنده ای خیر بخواهد او را فقیه در دین نموده و به او یقین الهام می کند.
[۷]- کنزل العمال/ ۳۰۷۶۸٫
[۸]- کنزل العمال/ ۳۰۷۶۸٫
[۹]- نحل/۹۶ « آنچه نزد شماست، می رود و آنچه نزد خداست ماندنی است».
[۱۰]- کنزل العمال/ ۳۰۷۶۸٫
[۱۱]- میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی از علمای سده ی اخیر متبحر در فقه، فلسفه، عرفان و ادبیات متوفی ۱۳۲۷ ه ق.
[۱۲]- مرحوم آیت الله سید عبدالهادی شیرازی از علمای معاصر
[۱۳]- فی حِکَم لقمان فیما اوصی به ابنه أنه قال: یا بنی تعلمت بسبعة آلاف من الحکمة فاحفظ منها أربعة و مر معی الی الجنة: أحکم سفینتک فإن بحرک عمیق و خفف حملک فإن العقبة کؤود و اکثر الزاد فإن السفر بعید و أخلص العمل فإن الناقد بصیر. الاختصاص ، الشیخ المفید ص ۳۴۱ ترجمه: لقمان به فرزندش گفت: فرزندم من هفت هزار حکمت آموخته ام، چهار حکمت را حفظ کن تا با من وارد بهشت شوی: کشتی ات را محکم کن که دریا عمیق است، سبکبار باش که گردنه ای سخت در پیش است و توشه ات را زیاد کن که سفر دراز در پیش داری و عملت را خالص کن که صراف روز قیامت تیزبین است.
[۱۴]- قال ابوعبدالله علیه السلام: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا علیها فان للقیامة خمسین موقفا کل موقف مقداره ألف سنه. الکافی ، الشیخ الکلینی ج۸ ص ۱۴۳ ترجمه: امام صادق (ع) فرمودند: به حساب خود برسید، پیش از آنکه به حسابتان برسند که برای قیامت پنجاه گذرگاه است که مقدار هر گذرگاه هزار سال است.
[۱۵]- هکذا فی نهج البلاغة: من تذکر بعد السفر استعد. کلمات القصار/۲۸۰
[۱۶]-«عملت را خالص کن که حسابگر روز قیامت تیزبین است». الاختصاص ، الشیخ المفید
جذاب سخن بگویید
در آیین مقدس اسلام، سالگرد زمانهاى تاریخى، از قبیل فرا رسیدن ماه روزه و حج، یا روزهاى موالید و وفیات اولیاى دین، یا ایام رویدادهاى مهم، از قبیل هجرت، غدیر، و عاشورا، دیگر امورى از این قبیل، متعدد است.
خطیب بلیغ اسلامى، باید زمانهاى تاریخى دینى را در گفتار خود رعایت نماید و پیرامون هر یک از آنها، به مناسبت بحث کند و خاطرههاى گرانقدر اسلامى را در اذهان شنوندگان زنده نگاه دارد. تا بدینوسیله، از طرفى وظیفه تبلیغى خویشتن را به شایستگى انجام دهد و از طرف دیگر، توقع به جاى مسلمین را بر آورده سازد.
البته قدر و منزلت زمانهاى تاریخى، در نظر مردم، به اعتبار واقعهاى که در آن زمان رخ داده، متفاوت است. جایى که زمان، طرف رویدادهاى بسیار مهم و بزرگ بوده و مجلس به احترام آن واقعه تشکیل گردیده است، اگر خطیب، آن طور که باید واقعه روز را مورد احترام آن واقعه تشکیل گردیده است، اگر خطیب، آن طور که باید واقعه روز را مورد توجه قرار ندهد و پیرامون آن به شایستگى سخن نگوید، علاوه بر آن که در خطابه خود، بلاغت را رعایت ننموده، در اذهان مستمعین نیز اثر بد گذارده است. چنین سخنورى، بر اثر این عمل خلاف توقع، از یک طرف، قدر و منزلت خویشتن را کاهش مىدهد و از طرف دیگر، ارزش کلام خود را از میان مىبرد.
مثال:
مجلس باشکوه و مجللى را در نظر بگیرید که جمعى از علاقهمندان حضرت على (علیه السلام)، به مناسبت عید سعید غدیر، بر پا نمودهاند. تما مجلس، با چراغهاى الوان زینت یافته و غرق در نور شده است. موسسین مجلس، شربت و شیرینى تهیه نمودهاند تا از واردین پذیرایى نمایند.
دوستداران مولاى متقیان، دسته دسته، با چهرههاى شاد و لبهاى متبسم وارد مجلس مىشوند. به هم دست مىدهند. تبریک مىگویند و بعضى، در حالى وارد مىشوند که به هم دست مىدهند. تبریک مىگویند و بعضى، در حالى که دست یکدیگر را به گرمى مىفشرند و از این که نعمت ولایت برخوردارند، زبان به حمد حضرت بارىتعالى مىگشایند و این عبارت را با هم مىخوانند:
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و الائمه المعصومین (علیه السلام)
کسانى که در مجلس حضور دارند، انتظارشان این است که خطیبى در این محضر منبر برود که از واقعه غدیرخم بگوید. از خطبه رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) که آن روز ایراد فرموده، صحبت کند. روایاتى را که از پیشواى بزرگ اسلام، درباره على (علیه السلام)، رسیده است، شرح دهد و خلاصه تمام افکار حضار در آن مجلس، متوجه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و توقعاشان شنیدن فضایل و مناقب آن حضرت است.
خطیب، که در کرسى سخن مستقر مىگردد، به موقع است در ابتداى کلام، به منظور آگاهى مستمعین، به قدر سه دقیقه تا پنج دقیقه، روى کلمه غدیر صحبت کند و بگوید: یکى از معانى غدیر در لغت عرب زمین گود است. وقتى باران به شدت مىبارید و در بیابانها سیلاب به راه مىافتاد، سیلابها به طرف زمینهاى گود سرازیر مىشد. در قرون گذشته، که حجاز در مضیقه آب بوده، مسافرین و رهگذرها، تا مدتى از آبهایى که در غدیرها جمع مىشد، استفاده مىنمودند.
نظر به این که رسول گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) مىخواست با جمعیت زیاد صحبت کند، و فرمان خدا را در امر ولایت على (علیه السلام) به آنان ابلاغ نماید، محل سخنرانى را در کار غدیر تعیین نموده تا مردم در مضیقه آب قرار نگیرند.
پس از ذکر این مقدمه کوتاه و تناسب کلمه غدیر با این روز بزرگ، سخن اصلى را آغاز نماید و یکى از مسائل متناسب روز غدیر را، هم مانند ولایت، امامت، مقام امام، جانشینى پیامبر و دیگر مسائلى نظایر اینها را مورد بحث قرار دهد، پیرامون آن با مستمعین سخن بگوید و عواطف ایمانى آنان را اقناع سازد. پیرامون آن با مستعمین سخن بگوید و عواطف ایمانى آنان را اقناع سازد.
اگر خطیبى از مسیر صحیح منحرف گردد و در آن روز حساس، مسئله ولایت و جانشینى رسول گرامى را، که هدف اصلى امر خدا بوده، از یاد ببرد، تمام بحث منبر یا قسمت اساسى آن را به موضوع دگرى که با مقصد اصلى عید غدیر تناسب نداشته باشد، اختصاص دهد، از نظر فن سخن، اشتباهى بزرگ مرتکب شده است.
مثلاً، خطیب مجلس، به تصور نو آورى سخن، روى کلمه غدیر تکیه کند و از جهات مختلف آن را مورد بحث قرار دهد و بگوید: غدیر، در لغت عرب، به معناى متعددى آمده است. به معنى نهر آب، به معنى باقیمانده آب سیل، به معنى قطعهاى از گیاه، به معنى زمین گود بیابان، که سیلاب در آن سرازیر مىشود و در گذشته، آب غدیرها، مورد استفاده کاروانها و رهگذرهاى بیابان بوده است.
بگوید بین مکه و مدینه چند غدیر وجود داشته است. تذکر دهد خم، نام غدیرى است که مجلس رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) براى معرفى على (علیه السلام) در کنار آن تشکیل گردید. آن گاه نام سایر غدیرها و عدد آنها را که از کتب تواریخ جمعآورى نموده، براى مستمعین بخواند و آنان را آگاه سازد.
چنین خطیبى، بلاغت کلام را مورد توجه قرار نداده، اقتضاى زمان و اقتضاى مجلس را رعایت ننموده و مهمتر آن که به مستمعین جفا کرده و توقع درست و به جاى گروهى از دل باختگان على (علیه السلام) را، که براى آن حضرت گرد هم آمدهاند برآورده نساخته است. بىگمان، سخنورى این چنین، اوضاع مجلس را دگرگونى مىنماید، موسسین مجلس را ناراحت مىسازد و مستمعین را آزرده خاطر مىکند. ممکن است بعضى از آنان، در خلال سخنرانى، به صورت اعتراض مجلس را ترک گویند و بعضى با صداى بلند، اعتراض خود را به زبان آورند و سرانجام، مجلس شادى، با تأثر حضار پایان پذیرد
منبع:
سخن و سخنوری- محمد تقی فلسفی
راهی برای محبوب شدن
کسی نیست که در این دنیا زندگی کند و از عقل سالمی بهرهمند باشد ولی نخواهد محبوب دل مردم باشد. انسان در دنیا خواستار محبت است. دوست دارد دیگران به او عشق بورزند و صادقانه او را دوست بدارند. لذا برای رسیدن به این هدف، سعی میکند با انجام برخی کارها، خود را محبوب دل مردم کند.
نکته مهم و حیاتی در این میان، اینجاست که همیشه این کار جواب نمیدهد و چه بسا اثر معکوس میگذارد. ممکن است شخصی دنیا را به پای محبوب خود بریزد، ولی نتواند محبت او را به خود جلب کند. حتی ممکن است برخی اعمالی که به تصور خودش، موجب خوشحالی محبوبش میشود، را انجام دهد، ولی به عکس، جز انزجار و نفرت، ثمره ای ندهد.
از سوی دیگر، برخی هم هستند که دستشان خالی است. برای کسی هم کاری نمیکنند، ولی محبوب دل مردماند. حال سوال اینجاست که چه نکته ای در این مساله نهفته است؟ ما برای جلب محبت مردم چه کار کنیم؟
نکته اینجاست که طبق آموزههای ائمه اطهار علیهم السلام، قلب مومن، بین دو انگشت از انگشتان خداست. این روایت کنایه از این است که همه احوالات و امور قلب به دست خداست. اگر بخواهد کسی را محبوب میکند و اگر نخواهد، محبوبیتی اتفاق نخواهد افتاد. البته بحث در این رابطه گسترده است و نقاط به ظاهر سوال برانگیزی هم وجود دارد که خارج از عهده و توان این رساله است.
فقط برای روشن تر شدن مطلب به بخشی از توصیه های امام راحل اشاره می کنم:
پس اى عزیزم ! نام نیک را از خداوند بخواه . قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن با تو باشد. تو کار را براى خدا بکن ، خداوند علاوه بر کرامت هاى اخروى و نعمت هاى آن عالم ، در همین عالم هم به تو کرامت ها مى کند تو را محبوب مى نماید. موقعیت تو را در قلوب زیاد مى کند. تو در دو دنیا سربلند مى فرماید. ولى اگر بتوانى با مجاهده و زحمت ، قلب خود را از این حب هم به کلى خالص نما، باطن را صفا ده تا عمل از این جهت خالص شود، و قلب متوجه حق گردد. روح بى آلایش شود. کدورت نفس برطرف گردد.
تو کار را براى خدا بکن ، خداوند علاوه بر کرامت هاى اخروى و نعمت هاى آن عالم ، در همین عالم هم به تو کرامت ها مى کند تو را محبوب مى نماید.
حب و بغض مردم ضعیف ، و شهرت و اسم نزد بندگان ناچیز چه فایده دارد. فرضا فایده داشته باشد، یک فایده ناچیز جزئى چنده روزه است . ممکن است این حب ، عاقبت کار انسان را به ریا برساند، و خداى نخواسته آدم را مشرک و منافق و کافر کند. اگر در این عالم رسوا نشود، در آن عالم در محضر عدل ربوبى پیش بندگان صالح خدا و انبیا عظام او و ملائکه مقربین رسوا شود، سرافکنده گردد بیچاره شود. رسوایى آن روز را نمى دانى چه رسوایى است . سرشکسته در ان محضر را خدا مى داند چه ظلمت ها دنبال دارد آن روز است که به فرموده حق تعالى کافر مى گوید: اى کاش خاک بودم و دیگر فایده ندارد.
اى بیچاره ! تو به واسطه یک محبت جزئى ، یک شهرت بى فایده پیش بندگان از آن کرامت ها گذشتى . رضاى خدا را از دست دادى خود را مورد غضب خداى تعالى نمودى اعمالى را که باید به آن ها دار کرامت تهیه کنى ، زندگانى ابدى و فرحناکى همیشگى فراهم کنى ، و به واسطه آن ها در اعلى علیین بهشت قرارگیرى ، مبدل کردى به ظلمات شرک و نفاق ، و براى خود حسرت و ندامت و عذاب هاى شدید تهیه نمودى ، و خود را سجینى نمودى . چنانچه در حدیث شریف کافى مى فرماید حضرت امام صادق علیه السلام که پیغمبر فرمود، که همانا فرشته بالا مى برد کار بنده را با فرحناکى . پس چون کارهاى نیکوى او را بالا برد، خداى عزوجل مى فرماید: قرار بدهید این اعمال را در سجین . همانا این در این اعمال فقط مرا نخواسته است . من و تو با این حال نمى توانیم سجین را تصور کنیم ، و دیوان عمل فجار را بفهمیم ، و صورت این اعمال را که در سجین است ببینیم یک وقت حقیقت امر را مى بینیم که دیگر دستمان کوتاه است و چاره منقطع .
اى عزیز! بیدار شو و غفلت و مستى را از خود دور کن ، و در میزان عقل ، بسنج اعمال خود را، قبل از آن که در آن عالم میزان کنند، و حساب خود را بکش قبل از آن که از تو حساب کشند، و آینه دل را از شرک و نفاق و دورویى پاک کن ، و مگذار زنگار شرک و کفر او را طورى بگیرد که به آتش هاى آن عالم پاک نگردد. نگذار نور فطرت ، مبدل به ظلمت کفر شود. نگذار (فطرت الله التى فطر الناس علیها) (۱) ضایع گردد.
این قدر خیانت مکن بر این امانت الهى . پاک کن آینه قلب را، تا نور جمال حق در او جلوه کند، و تو را از عالم و هرچه در او است ، بى نیاز کند، و آتش محبت الهى در قلب افروخته شده ، تمام محبت ها را بسوزاند که همه عالم را به یک لحظه آن ندهى ، و چنان لذتى ببرى از یاد خدا و ذکر آن که تمام لذات حیوانى را بازیچه بدانى .
به واسطه جلب قلوب مخلوق براى شهرت چند روزه موهوم ، آن همه ثواب ها را ضایع مکن از آن همه کرامات خود را محروم مکن ، و سعادت ابدى را به شقاوت همیشگى مفروش
اگر اهل این مقام هم نیستى و این معانى در نظرت عجیب مى آید، نعمت هاى الهى را در عالم دیگر که قرآن مجید و اخبار معصومین از آن ها اطلاع داده اند، از دست مده ، به واسطه جلب قلوب مخلوق براى شهرت چند روزه موهوم ، آن همه ثواب ها را ضایع مکن از آن همه کرامات خود را محروم مکن ، و سعادت ابدى را به شقاوت همیشگى مفروش (۲)
منابع:
۱٫ سوره روم آیه ۳۰
۲ -چهل حدیث ، ص ۳۲ و 33
سكوت شكسته
زندگی مواجهه ابدی انسان است با انتخاب …
به نظر می رسد که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحه ی سفید هستی خود می کشیم .
بسیاری از آدم ها که انتخاب هایشان خوب نیست در طول زندگی مجموعه ای از خط های کج و کوله و نامفهوم تولید می کنند که هیچ معنای روشنی ندارند.
اما آنها که انتخاب های درستی دارند ؛ رفتارهایشان خطوط متوازن و معناداری را به وجود می آورد ؛
چیزی شبیه به یک تابلوی نقاشی .
انسان ها گاهی در لا به لای واقعیت و ایده آل قفل می شوند …
ایده آل ها همیشه دور هستند و شیرین
اما واقعیت ها همزاد ما هستند و غالبا تلخ…
تنها کسانی که با شجاعت و حوصله مسیر واقعیت به ایده آل را طی می کنند
تکامل را تجربه می کنند.
سرشارم از شور رویش
ولی آسمانی ندارم
آنقدر پاک است
احساس من
که در خاک
قلبم را
در دست باران می گذارم
می بارد
حرف هایم در بهت مرداب
و نگاهم
در لایروب فراموشی …
مگر سکوت
مگر سکوت
دوباره
برویاندم در نیزار …
نقل از کتاب « روی ماه خداوند را ببوس » اثر :مصطفی مستور
روایتی بلیغ از امام هادی علیه السلام در مورد علم امام
بسم الله الرحمن الرحیم
علی بن محمد نوفلی می گوید از امام هادی علیه السلام شنیدم که می فرمود:
اسم اعظم خداوند هفتاد وسه حرف است که نزد آصف برخیا فقط یک حرف بود که با خواندن آن زمین میان او و ملکه سبا درنوردیده شد و تخت سلیمان را نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آورد، آنگاه زمین گسترده گردید، و این در کمتر از یک چشم برهم نهادن صورت گرفت.
ولی از آن اسم اعظم در نزد ما هفتادو دو حرف است ویک حرف آن نزد خداوند متعال است که آن را در علم غیب خویش برگزیده است.
(القطرة: ج2 ص739 ح1127 ؛ کشف الغمة2/385بحارالانوار ضمن ح55)
شهیدی از شهیدان میگوید...
مصاحبهای از شهید میرافضلی
چند روز بود دنبال گمشدهای میگشتم تا او را پیدا کنم. عاشق به الله، رزمندههای توانا از فرماندهان بزرگ. از صفاتش {هرچه} بگویم، کم گفتهام که والاترین صفاتش اخلاقش بود و مایل بود همین طور در اجتماع گمنام بماند. برای ضبط خاطراتش خواستم نوار بگیرم، حاضر نشد. خواستم خاطراتش را بنویسم ناراحت شد و از من قول گرفت که هیچ کس نباید او را بشناسد. دو روز ازصبح زود تا ساعتها مزاحم وقتش شدم. گفتنیها زیاد داشت: از آن روزهای اول جنگ تا کنون. بیش از سه سال جنگ با دشمنان اسلام او را آبدیده کرد. نور خدا کاملا وجودش را پر کرده بود. از دیدارش، گفتارش {و} رفتارش انسان سیر نمیشد. اینها هستند نمونه سرداران اسلام که همچون سردار رشید اسلام چمران میخواهند جز خدا کس دیگری آنها را نشناسد.
خاطرات شهيد
امدادهای غیبی
اولین عاشورای جنگ فکر کنم صبح جمعه بود. شب عاشورا گروه پانزده نفره چریکی، سه نفر افسر ارتشی، دوازده نفر بسیجی حرکت کردیم که جاده دشمن در هشت کیلومتری را کمین کنیم. آن شب را اشتباه رفته بودیم: به عوض هشت کیلومتر بیست و هشت کیلومتر. شب کنار جادهای سنگر درست کردیم و در آنجا {موضع} گرفتیم، به فکر همان جاده مورد هدف. صبح که روشن شد، با تعجب دیدیم که کنار تانکهای دشمن هستیم. دویست تانک به فاصله سیصد متری ما بودند. ماشین فرماندهی حرکت کرد در دویست متری ما قرار گرفت. با بلندگو تانکها را آرایش میداد . یکی از افسران زبانش بند امده بود و ما همه به این فکر که همه از بین خواهیم رفت. گفتیم حال که چنین است، تا شب همین جا میمانیم و شب در تاریکی فرار {میکنیم}. یکی از افسران فرمانده گفت نه باید برویم و فرار کنیم. زمین جلوی ما صاف بود و خطر کاملاً محسوس بود. در اینجا همه به امام حسین متوسل شدیم و حرکت کردیم و شروع به سینه زنی نمودیم. صد و پنجاه متر از سنگرها دور شدیم که ماشن فرماندهی به سنگرها آمده و مات و مبهوت به ما خیره شده بود. ما اصلاً هیچ گونه ترسی احساس نمیکردیم و همه بچهها در آن حالت دیدند که امام حسین با اسب سواری دور ما میچرخد و با این گونه امداد الهی توانستیم از این خطر جان سالم بیرون ببریم.
خواهران و برادران و معلمین ما به برادر سجادی سخت علاقهمندند. اگر خاطرهای از ایشان دارید بفرمایید.
همیشه روحیهای خندان داشت و هیچ وقت این موضوع از ذهن من خارج نمیشود که روحیه بس شاد و بدون تشویش داشت که این روحه میتوانست اثر خاصی بر روی رزمندگان دیگر بگذارد. و تحلیل نظامی خوبی داشت. آخرین لحظهای که او را دیدم شب عملیات بود که با هم خداحافظی کردیم. هیچ تشویش و دلهرهای نداشت.
شما گفت بودید {بعضی از} شهدا راحت طلب هستند؟
بلی. در مورد شهدایی که میخواهند در همان عملیات اول شهید شوند، این راحت طلبی آنهاست! باید آنها ایستادگی کنند تا آنکه آنهایی که چند سال رنج وزحمت کشیدهاند، بروند.
نتیجه غرور فرماندهان
در عملیات والفجر مقدماتی که ما نیرو و اسلحه زیادی داشتیم، این موضوع در میان فرماندهان غرور بهوجود آورده بود که آنها با این نیرو حتماً پیروزند و به هدفهای خود میرسند. خداوند خواست به آنها بفهماند که تنها این نیروها نمیتوانند موفقیت آمیز باشند. تقوی و توکل به خدا لازم است. امام هم در سخنانشان فرموده بودند که شما پیروز میشوید اگر شما را غرور فرا نگیرد. درس خوبیی بود. اگر پیروز میشدیم، یک سرباز آمریکایی بودیم و متکی به اسلحه و نیروهای خودمان.
آینده جنگ را چگونه میبینید؟
اگر ما با همین روحیه الهی بجنگیم، آینده وحشتناکی برای ابرقدرتها و آیندهای نورانی برای اسلام خواهد بود.
چرا جوانهای ما اینقدر طالب جبهه وشهادتند؟
دیدن صحنههای الهی در جنگ و نور خدا در جبهه، دیدن کسانی که در آخرین لحظات به معشوق میرسند و با آنها خداحافظی کردن. شیرینی لذاتی که در شب عملیات میبینیم، انقدر لذت بخش است که هنوز جوانها از جبهه برنگشته، باز دوباره روانه جبهه میگردند. اگر جنگ به صورت خشک و نظامی باشد و یا این که عملیاتی در آن نباشد، بچهها را خسته میکند و همان تکرار عملیات به بچهها روحیه میدهد.
باز هم از امدادهای غیبی تعریف کنید؟
در همه عملیاتها امدادهای غیبی الهی دیده میشود. اواخر عملیات بیت المقدس بود که حقیر با یک موتور سیکلت جهت شناسایی وارد منطقه شدم. یکی از گشتهای دشمن که با ماشین مشغول گشت بود، متوجه ما شد و بسوی ما حرکت کرد. ماشین آنها کاملا مجهز به اسلحه بود و خیلی راحت میتوانستد ما را بزنند. شاید میخواسنتد من و یک نفر دیگر {را} که ترک موتور بود، زنده بگیرند. به پانصد متری ما رسیدند. همراهی من جیغ کشید و گفت: یا مولا به داد ما برس! یک مرتبه دیدم اسب سواری حالت تهاجم به سوی دشمن گرفته و دشمن را فراری داد و ما بدون هیچ ترسی منطقه دشمن را شناسایی کردیم و سالم بازگشتیم.
اولین پیروزی؟
دو روز بعد از عزل بنی صدر، عملیاتی به نام «خمینی روح خدا فرمانده کل قوا» در منطقه دارخوئین با شرکت عدهای قلیل از افراد نمونه {انجام} شد که یک تیپ عراق را منهدم کردند و نُه کیلومتر جلو رفتند و ضربهای محکم به دشمن زدند. درحالی که همه این ایثارگران {که} از اصفهان بودند، شهید یا مجروح شدند.
اولین حمله لشکر ثارالله؟
اولین گردان که از کرمان به جنوب آوردند، 135نفر بودند که به کرخه نور آمدند و در آنجا با همین عده کم عملیاتی موفقیت آمیز داشتند و این مقدمهای بود برای پیروزیهای بعدی و در این عملیات، غفاری از لاهیجان رفسنجان به شهادت رسید.
ازشهید عباس حسینی چه خاطرهای دارید؟
گردان عباس در عملیات والفجر چهار دو بار عمل کرد. هردو بار با هم بودیم. هر دو بار هم موفق شد. عباس از بهترین فرماندههای لشکر بود که جای او در لشکر خالی است.
از اصغر عباسی بفرمایید.
اصغر در شب دوم عملیات به صورت داوطلب آمد. چون در قسمت زرهی بود. میخواستند از آمدن اصغر جلوگیری کنند، اما او زیرکانه آمد و به شدت آماده شد و با شهامت و توکل عجبی شرکت نمود. همه جا با حدیث و آیات قرآن رزمندگان را گرم میکرد و آنها را به تقوی دعوت مینمود و معلوم بود که جزو شهداست.
هفته نامه «رويدادهاي هفته»، 16/6/1362
در هوای کربلا رفتن
قضیه کربلا رفتن سید حمید تقریباً در رفسنجان مشهور است و الآن شاید کمی شکل افسانه هم به خود گرفته باشد. داستان کربلا رفتنش را آقا عمو برای پدرم تعریف کرده بود. با کمک مجاهدین عراقی و با کارتهای جعلی. کارتش را آقا یکبار دیده بود و همین، باعث شد که ماجرای آن را تعریف کند.
این قصه را سید حمید برای شیخ محمد هاشمیان (امام جمعه رفسنجان) و حاج احمد امینی و مهدی جعفر بیگی و علی سلمهای هم گفته بود. داستان کربلا رفتن سید حمید بین بچههای جبهه دهان به دهان شده بود و همه میخواستند اصل قضیه را از زبان خود سید بشنوند. معمولاً هم سید طفره میرفت. اما اصرار دوستانی که خاطرشان برای سید خواستنی بود، مانع میشد که جواب آنها را ندهد و طاقچه بالا بگذارد.
در کتاب «جای پای هفتم» (ص 129 ـ 136)، خاطرات حاج آقا آذین، شیخ محمد هاشمیان، علی محمدی نسب، محمود امینی،علی سلمهای، سید محمود میرافضلی و اکبر حاج محمدی در مورد نحوه کربلا رفتن سید حمید روایت شده است. مفصلترین آنها، خاطره محمود امینی است که آن را از قول حاج احمد امینی و یک نفر دیگر (که نامش را نبرده) نقل کرده است:
وقتی میرفتند کربلا، از قبل با همه بچهها هماهنگ کرده بودند که همه حالت طبیعی خودشان را حفظ کنند که لو نروند. همین که چشم سیّد به ضریح حضرت سید الشهداء علیه السلام افتاد، پاهایش شروع کرد به لرزیدن و از خود بیخود شد. بچهها چند بار رفتند بالای سرش و به جدش قسمش دادند که فوری بلند شود و برود. بقیه مراقب بودند که مأمورین استخبارات عراق سر نرسند. بعد از بیست دقیقه سیّد خیلی آرام از حرم خارج شد. بچهها فکر میکردند که مأمورین سید را گرفتهاند، وقتی او را میبینند، میگویند: مگر قرار نبود طبیعی باشی؟ سیّد خیلی آرام گفت: به جدّم قسم دست خودم نبود.
..
ظاهراً کربلا رفتن سید حمید بیش از یکبار بوده است.
.با شوق و علاقهای که سید حمید به سید الشهداء داشت، اگر کربلا نمیرفت، از محالات بود. اصلاً شاید زنده ماندن او در آن همه مخاطرات جبهه، فقط برای این بود که بوسهای بر ضریح جدش بزند و بعد شهید شود.
..تا آنجایی که یادم مانده است سید تربت کربلا هم با خودش آورده بود و وصیت کرده بود آن را در کفنش بگذارند و اگر اشتباه نکنم شهید مهدی جعفر بیگی روز تشییع جنازه سید حمید این وصیت او را اجرا کرد.
پا برهنه همچون گرد باد
معجزه انبساط عشق
سید حمید در اواخر اسفند سال 1362 به شهادت رسید و پیکر او را در فروردین ماه تشییع و تدفین کردند. محل دفن او پایین پای برادرش شهید سید محمدرضا میرافضلی است. حدود دو سال بعد، معلم شهید حسین باقری در عملیات والفجر 8 آسمانی شد. با توجه به نسبت خانوادگی شهید باقری با شهید میرافضلی، قرار شد او را در کنار قبر سید حمید دفن کنند. قبر را که میکندند، بخشی از دیواره قبر سید حمید فرو ریخت. از قبر او عطر بهشت میتراوید. به گفته حاج آقا آذین (جای پای هفتم، ص 163 ـ 164)، بعد از دو سال هنوز بدن سید حمید تازه بود.
حدود 26 سال از شهادت سید حمید میگذرد. زائران مزار او هر بار بیشتر میشوند. جوانانی که چندین سال بعد از شهادت او به دنیا آمدهاند، بر سر قبر او بیتابی میکنند. دم در ساختمان مقبره، کفشهای خود را میکنند و با پای برهنه بر سر قبر او مینشینند و شمعی میافروزند. بسیاری آنجا حاجت گرفتهاند. بسیاری آنجا سبک شدهاند. بسیاری آنجا نوری در درون خود کشف کردهاند. پا برهنگی زائران مزار او شاید لبیکی باشد بر پابرهنگی او در زیر آفتاب داغ خوزستان. کسی که روح خود را با عشق منبسط کرد، امکان گسترش آن را در زمان و مکان فراهم کرده است.
::آن روزی که سید حمید پابرهنه بر ریگ و سنگ خوزستان میدوید و جسم خود را تعذیب میفرمود، هیچش سودای آن نبود که بر مزارش دو نفر گرد آیند یا دهها نفر. کسی حاجت بگیرد یا نگیرد. او داشت از جسم خود میکاهید تا روحش آماده پر کشیدن شود. تا بالهای پرواز سبکتر بروید. تا عشق در جان او تجلی کند. این گفتار، تنها یادآورییی است برای ما که بدانیم، رهروان عشق، ره چگونه سپردهاند و یادگاران روح منبسط آنها چیست؟
::
یکی از دوستان تعریف میکرد که یک شب جمعه در حوالی مزار شهید میرافضلی خانوادهای را دیده که دنبال قبر او میگشتند. آنها را راهنمایی میکند و کنجکاو میشود که ماجرا چیست. میگویند: کتاب سرگذشت او را خواندهاند و نادیده به روح او متوسل شدهاند و حاجت گرفتهاند و آمدهاند ببینند کیست آنکه نزد خداوند اینچنین آبرو دارد. ازین دست حکایت در مورد سید حمید فراوان نقل شده است. عیار و ارزش شهیدان را حاجت برآوردن آنها تعیین نمیکند. والاترین هنر شهیدان، رسیدن به جایگاه شهادت و صعود به مرتبت فنا فی الله است. مابقی، حکایت ما خاکیان است که دنبال سر آنها، «دریغ و درد» میخوانیم. بزرگترین معجزه سید حمید، جذب جوانان به آیینی است که بوی معرفت و عشق دارد. کاری که امروزه متأسفانه بسیاری از زندگان، از انجام آن عاجزند.
سيدپابرهنه/احمد ايزدي