رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست
31 فروردین 1391
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
آسمان شاهد باش که در زیر سقف تو
یک تنه با انبوهی کثیر از تانک ها و زره پوشها و سربازان کفر
روبرو شدم. لحظه ای تردید به دل راه ندادم.1
می توان چمران بود و با خاک داغ و تفتیده جبهه ها رفاقتی دیرینه داشت خاکی که سنگینی قدوم انسانهایی آزاد و سبک که نگاه ایشان تنها به عالم بالا بود را بر خود احساس می کرد و سر بر این خاک مقدس درد و دلها با زمین واگویه کرد:
ای زمین تو شاهدی که خون از بدنم جاری بود و با خاک های پاک تو
گلی گلگون بوجود آورده بود و من ابا نداشتم که تا آخرین
قطره خون، خود را تسلیم کنم
احساس می کردم که عاشوراست و در حضور حسین (ع) می جنگم
و او چابکی و زبردستی مرا تحسین می کند، و تپش بی پایان من
و از قربانی شدن در بارگاه عشق آگاهی دارد.