رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
آسمان شاهد باش که در زیر سقف تو
یک تنه با انبوهی کثیر از تانک ها و زره پوشها و سربازان کفر
روبرو شدم. لحظه ای تردید به دل راه ندادم.1
می توان چمران بود و با خاک داغ و تفتیده جبهه ها رفاقتی دیرینه داشت خاکی که سنگینی قدوم انسانهایی آزاد و سبک که نگاه ایشان تنها به عالم بالا بود را بر خود احساس می کرد و سر بر این خاک مقدس درد و دلها با زمین واگویه کرد:
ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاک های پاک تو
گلی گلگون بوجود آورده بود و من ابا نداشتم که تا آخرین
قطره خون، خود را تسلیم کنم
احساس می کردم که عاشوراست و در حضور حسین (ع) می جنگم
و او چابکی و زبردستی مرا تحسین می کند، و تپش بی پایان من
و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد.
پسرانت چه شدند؟
وقتی معاویه هم گریست!
پس از شهادت على علیه السلام و تسلط مطلق معاویة بن ابى سفیان برخلافت اسلامى، خواه و ناخواه، برخوردهایى میان او و یاران صمیمى على علیه السلام واقع میشد. همه کوشش معاویه این بود تا از آنها اعتراف بگیرد که از دوستى و پیروى على سودى که نبرده اند، سهل است همه چیز خود را در این راه نیز باخته اند. سعى داشت یک اظهار ندامت و پشیمانى از یکى از آنها با گوش خود بشنود، اما این آرزوى معاویه هرگز عملى نشد. پیروان على بعد از شهادت آن حضرت، بیشتر واقف به عظمت و شخصیت او شدند. از این رو بیش از آنکه در حال حیاتش فداکارى میکردند، براى دوستى او و براى راه و روش او و زنده نگهداشتن مکتب او، جراءت و جسارت و صراحت به خرج میدادند. گاهى کار به جایی میکشید که نتیجه اقدام معاویه معکوس میشد و خودش و نزدیکانش تحت تاءثیر احساسات و عقاید پیروان مکتب على قرار میگرفتند.
یکى از پیروان مخلص و فداکار و با بصیرت على، «عدى پسر حاتم» بود. عدى در راءس قبیله بزرگ طى قرار داشت. او چندین پسر داشت. خودش و پسرانش و قبیله اش سرباز فداکار على بودند. سه نفر از پسرانش به نام «طرفه» و «طریف» و «طارف» در صفین در رکاب على شهید شدند.
پس از سالها که از جریان صفین گذشت و على علیه السلام به شهادت رسید و معاویه خلیفه شد، تصادفات روزگار، عدى بن حاتم را با معاویه مواجه کرد. معاویه براى آنکه خاطره تلخى براى عدى تجدید کند و از او اقرار و اعتراف بگیرد که از پیروى على چه زیان بزرگى دیده است به او گفت: این الطرفات: پسرانت طرفه و طریف و طارف چه شدند؟
«در صفین، پیشاپیش على بن ابیطالب، شهید شدند».
على انصاف را در باره تو رعایت نکرد.
«چرا؟»
چون پسران تو را جلو انداخت و به کشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگهداشت.
«من انصاف را در باره على رعایت نکردم»
«چرا؟»
«براى اینکه او کشته شد و من زنده مانده ام، میبایست جان خود را در زمان حیات او فدایش میکردم».
معاویه دید منظورش عملى نشد. از طرفى خیلى مایل بود اوصاف و حالات على را از کسانى که مدتها با او از نزدیک به سر برده اند و شب و روز با او بوده اند بشنود. از عدى خواهش کرد، اوصاف على را همچنانکه از نزدیک دیده است برایش بیان کند. عدى گفت: «معذورم بدار».
حتما باید برایم تعریف کنى.
«به خدا قسم، على بسیار دوراندیش و نیرومند بود. به عدالت سخن میگفت و با قاطعیت فیصله میداد. علم و حکمت از اطرافش میجوشید. از زرق و برق دنیا متنفر بود و با شب و تنهایى شب ماءنوس بود. زیاد اشک میریخت و بسیار فکر میکرد. در خلوتها از نفس خود حساب میکشید و بر گذشته دست ندامت میسود. لباس کوتاه و زندگى فقیرانه را میپسندید. در میان ما که بود مانند یکى از ما بود. اگر چیزى از او میخواستیم میپذیرفت و اگر به حضورش میرفتیم ما را نزدیک خود میبرد و از ما فاصله نمى گرفت. با این همه آنقدر با هیبت بود که در حضورش جراءت تکلم نداشتیم و آنقدر عظمت داشت که نمى توانستیم به او خیره شویم. وقتى که لبخند میزد دندانهایش مانند یک رشته مروارید آشکار میشد. اهل دیانت و تقوا را احترام میکرد و نسبت به بینوایان مهر میورزید. نه نیرومند از او بیم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند! یک شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود در وقتى که تاریکى شب همه جا را فرا گرفته بود اشکهایش بر چهره و ریشش میغلطید، مانند مار گزیده به خود میپیچید و مانند مصیبت دیده میگریست.
مثل این است که الان آوازش را میشنوم، او خطابه دنیا میگفت: اى دنیا متعرض من شده اى و به من رو آورده اى برو دیگرى را بفریب (یا هرگز فرصتى این چنین تو را نرسد) تو را سه طلاقه کرده ام و رجوعى در کار نیست، خوشى تو ناچیز و اهمیتت اندک است. آه!آه! از توشه اندک و سفر دور و مونس کم».
سخن عدى که به اینجا رسید، اشک معاویه بى اختیار فروریخت. با آستین خویش اشکهاى خود را خشک کرد و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را! همین طور بود که گفتى. اکنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است
«شبیه حالت مادرى که عزیزش را در دامنش سر بریده باشند».
آیا هیچ فراموشش میکنى
«آیا روزگار میگذارد فراموشش کنم؟»
پسرانت چه شدند؟/ کتاب داستان راستان/ شهید مرتضی مطهری
مردي از جنس نور
وقتی اسلام غریب می شود
سلیم و فرزان همدیگر را در آغوش میگیرند و زار میگریند.
فرزان: جسارت مرا ببخشید. جز از این طریق، موفق به پای بوس شما نمیشدم. سالهاست چشم به راه کسی هستیم که دستپروردهی اسلام علی باشد. (همچنان میگرید) چه خون دلها که خوردیم، چه قتل و غارتها که دیدیم. چه کشت و کشتارها که شنیدیم، چه خواری و زبونیها که کشیدیم. همه به نام خدا، همه به نام پیامبر، همه به نام اسلام و ما به پاسداشت این نامهای بشکوه، دم برنیاوردیم.
سلیم: وقتی اسلام در موطن خویش غریب میشود، اینجا با هزار فرسنگ فاصله، غریب نباشد.
فرزان: کاش همه این ستمها و تاراجها را به نام دیگری میکردند، نه خدا و اسلام و پیامبر. ما هر چه میکشیم از حاکمان مسلمان نماست. جاهلیت عرب، که لباس اسلام بر تن کرده است… بگذریم اگر به این زخم نشتر بخورد، خون، تمام این بیابان را برمیدارد.
سلیم: (ناگهان به خود میآید) من باید بروم. دمی دیگر آنان مثل مور و ملخ به اینجا میریزند.
فرزان: شما لااقل تا سه روز میهمان من هستید. آنقدر پرسش دارم از شما که گمان نمیکنم سه روز هم کفاف دهد.
سلیم: آنان رد مرا…
از کتاب مردی از جنس نور / سید مهدی شجاعی- نشر نیستان- چاپ اول- ١٣٨٩
وضو گرفتن برای...
(شهید علی صیّاد شیرازی)
نماز شبش را که میخواند، تا صبح بیدار میماند، ما را هم برای نماز بیدار میکرد. بعد از نماز با بچهها بازی میکردیم و نهایتاُ میرفت سراغ کار. هر روز صبح نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت میگذاشتند تا بچهها دربارۀ هرچه که دوست دارند، حرف بزنند. روزهای جمعه هم میآمد و میگفت که امروز میخواهم یک کار خیر انجام بدهم. بعد وضو میگرفت میرفت داخل آشپزخانه، در را میبست و شروع میکرد به شستن.
سررسید به سوی ظهور ١٣٨٧
این راه است و این چاه! پس مشکل کجاست؟
بعد از فارغ التحصیلی و آرام شدنِ فضای ذهنیم متوجه وضعیتی اسفناک در فضای فکری ذهنم شدم و آن چیزی نبود الّا سرگردانی و حیرانی. متوجه شدم نتوانسته ام بین صداها و دعوتهای گوناگون که در دوران فعالیتهای دانشجویی به گوشم خورده بود بالاخره یکی را انتخاب و راهم را معلوم کنم.
مدتهای زیادی این سرگردانی و دغدغۀ پیدا کردن راه رنجم می داد تا آنکه در قالب یک سری جلسات، با مجموعه توصیه ها و ارشادات آیت الله بهجت آشنا شدم که مانند آبی بود بر آتش دلم. ایشان با زبانی ساده جهت و مسیر را به روشنی نشان می دادند. خودتان قضاوت کنید امثال این جملات ساده و روشن چقدر برای دل پرآشفته آرام بخش است:
“برای سالک، در اولین مرحله، عزم راسخ و مستمر بر ترک معاصی در اعتقادیات و عملیات در تمام عمر -اگرچه هزار سال باشد- و نماز اول وقت، برای وصول به مقامات عالیه، کافی و واقی است.”
جا خوردم! متوجه شدم احساس سرگشتگی، توهم است؛ درد وفقر اصلی، نداشتن عزم راسخ و مستمر است. فهمیدم بیشتر از آنکه نیاز به توسعۀ دانسته ها داشته باشیم نیاز به راسخ کردن عزم خود داریم. چیزی که مرحوم آیت الله شاه آبادی از آن تعبیر به “مغز انسانیت” می کردند.
پناه بر خداوند اگر باطنمان و عاقبتمان چنین باشد:
“ای عزیز! بکوش تا صاحب عزم و اراده شوی که خدای نخواسته، اگر بی عزم از این دنیا هجرت کنی انسان صوری بی مغزی هستی که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوی. زیرا که آن عالم، محل کشف باطن و ظهور سریره است.” (امام راحل،چهل حدیث،حدیث اول)
عطش من گــــواه آتش توست...
هـــــو الحـــبیـب
دل دردمند عاشق زمحبت تو خون شد نه کُشی به تیغ هجرت نه به وصل می رسانی
از خودت شنیده ام که «إذا تقرّب إلیَّ شبراً تقرّبتُ الیه ذراعا»
وهرگاه اندازه یک وجب به من نزدیک شود،به اندازه ذراعی به او نزدیک می شوم.
اما در همان گام نخست مانده ام انگار،قدم هایم سست شده است…
خواندم که اول چیزی که عاشق و طالب صادق بذل می کند اُنس و آرامش خود می باشد و سپس آنچه را دارد و متعلق اوست حتی آبرو و اختیار خود را بذل می کند.
(تذکرة المتقین/صفحه161)
همه ارزانی تو مهربان…
محبتت را در دلم بنشان!
باید جوابی داشته باشم در برابرت، روزی که می پرسی دلت را کجا خرج کردی و به که دادی…
از مرحوم دولابی نقل است که: محبّت آب است و همه خلق تشنه اند.منتها آب ها با هم فرق دارد.
ازآب گل آلود تا زلالترین آب،همه آبند و هریک از خلایق تشنه یکی از درجات آب است.
از محبّ پول و مقام و دنیا گرفته تا محبّ خدا و اولیای خدا، همه تشنه آبند.
خدایا؛خودت را به ما نشان بده،بگذار قلب ما دچار شما شود،و غیر شما ازدل ما برود.
در احوالات عارف عاشق” آیت الله سیدعلی قاضی” آمده است که:
حرارت عشق قلبش را می سوزاند. و اوست و قالبی یخ همیشه در کنارش؛زمستان و تابستان فرق نمی کند.
بیماری مرحوم قاضی هم در اواخر عمر عطش بود.می گفت:در سینه ام آتش است.این آتش ساکت نمی شود…. و دائم آب میخوردند!!!
عطش من گواه آتش توست جرعه ی آتشی بنوشانم
منبع : عطش/هيات تحريريه موسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس
علت نام گذاری برخی از سوره ها به نام حیوانات
اسامی سوره ها مانند تعداد آیات هر سوره توقیفی است ، و با صلاحدید شخص پیامبر نام گذاری شده است . بیشتر سوره ها یک نام دارد و برخی دو یا چند نام . این نام گذاری ها ، طبق شیوه عرب با کوچک ترین مناسبت انجام می گرفته است [1]که وجه تسمیه برخی از آنها در جدول زیر آمده است :
بقره - استعمال لفظ بقره و سخن گفتن درباره آن فقط در این سوره بوده است ، گر چه لفظ « البقر » در سوره انعام ( آیه 144 و 146 ) و لفظ « بقرات » در سوره یوسف ( آیه 43 و 46 ) آمده است ولی با آن تفصیلی که در سوره بقره درباره آن سخن گفته شده ، در آنها مطلبی نیامده
آل عمران - لفظ « آل عمران » فقط دو بار در این سوره ( آیه 33 و 35 ) آمده است و در جای دیگرقرآن نیست .
نساء - در هفده آیه از این سوره احکام نساء به تفصیل آمده است .
مائده - فقط در این سوره ( آیه 112 و 114 ) لفظ « مائده » آمده است و در جای دیگر قرآن ذکرنشده است .
انعام - در شش آیه از این سوره بیش از سایر سوره ها درباره انعام سخن گفته شده است .
اعراف - فقط در این سوره ( آیه 46 و 48 ) لفظ « اعراف » دو بار آمده است .
انفال - فقط در این سوره ( آیه 1 ) لفظ « انفال » دو بار آمده است .
برائت - درباره برائت از مشرکین گفته شده است و در جای دیگر قرآن بدین صورت مطلبی نیامده است .
یونس - تنها سوره ای است در قرآن که از حالات حضرت یونس سخن به میان آمده است .
هود - فقط در این سوره درباره حضرت هود سخن گفته شده است .
یوسف - در این سوره بیست و پنج بار نام مبارک این پیامبر تکرار شده است .
رعد - تنها سوره ای ( آیه 13 ) است که از تسبیح رعد سخن گفته شده است و در سوره بقره ( آیه 19 ) از رعد فقط نامی برده شده است .
ابراهیم - به تفصیل از دعای ابراهیم درباره شهر مکه و ذریه طیبه اش ، سخن گفته شده است .
حجر - تنها سوره ای است که در آن از اصحاب حجر سخن گفته شده است .
نحل - تنها سوره ای است که از نحل سخن به میان آمده است .
اسراء - تنها سوره ای است که در آن از اسراء سخن گفته شده است .
کهف - تنها سوره ای است که در آن درباره اصحاب کهف مطلبی آمده است .
مریم - تنها در این سوره سر گذشت حضرت مریم با عنوان « و اذکر فی الکتاب مریم … » ( آیات 35 - 16 ) به تفصیل آمده و در سوره آل عمران با عنوان آل عمران به شرح حال او اشاره شده است .
طه - با لفظ « طه » آغاز شده است .
انبیا - تنها سوره ای است که از انبیای معروف ( نزد عرب ) سخن به میان آمده است .
حج - در این سوره به تفصیل ( آیات 38 - 25 ) از احکام حج سخن گفته شده و اعلام به حج شده است : « و اذن فی الناس بالحج … » .
مؤمنون - این سوره با جمله « قد افلح المؤمنون … » آغاز شده است .
نور - آیه نور در این سوره آمده است .
فرقان - در این سوره قرآن با نام فرقان آورده شده و نزول آن یاد آوری شده است و خداوند به خود تبریک گفته است .
شعراء - تنها سوره ای است که لفظ « شعراء » در آن آمده است .
نمل - این سوره تنها سوره ای است که در آن از نمل سخن گفته شده است .
قصص - در این سوره عبارت « قص علیه القصص » ( هم فعل و هم مصدر ) آمده است ، گر چه درسوره یوسف نیز « نقص علیک احسن القصص » آمده ، ولی در آن جا اولویت با تسمیه به نام یوسف بوده است .
عنکبوت - تنها سوره ای است که این نام در آن برده شده است .
روم - تنها سوره ای است که این نام در آن برده شده است .
سجده - به جهت اشتمال آن بر آیه سجده بدین نام نامیده شده است ، البته در سه سوره دیگرنیز آیه سجده وجود دارد ، ولی اولویت در آنها با دیگر نام هاست .
احزاب - تنها سوره ای است که در آن به واقعه احزاب اشاره شده است .
سبا - تنها سوره ای است که در آن لفظ « سبا » ذکر شده است .
1-ر.ک:البرهان،ج 1،ص 270 و الاتقان،ج 1،ص 159.
چهار عمل براى ورود به بهشت
1- ايمان
«تَعَلَّمْتُ بِسَبْعَةِ الآفٍ مِنَ الحِكْمَةِ»
هفت هزار چشمه حكمت. چرا از اين قلب، هفت هزار چشمه جوشاندند؟ چون در مدت عمر خود، تارك شش گناه بود كه مادر همه گناهان است؛ زبانم به هيچ كلام آلودهاى آلوده نشد. در عمرم به اندازه ارزنى در هيچ برنامهاى خيانت نكردم. كارى كه در اين دنيا بى ارزش بود، خودم را هزينه آن كار نكردم. در همه عمرم به نامحرمى به حرام چشم نيانداختم. در همه عمرم پاسبان زبانم بودم كه در حق خدا و خلق به بىراهه نرود و در همه عمرم به چيزى در اين عالم مادى طمع نكردم. با اين اعمال، هفت هزار چشمه حكمت در قلب من مىجوشد.
پسرم! از اين هفت هزار، چهار كلمه از آن را براى تو بگويم.
يك:
«أَحْكِمْ سَفِيَنَتَك فَإنَّ بَحْرَكَ عَميقٌ»
عزيز دلم! اين دنيايى كه در آن زندگى مىكنى، درياى پر عمقى است، كشتى خودت را در اين دريا محكم كن، كه بتوانى سالم از اين دريا عبور كنى. بهشت آن طرف دريا است، ولى تو با يك كشتى محكم برو، چون اين دريا، موج، فتنه، طوفان و جاذبههاى زيادى دارد و كارهاى عجيبى روى اين دريا انجام مىگيرد. تو كشتى خودت را محكم كن.
ائمه عليهم السلام مىفرمايند: منظور از اين كشتى، ايمان و ارتباط با خدا است. اين رابطه را قوى كن! «وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» كسى كه زلفش را به زلف خدا گره زده است، به محكمترين دستگيره خود را آويخته است.
۲- سبك كردن بار خود، براى راحتى حساب قيامت
دوم: پسرم!
«خَفِّفْ حَمْلَكَ فَأنَّ العَقَبَةَ كَئُودٌ»
بعد از مردن، جايى كه تو را مىخواهند ببرند، سر بالايى آن خيلى سنگين و سخت است، تا زندهاى هر چه مىتوانى بار گناهانت را كم كن، چون آنجا كه بروى، اگر بار تو سنگين باشد، پايين سرازيرى مىمانى و نمىتوانى بروى.
خيلى جالب است، قرآن و روايات به ما مىگويند: هفت طبقه جهنم در همين كره زمين است. البته اين زمين در قيامت شكل ديگرى پيدا مىكند: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ و السَّموَ تُ» «۲» آدرس جهنم و بهشت كجا است؟ بهشت را مىگويد: «عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى» «۳» يك محلى به نام «سدرة المنتهى» است. يعنى آخرين نقطه آفرينش. قيامت مقام مرتفعى است كه سبكبارى و بال قوى مىخواهد كه با نبود بار بپريد و وارد بهشت شويد.
پسرم! گناهانت را سبك كن. حق مردم و زن و بچه را اگر تا به حال نپرداختى، بپرداز. بدخلقىها، ستمها و زشتىها را كنار بگذار. با اين كارها، يك قدم هم نمىشود از اين سربالايى بالا رفت.
۳- تهيه زاد و توشه
اما سوم: پسرم!
«وَ اكْثِر الزّادَ»
تا امكان دارد، توشه بردار
«فَأَنَّ السَّفَرَ بَعِيدٌ»
چون راه از برزخ تا قيامت طولانى است، تا تو در اين مسير طولانى گرسنه، تشنه، لختعور نمانى.
۴- تحصيل اخلاق
چهارم:
«أخْلِصِ العَمَلَ»
هر كارى كه مىكنى براى خدا بكن و چيزى با آن مخلوط نكن
«فان الناقد بصيرٌ»
طلا شناسِ هستى وقتى عيارها را نقد كند، عالىترين و لطيفترين نقد را انجام مىدهد و به تو نشان مىدهد كه عمل تو چه نا خالصىهايى دارد. او مىخواهد اين عمل تو را نقد كند. تو عملت را خالص كن، بگو: خدايا! فقط براى تو انجام مىدهم.
پسرم! از اين هفت هزار چشمه، همين چهار ليوان آب را بنوش. به تو ضمانت مىدهم كه در قيامت تو را در بهشت كنار من قرار دهند.
هر كه از تن بگذرد جانش دهند
هر كه جان در باخت، جانانش دهند
هر كه در سجن رياضت سر كند
يوسف آسا كاخ عرفانش دهند
هر كه بر سنگ آيدش ميناى صبر
كى نجات از بند هجرانش دهند
هر كه نفس بت صفت را بشكند
در دل آتش گلستانش دهند
هر كه گردد نوح عشقش ناخدا
ايمنى از موج طوفانش دهند
هر كه چون وحدت به بىسو راه يافت
سرّ قلب و عرش رحمانش دهند