این راه است و این چاه! پس مشکل کجاست؟
بعد از فارغ التحصیلی و آرام شدنِ فضای ذهنیم متوجه وضعیتی اسفناک در فضای فکری ذهنم شدم و آن چیزی نبود الّا سرگردانی و حیرانی. متوجه شدم نتوانسته ام بین صداها و دعوتهای گوناگون که در دوران فعالیتهای دانشجویی به گوشم خورده بود بالاخره یکی را انتخاب و راهم را معلوم کنم.
مدتهای زیادی این سرگردانی و دغدغۀ پیدا کردن راه رنجم می داد تا آنکه در قالب یک سری جلسات، با مجموعه توصیه ها و ارشادات آیت الله بهجت آشنا شدم که مانند آبی بود بر آتش دلم. ایشان با زبانی ساده جهت و مسیر را به روشنی نشان می دادند. خودتان قضاوت کنید امثال این جملات ساده و روشن چقدر برای دل پرآشفته آرام بخش است:
“برای سالک، در اولین مرحله، عزم راسخ و مستمر بر ترک معاصی در اعتقادیات و عملیات در تمام عمر -اگرچه هزار سال باشد- و نماز اول وقت، برای وصول به مقامات عالیه، کافی و واقی است.”
جا خوردم! متوجه شدم احساس سرگشتگی، توهم است؛ درد وفقر اصلی، نداشتن عزم راسخ و مستمر است. فهمیدم بیشتر از آنکه نیاز به توسعۀ دانسته ها داشته باشیم نیاز به راسخ کردن عزم خود داریم. چیزی که مرحوم آیت الله شاه آبادی از آن تعبیر به “مغز انسانیت” می کردند.
پناه بر خداوند اگر باطنمان و عاقبتمان چنین باشد:
“ای عزیز! بکوش تا صاحب عزم و اراده شوی که خدای نخواسته، اگر بی عزم از این دنیا هجرت کنی انسان صوری بی مغزی هستی که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوی. زیرا که آن عالم، محل کشف باطن و ظهور سریره است.” (امام راحل،چهل حدیث،حدیث اول)