در هوای کربلا رفتن
قضیه کربلا رفتن سید حمید تقریباً در رفسنجان مشهور است و الآن شاید کمی شکل افسانه هم به خود گرفته باشد. داستان کربلا رفتنش را آقا عمو برای پدرم تعریف کرده بود. با کمک مجاهدین عراقی و با کارتهای جعلی. کارتش را آقا یکبار دیده بود و همین، باعث شد که ماجرای آن را تعریف کند.
این قصه را سید حمید برای شیخ محمد هاشمیان (امام جمعه رفسنجان) و حاج احمد امینی و مهدی جعفر بیگی و علی سلمهای هم گفته بود. داستان کربلا رفتن سید حمید بین بچههای جبهه دهان به دهان شده بود و همه میخواستند اصل قضیه را از زبان خود سید بشنوند. معمولاً هم سید طفره میرفت. اما اصرار دوستانی که خاطرشان برای سید خواستنی بود، مانع میشد که جواب آنها را ندهد و طاقچه بالا بگذارد.
در کتاب «جای پای هفتم» (ص 129 ـ 136)، خاطرات حاج آقا آذین، شیخ محمد هاشمیان، علی محمدی نسب، محمود امینی،علی سلمهای، سید محمود میرافضلی و اکبر حاج محمدی در مورد نحوه کربلا رفتن سید حمید روایت شده است. مفصلترین آنها، خاطره محمود امینی است که آن را از قول حاج احمد امینی و یک نفر دیگر (که نامش را نبرده) نقل کرده است:
وقتی میرفتند کربلا، از قبل با همه بچهها هماهنگ کرده بودند که همه حالت طبیعی خودشان را حفظ کنند که لو نروند. همین که چشم سیّد به ضریح حضرت سید الشهداء علیه السلام افتاد، پاهایش شروع کرد به لرزیدن و از خود بیخود شد. بچهها چند بار رفتند بالای سرش و به جدش قسمش دادند که فوری بلند شود و برود. بقیه مراقب بودند که مأمورین استخبارات عراق سر نرسند. بعد از بیست دقیقه سیّد خیلی آرام از حرم خارج شد. بچهها فکر میکردند که مأمورین سید را گرفتهاند، وقتی او را میبینند، میگویند: مگر قرار نبود طبیعی باشی؟ سیّد خیلی آرام گفت: به جدّم قسم دست خودم نبود.
..
ظاهراً کربلا رفتن سید حمید بیش از یکبار بوده است.
.با شوق و علاقهای که سید حمید به سید الشهداء داشت، اگر کربلا نمیرفت، از محالات بود. اصلاً شاید زنده ماندن او در آن همه مخاطرات جبهه، فقط برای این بود که بوسهای بر ضریح جدش بزند و بعد شهید شود.
..تا آنجایی که یادم مانده است سید تربت کربلا هم با خودش آورده بود و وصیت کرده بود آن را در کفنش بگذارند و اگر اشتباه نکنم شهید مهدی جعفر بیگی روز تشییع جنازه سید حمید این وصیت او را اجرا کرد.