شباهت کارجراح و چاقوکش!!
چرا در اسلام، ارزش عمل به نیّت آن است و قبولى عمل به قصد قربت و اخلاص وابسته است؟
در كارهاى دنیوى نیز ارزش كارها، به نیّت آنها بستگى دارد. به این مثالها توجّه كنید:
جرّاح و چاقوكش هر دو شكم پاره مى كنند، امّا كار جراح، خدمت است و كار چاقوكش جنایت.
همین جرّاح مىتواند براى پول كار كند و مىتواند براى نجات یك انسان كار كند، هر كدام از این هدفها نیز ارزش مخصوص به خود دارد.
مثالى دیگر:
یك لیوان آب را به سه نفر عرضه مىكنیم؛ یكى نمىخورد، چون میل ندارد، دیگرى نمىخورد چون قهر كرده است، سومى نمىخورد و مىگوید: نفر چهارم از من تشنهتر است، آب را به او بدهید! این سه نفر، در ننوشیدن آب یكسانند ولى به خاطر آن كه هدفهاى آنها متفاوت است، ارزش كارشان نیز تفاوت دارد.
در اسكناسها نخى است كه نشانه اصالت اسكناس و وسیله جدایى اسكناس اصلى از قلابى است، در عبادات نیز باید ریسمانى محكم میان بنده و خدا باشد كه همان قصد قربت و اخلاص است. اگر آن نخ نباشد یا پاره شود، رابطه انسان با خدا قطع و عمل مقبول نیست.
وفا در کربلا
وفا، پایبندی به عهد و پیمانی است که با کسی میبندیم. نشانه صداقت و ایمان انسان و مردانگی و فتوت اوست. وفا هم نسبت به پیمانهایی است که با خدا میبندیم، هم آنچه با دوستان قول و قرار میگذاریم، هم عهدی که با دشمن میبندیم، هم تعهدی که به صورت نذر برعهده خویش میگذاریم، هم پیمان و بیعتی که با امام و ولی امر میبندیم. وقتی به صحنه عاشورا مینگریم، در یک طرف مظاهر برجستهای از وفا را میبینیم و در سوی دیگر، نمونههای زشتی از عهدشکنی و بیوفایی و نقض پیمان و بیعت و زیر پا گذاشتن تعهدات را. حتی از نقاط ضعفی که امام حسین علیهالسلام برای معاویه برمی شمرد آن است که وی به هیچ یک از تعهداتی که نسبت به امام حسن مجتبی و سیدالشهدا علیها السلام داشته است، وفا نکرد. از نقاط ضعف مهم کوفیان نیز بیوفایی بود؛ چه در بیعتی که با مسلم بن عقیل کردند و قول یاری دادند و تنهایش گذاشتند، چه نامههایی که به امام حسین علیهالسلام نوشته، وعده نصرت و یاری دادند، ولی در وقت لازم، نه تنها به یاری امام برنخاستند، بلکه در در صف دشمنان او قرار گرفتند و آن نامهها و عهدها و امضاهای خود را زیر پا گذاشتند. در مقابل خود امام حسین علیهالسلام اهل وفا بود، یارانش تا پای جان وفاداری نشان دادند و به بیعت و تعهد نصرتی که با امام خویش بسته بودند، پایدار ماندند.
شفای زن سرطانی
آقاي چراغچي باشي نقل می کرد :« پدرم در گذشته بود و من طفل و در تحت سرپرستي عمويم بودم. پس از ازدواج، همسرم دچار سرطان شد به طبيب مراجعه کردم گفتند بايد قطع شود. وي شبها از درد خوابش نمي برد.نزد عمويم رفتم و از او کمک خواستم. عمويم گفت چرا نزد حاج شيخ حسنعلي نمي روي؟ عصر به مدرسه اي که حاج شيخ در آن تدريس مي فرمودند آمدم و وارد اطاق ايشان شدم. فرمودند ناراحت نباش از اين انجيرها هر روز صبح يک دانه بدهيد بخورد. روز اول خورد درد ساکت شد روز دوم بهتر شد و روز سوم اثر از آن نماند و به کلي خوب شد.
دعا برای اموات و عدل الهی
اينكه براي مرده دعا كنيم يا فاتحه بخوانيم و او پاداش بگيرد با “ليس للانسان الا ما سعي” منافات دارد. اگر دو نفر كه مي ميرند نزد خدا داراي يك مقام باشند بعدا آشناهاي يكيشان بيشتر براي مردشان فاتحه بخوانند و مقام او بعد مردن بالاتر از ديگري برود عادلانه است؟
1- دعا و فاتحه و بطور کلي انجام دادن کارهاي خير، باعث بالا رفتن مقام همگان نمي شود. کساني که در برابر خداي توانا، طغيان کردند و سرانجامشان به «ختم الله علي قلوبهم …» ختم شد، و مهر مردودي بر قلبشان نشست، هرگز با زمزم دعا وفاتحه پاک نمي شودند و اين گروه همانند زمين کويري مي مانند که باران پروردگار بر آن مي بارد اما حاصلي جز خار و خاشاک از آن نمي رويد.
قرآن کريم هم استغفار کردن براي چنين افرادي را لغو و بي فايده مي داند، و مي فرمايد: «ماکان للنبي و الذين أمنوا أن يستغفروا للمشركين و لو کانوا اولي قربي من بعد ما تبين لهم أنهم اصحاب الحجيم» (قرآن کريم، سوره توبه، آيه 113) براي پيامبر (ص) و مؤمنان شايسته نبود براي مشرکان طلب آمرزش کنند، هر چند از نزديکانشان باشند؛ (آنهم) پس از آن که بر آنها روشن شد که اين گروه اهل دوزخند. با اينکه مي فرمايد: «و لا تصل علي احد منهم ما ت ابدأ و لا تقم علي قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون»؛ (سوره توبه، آيه 84) «هرگز بر مرده هيچ يک از آنان (تخلف کنندگان از دستور پيغمبر (ص) و فرمان الهي) نماز نخوان، و بر کنار قبرش (براي دعا و طلب آمرزش) نايست؛ چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند، و در حالي که فاسق بودند از دنيا رفتند» و نيز در آيه 80 همين سوره مي فرمايد: «چه براي آنها استغفار کني، و چه نکني، حتي اگر هفتاد بار براي آنها استغفار کني، هرگز خدا آنها را نمي آمرزد … و خدا فاسقان را هدايت نمي کند».
بنابراين براي کساني که عاقبت به شر شدند خيرات کردن کاري پسنديده نيست: و اگر هم دعا و خيراتي برايشان صورت گيرد همانند باراني است که بر کوير باريده است ، و از اينرو مرحوم علامه طباطبايي از آيات استفاه کرده و مي فرمايد: «استغفار جهت منافقين و نماز خواندن بر جنازه هايشان و ايستادن کنار قبور ايشان و طلب مغفرت کردن، لغو و بي نتيجه است» (مرحوم علامه طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ج 9،ص 565، چاپ و نشر بنياد علمي و فکري علامه طباطبايي)
2 - همين دو نفري که شما در پرسشتان مثال زده ايد، که يکي از دعا و فاتحه ديگران به مقامي بالا تر مي رسد، و ديگري چون فاتحه اي برايشان نفرستاده اند، همچنان باقي مي ماند؛ اينهم با آيه شريفه «ليس للانسان الا ما سعي» منافات ندارد، و عدل الهي هم زير سؤال نمي رود؛ زيرا همان کسي که درجه اش بالا رفت، بالا رفتن درجه اش بخاطر سعي و کوشش خودش است؛ چرا که در دنيا با افراد شايسته اي معاشرت داشته و با کساني دوست بود ، که اهل نماز و مسجد و … بودند ، و از اين دوستان هم جز دعا و خيرات براي دوستان مرحوم شده انتظار نمي رود. فردوسي مي گويد:
به عنبر فروشان اگر بگذري
شود جامه تو همه عنبري
اگر بگذري سوي انگشت گر (ذغال فروش)
از او جز سياهي نيابي دگر
بنابراين، اين شخص چون در دنيا با هواي نفسش مبارزه کرد، و با دوستان ناباب پيوند دوستي را برقرار نکرد، نتيجه جهاد با نفس و انتخاب دوستاني خدا پسند، او را به مقامي عالي تر رساند و گويا آن دعا و خيراتي که بعد از فقدانش توسط همان دوستان صورت مي گيرد ، نتيجه تلاش خود اوست و با ليس للانسان يا عدل الهي هم ناسازگار نيست. ولي ديگري در دنيا با اشخاصي در ارتباط بود که با نماز و مسجد و … قهر بودند و حتي براي خودشان هم دعا نمي کردند و دعا رابه مسخره مي گرفتند، به يقين از چنين دوستاني انتظار ياري داشتن و منتظر خيرات آنها ماندن کاري بهوده است زيرا کسي که براي خودش هم دعا و خيرات نمي کند چگونه براي ديگران، دعا و صلوات مي فرستد . سعدي مي گويد:
خرما نتوان خورد از اين خار که کشتيم
ديبا نتوان بافت از اين پشم که رشتيم
مرحوم علامه طباطبايي (رحمه الله علیه) در اين باره مي فرمايد:«و اعمال صالح و خيراتي که برايش مي فرستند، آن نيز مربوط به سعي جميل خود آدمي است، که در زندگي ، داخل زمره مؤمنين شد ، و سياهي لشکر آنان گرديد، و ايمان شان را تأييد کرده و اثرش اين شد که هر چه عمل خير کردند ، او نيز به قدر دخالتش سهم گيرد»(مرحوم علامه طباطبايي، ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 90 - 89 ؛ انتشارات جامعه مدرسين . ص 3) پس در اين فرض هم خيراتي که بعد از فقدانش به او مي رسد نتيجه سيره او در زندگي دنياست و در زير پرچم« ليس للانسان الا …» هيچ گونه ناسازگاري ندارد.
3 - آيه شريفه « ليس للانسان الا …؛ مي فرمايد: انسان بيش از سعي و کوشش خود، حق ندارد ، ولي اين مانع از آن نخواهد بود، که از طريق لطف و تفضل پروردگار، نعمت هاي به افرد لايق داده شود. استحقاق مطلبي است و تفضل مطلبي ديگر همانگونه که حسنات را ده برابر و گاه صدها يا هزاران برابر پاداش مي دهد»(حضرت آيت الله مکارم شيرازي، ج 22 تفسير نمونه ، چاپ مدرسه اميرالمؤمنين، چاپ ششم) شهيد مطهري (رحمه الله علیه) مي فرمايند: «براي رسيدن به سعادت ، علاوه بر جريان اعمال و گامهايي که خود انسان برمي دارد، يک جريان ديگري نيز هميشه در جهان است، و آن جريان رحمت سابقه پروردگار است. در متون ديني آمده است: «يا من سبقت رحمته غضبه» «اي کسي که رحمت او بر غضبش تقدم دارد» به هر حال اين واقعيتي است که در نظام هستي اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگاري است. و کفرها و فسقها و … عارضي و غير اصيل مي باشند ، و همواره آنچه که عارضي است ، به سبب جاذبه رحمت تا حدي که ممکن است ، بر طرف مي گردد. مغفرت پروردگار و زايل ساختن عوارض گناه يکي از شواهد غلبه رحمت بر غضب است.
اصل تطهير: در نظام هستي، يکي از جلوه هاي رحمت الهي ، نمود تطهير است. دستگاه آفرينش داراي خصيصيه شستشو و تطهير است… مغفرت و محو عوارض سوء گناهان از اين قبيل است … البته بعض از دل ها قابليت خود را از براي پاکيزه شدن آنچنان از دست مي دهند، که ديگر با هيچ آبي تطهير نمي پذيرند… کفر و شرک نسبت به خدا وقتي که در دلي استقرار پيدا کردند دل را از قابليت تطهير خارج مي سازد.
رحمت عام: اصل مغفرت ، يک يديده استثنائي نيست، يک فرمول کلي است که از غلبه رحمت در نظام هستي نتيجه شده است. قرآن کريم مي فرمايد: «من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه» (قرآن کريم، سوره انعام، آيه 16) « هر کس که در آن روز از عذاب خدا نجات يابد، مشمول رحمت خدا قرار گرفته است». يعني اگر رحمت نباشد، عذاب از احدي بر داشته نمي شود.
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: «براي نجات و رستگاري دو رکن اساسي وجود دارد.
عمل و رحمت».
و در پايان درباره آيه شريفه «ليس للانسان …؛ تنافي و ناسازگاري را رد مي کند و مي فرمايد: عمل به منزله علت قابلي، و رحمت پروردگار به منزله علت فاعلي است».(شهيد مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 1، ص 254 - 257) يعني خيرات و اصل شده بر طبق اصول رحمت، مغفرت و تطهير انسان ها از عوارض شوم گناه پذيرفته مي شود و از اين جهت با ليس للانسان هم تنافي ندارد زير آيه در مقام بيان قانون است نه رحمت الهي.
براي مطالعه بيشتر به عدل الهي شهيد مطهري (رحمه الله علیه ) و تفسير نمونه ج 22 مراجعه کنيد.
کرامت یک عارف در حین عمل جراحی
ملکوت،عارف بالله شیخ جعفر مجتهدی برای عمل جراحی پروستات در یكی از بیمارستانهای تهران بستری میشوند و برای انجام عمل دو پیش شرط میگذارند:
1) عدم بیهوشی؛
2) عدم تزریق خون؛
هیأت پزشكی ابتدا از پذیرفتن این دو شرط خودداری میكنند و به ایشان میگویند انجام عمل جراحی بدون بیهوشی امكان ندارد و به خاطر خونریزیهای ناشی از جراحی در طول عمل ناگزیر از تزریق خون خواهیم بود، ولی وقتی به آنان گفته شد كه حساب ایشان از دیگر بیماران جداست و انسان فوق العادهای هستند، با اخذ امضاء از همراهان آقای مجتهدی مبنی بر این كه اگر در حین عمل یا بعد از آن خطری متوجه ایشان شود كادر پزشكی بیمارستان و پزشك جراح مسؤلیتی نخواهند داشت، حاضر میشوند كه بدون بیهوشی و تزریق خون این عمل جراحی را انجام دهند.
یكی از پزشكان حاضر در اتاق عمل كه اعتقاد چندانی به كرامت مردان خدا نداشت و قبلاً از این و آن جریانهایی را در مورد آقای مجتهدی شنیده بوده ولی باور نكرده! مدتها در جستجوی آن ولی خدا بوده تا به چشم خود امر خارقالعادهای را از ایشان ببیند! و ایشان را با نام (جعفر آقا) میشناخته نه آقای مجتهدی.
هنگامی كه تیم پزشكی در اتاق عمل آمادگی خود را برای شروع عمل جراحی اعلام میكند آقای مجتهدی همان پزشك را به كنار خود خوانده و دست او را در دست میگیرند و با گفتن چند ذكر نادعلی از خود میروند و اسباب حیرت آن پزشك و دوستان او میشوند.
هیأت پزشكی برای حصول اطمینان، محل عمل را با تیغ جراحی خراش مختصری میدهند تا عكس العمل آن مرد خدا را ببینند ولی مشاهده میكنند كه ایشان اصلاً احساس درد نمیكنند و هیچ عكسالعملی از خود نشان نمیدهند!
عمل جراحی حدود دو ساعت به طول انجامید بی آن كه به خاطر افت فشار خون ناگزیر از تزریق خون شوند!
هنگامی كه آقای مجتهدی پس از انتقال به اتاق چشمان خود را باز میكنند، همان دكتر را در كنار تخت خود مشاهده میكنند كه سرگرم گرفتن فشار خون میباشد و صحنه شگرف اتاق عمل را مرتباً در ذهن خود مرور میكند ولی پاسخی برای پرسشهای خود نمییابد!
هنگامی كه یكی از همراهان آقای مجتهدی به او میگویند:
دیدید نیازی به بیهوشی و تزریق خون نبود؟! جعفر آقا انسان خارقالعادهای است! حساب مردان خدا از مردان عادی جداست! دكتر پی به اشتباه خود میبرد و از این كه آن روز و به چشم خود در اتاق عمل آن صحنه عجیب عمل جراحی را دیده ولی آقای مجتهدی را نشناخته معذرتخواهی میكند و میگوید:
حالا میفهمم كه چرا آقای مجتهدی دست مرا در دست خود گرفتند و با گفتن چند ذكر « نادعلی » بدون بیهوشی آماده عمل جراحی شدند و در طول عمل جراحی پروستات با آن كه طبعاً بسیار درد آور است از خود عكسالعملی نشان ندادند كه هیچ، الآن هم از خوردن دارو و تزریق آمپول برای تسكین درد ناشی از عمل جراحی خودداری میكنند! با این كار خواستند پردهای از كرامات وجودی مردان خدا را به من نشان بدهند تا در مورد آنان دچار تردید نشوم!
سیر سماوات
همّتی ای جان من سیر سماوات را
گوی خدا و مجوی کشف و کرامات را
حاجت رندان راه نیست به جز وصل یار
تا تو چه حاجت بری قبله ی حاجات را
دار حضور و ادب، همّت و آن گه طلب
وقف مر این چار کن یک سره اوقات را
دوش ندای سروش آمده در گوش هوش
کوش به آبادی کوی خرابات را
طاعت عادی تو بُعد ز حق آورد
قرب بود در خلاف آمد عادات را
کیست مصلّی کسی کوست مناجی دوست
آه که نشناختی سرّ عبادات را
دولت فقرم کند مستطیع ای بخت یار
کعبه ی وصلش طلب می کن و میقات را
مرد طریقت بود ظاهر و باطن یکی
نور حقیقت بود تارک طامات را
علم حجاب است ار زینت خود بینیش
خواه جَواهر بگو خواه اِشارات را
رو سوی قرآن که تا در دل هر آیتش
فهم کنی معنی درک مقامات را
ای تو کتاب مبین وی تو امام مبین
آیت کبراستی خالق آیات را
از سر اخلاص جو سورت اخلاص را
تا که ز نفیش بری بهره ی اثبات را
هم چو حسن در سحر بر سر و بر سینه زن
بو که خدایت دهد ذوق مناجات را
دیوان اشعار حضرت علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله ، صص 26 و 27
داستاني شگفت در اثر حلال خوري
مرحوم علامه طهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج «مومن» که به رحمت ایزدی واصل شده است، مرد بسیار روشندل , با ایمان و با تقوایی بود و با او عقد اخوت بسته بودم .
میگفت؛ مکرر خدمت حضرت حجتبن الحسنالعسکری(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیدهام و مطالب بسیاری را ازایشان نقل میکرد و از بعضی هم ابا مینمود.
از جمله این که میگفت: یکی از ائمه جماعات شیراز روزی به من گفت؛ بیا با هم به زیارت حضرت علیبن موسیالرضا(علیه السلام) برویم، یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار نیزدر معیت او بودند، حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) توقف کردیم و برای من حالات عجیبی پیدا میشد و ادراک بسیاری از حقایق را مینمودم، یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعدههایی به من داد.
به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی در حالیکه فقط یک خورجین داشت از کنار جاده به طرف مشهد میرود، اهل ماشین گفتند، این مرد را سوار کنیم ثواب دارد.
ماشین توقف کرده من و چند تن از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود، قبول نمیکرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود، به شرط آنکه کنار من بنشیند و هر چه بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و کنار من نشست در تمام راه برای من صحبت میکرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را که در آینده تا زمان مرگم برایم پیش میآید گفت؛ من از اندرزهای او بسیار لذت میبردم و آشنایی با چنین شخصی را از موهبت پروردگار و ضیافت حضرت رضا(علیه السلام) دانستم، کمکم رسیدیم به قدمگاه به موضعی که شاگرد شوفر از مسافرین گنبدنما میگرفتند.
* رنگ و طعم غذای حلال و حرام
همه پیاده شدیم، موقع ظهر بود خواستم بروم و با رفقای شیرازی خود، مثل گذشته بر سر یک سفره ناهار بخورم گفت؛ آنجا مرو، بیا با هم غذا بخوریم، من خجالت کشیدم که پیش رفقای شیرازی نروم، زیرا پیوسته در کنارهم غذا میخوردیم، ولی چون ملزم شده بودم از حرفهای او سرپیچی نکنم، به ناچار با آن مرد موافقت کردم، گوشهای رفتیم و نشستیم از خرجین خود، سفرهای بیرون آورد، نان تازه در آن بود با کشمش سبز ، شروع به خوردن کردیم برایم آن نان و کشمش بسیار لذتبخش بود،پس از اینکه هر دو سیر شدیم گفت؛ حالا میخواهی به رفقای خود سربزنی و تفقدی کنی عیبی ندارد, من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم کاسهای که مشترکاً از آن غذا میخورند، پر از خون است و دست و دهان آنها به خون آلوده شده و خود اصلا متوجه نیستند که چه میخورند، هیچ نگفتم چون مامور به سکوت در همه احوال بودم نزد آن مرد بازگشتم گفت؛ بنشین دیدی رفقایت چه میخورند؟
تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بوده، اما تا به حال نمیدانستی، غذای حرام و مشتبه چنین رنگ و طعمی دارد در مهمانسرا و آشپزخانههای بین راه غذا مخور، غذای بازار کراهت دارد.
درادامه گفت:حاج مومن وقت مرگ من رسیده، من از این تپه بالا میروم و آنجا می میرم، این دستمال بسته را بگیر،در آن پول است،صرف غسل و کفنم کن، و هر جا که آقا سید هاشم صلاح بداند (آقای سید هاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند) همانجا دفن کن. گفتم: ای وای! تو میخواهی بمیری! گفت: ساکت باش من میمیرم و این را به کسی نگو.
سپس رو به مرقد مطهر حضرت رضا(علیه السلام) ایستاد و سلام عرض کرد و بسیار گریه کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم، ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
از تپه بالا رفت و من حیرتزده و مدهوش بودم، گویی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود، به دنبال او از تپه بالا رفتم دیدم به پشت خوابیده و پاهایش را رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است، گویی هزار سال است که مرده است.
از تپه پایین آمدم و به سرعت رفتم پیش آقای سید هاشم و سایر رفقا و داستان را گفتم، خیلی تاسف خوردند و مرا مواخذه کردند که چرا به ما نگفتی و از این اتفاقات مطلع ننمودی؟
گفتم: خودش دستور داده بود و اگر میدانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمیگفتم راننده ماشین و شاگرد حضرت آقا و سایر همراهان تاسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پایین آورده و داخل ماشین قرار دادیم، و به سمت مشهد رهسپار شدیم.
حضرت آقا میفرمودند: حقاً این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازهاش با احترام دفن شود.
وارد مشهد شدیم، حضرت آقا مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد، آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند، جنازه را غسل داده و کفن نمودند و بر او نماز خواندند و در گوشهای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال میدادم، چون از دفن فارغ شدیم،پول دستمال نیز تمام شد، نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد، مجموع پول آن د ستمال دوازده تومان بود.»
فلسفه بلاها
در احاديث آمده است: «البلاء للولاء» اگر اينگونه باشد كه انسان هر چه به خداوند بيشتر نزديك شود بيشتر به شدايد گرفتار آيد كه در انسان دافعه و دوري از انجام اعمال نيك ايجاد مي كند چون مي ترسد هرچه خوب تر شود مشكلاتش بيشتر گردد. لطفا توضيح بفرماييد.
براساس آنچه از احاديث استفاده مى شود، خداوند گاهى مؤمنان را در دنيا به بلاها و رنج ها مبتلا مى كند تا اين گرفتارى ها كفاره گناهان آنان شود و در روز قيامت ديگر چيزى كه به خاطر آن عقوبت و كيفر شوند در كار نباشد و آنان را از نعمت خود برخوردار سازد، ولى افرادى كه كافر و مشرك هستند چنانچه برخى كارهاى نيك داشته باشند، پاداش آنان را در همين جهان به آنان مى دهد; در نتيجه، در آن جهان با دست خالى حاضر خواهند شد.
در قرآن مى خوانيم: «ان تكونوا تألمون فانهم يألمون كما تألمون و ترجون من الله ما لايرجون; اگر شما(مومنان) رنج مى كشيد، كافران نيز همان گونه كه شما رنج مى كشيد، رنج مى كشند، و حال آن كه شما اميدى به خدا داريد كه آنان ندارند».
آنچه در اين مسأله مهم است، جهان بينى دينى است. جهان بينى دينى دنيا و رنج هايش را بد نمى داند، بلكه به عكس رنج ها را عاملى براى تحّرك بشمار مى آورد; سوره نساء، آيه 104. زيرا رنج ها وابستگى انسان را به دنيا كم مى كنند و او را به راه مى اندازند. اين ذات دنياست كه با تغيير احوال و فصول و مرگ حتمى، به انسان آگاهى مى دهد كه اينجا جاى ماندن و قرار نيست. بنابراين برخوردارى ها و بلاها، معيار سعادت نيستند و از همين جاست كه نقش بلاها در سير و سلوك معنوى و شكوفايى قابليت هاى درونى مؤمن آنقدر اهميت پيدا مى كند كه در حديث آمده است:«البلاء للولاء ؛(1)كسانى كه ايمان بيشترى دارند، رنجشان بيشتر است». فراموش نكنيم دنيا دار مكافات نيز هست و در بسيارى و در بسيارى از موارد انسان نتيجه حركت هاى خلاف نظام خود را مى بيند، چه مؤمن باشد و چه كافر. 1 - اصول كافى، باب بلا و امتحان.
مقصود روايت آن است كه تصور نشود وقتي كسي مؤمن شد و رضاي الهي را كسب كرد ديگر گرفتار نمي شود بلكه گرفتاري ها فلسفه خاص خود را دارد.
هر مؤمني آزمايش مي شود تا صداقت او معلوم شود ولي آزمايش لزوما همراه با گرفتاري و بلا و بدبختي نيست، بلكه با خير و شر آزمايش مي شود. گاهي با مقام و موقعيت و مال و منال آزمايش مي شود. گاهي با گرفتن مال تصور نشود هر كه مؤمن شد بيچاره و بدبخت و گرفتار مي شود بلكه اگر مؤمن گرفتار شد نبايد تعجب كند، زيرا مؤمن با گرفتاري آزمايش مي شود. خلاصه سخن آنكه تصور نشود مؤمن هميشه در آسايش است بلكه گاهي هم گرفتار مي شود،ودر گرفتاري هم رضايت دروني دارد وهمواره شاد است.اينطور نيست كه هميشه گرفتار باشد .
نكته ديگر آن است كه مؤمن واقعي چون تسليم رضاي الهي است هنگام گرفتاري هم شاد است چون آن را هديه الهي مي داند و مؤمنان واقعي آرامش روحي و رواني واقعي دارند. اگر كسي وظايف خود را انجام داد. اين نوع بلا از براي ارتقاي درجه و از لطف هاي خداست.
اما اگر به جهت سستي و بي احتياطي بود مقصر خود اوست و مكافات عمل اوست. با اين مقدمه مىتوان گفت كه سختى و بلا بر چند قسم است و هر يك بر صنف خاصى وارد مىشود:
1) بلاهايى براى رسوا ساختن مشركان و كافران خبيث است (هم چنان كه گذشت).
2) بلاى وارد بر مؤمن كه زاييدهى گناه وى است و موجب ريزش گناه او مىگردد «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم؛ و هر مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست».
اميرمؤمنان على(علیه السلام) مىفرمايد: سپاس و ستايش خدايى را كه رنج و گرفتارى پيروان ما را مايهى زدوده شدن گناهان آنان در دنيا قرار داد تا بااين رنجها و بلاها طاعتشان سالم ماند و سزاوار پاداش آن شوند.
3) بلاى وارد بر مؤمن براى تصحيح ايمان است. امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: «بلا و گرفتارى براى مؤمن زيور است و براى آن كه خرد ورزد كرامت است. زيرا گرفتار بلا شدن و شكيبايى و پايدارى كردن در برابر آن ايمان را تصحيح مىگرداند.
4) بلاى وارد بر مؤمن موجب بيدارى او است: امام صادق(علیه السلام) مىفرمايد: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه هر چهل روز يك بار به وسيلهى بلا و گرفتارى متنبه مىشود. اين بلايا به مال او مىرسد يا به فرزندش يا به خودش كه پاداش آن را مىبيند و يا اندوهى به او مىرسد كه نمىداند از كجا رسيده است.
5) بلاى وارد بر مؤمن باعث ارتقاى ايمان است، چرا كه ايمان خود داراى درجات گوناگونى است و مؤمنين نيز داراى درجاتند و خداوند سبحان در اين باره مىفرمايد: «هم درجات عندالله؛ مؤمنان نزد خداوند داراى درجات هستند» جناب رسول الله(صلی الله علیه و آله) در مورد اين نوع بلا مىفرمايد: خداوند براى انسان مقام و منزلتى در نظر گرفته است كه او با كرده خود بدان نمىرسد تا آن كه در بدن خود به بلايى گرفتار شود و بدين وسيله به آن مقام رسد.
6) بلاى وارد بر انبياء و مقربان درگاه الهى است كه براى ارتقاى كمال انسانى انبياء است و لذا جناب ابراهيم نبى(علیه السلام) با پيروزى در امتحان به مقام امامت رسيده است. «و اذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فأتمهنّ، قال انّى جاعلك للناس اماما ؛ بياد آر هنگامى كه خداوند ابراهيم را به امورى چند امتحان فرمود و او همه را به جاى آورد خدا به او گفت: من ترا به پيشوايى خلق برگزينم». با اين مقدمه روشن مىشود كه هيچ گروهى و هيچ فردى نيست كه مورد آزمايش و امتحان قرار نگيرد و بلكه همه انسانها لحظه به لحظه و دم به دم مورد آزمايش قرار مىگيرند.
بنابراين اى دوست عزيز، در هر يك از عملكرد و رفتارهاى خويش آزمايش الهى را ببين، همچنين با توضيحى كه گذشت، آزمايش الهى و غضب الهى جمع مىشود، چرا كه انسان مؤمنى مثل شما با يك گناه هر چند كوچك مورد غضب خداى تعالى واقع مىشويد و خداى عزيز با بلايى هر چند كوچك كه زاييده همان گناه است، شما را آزموده تا موجب پالايش جان شما گردد و جانتان از گناه تصفيه شود.
اگر مىخواهيد مثالى براى شما ذكر مىكنم: مؤمنى غيبت شخصى نموده است و لذا مورد غضب الهى واقع گشته است و با اين غضب غم و اندوهى سخت بر او وارد شده است (غم اجتماعى، مالى، علمى، روحى و…) و اين غم جان او را پالايش مىكند، تصفيه مىكند، جلا مىدهد تا اين كه اندك اندك آلودگيها زدوده مىشود و با صبر در برابر اين غم و اندوه نيز از آزمايش الهى سرافراز بيرون مىآيد.
البته اگر بخواهيم ميزان عملى به شما ارائه دهيم، بايد بگوييم كه در دين محمّدى توبه و استغفار پس از هر گناه لازم دانسته شده و ثمرهى آن دفع بلاى زاييده آن گناه است و اگر هم بلايى وارد شد، با تواضع و تسليم در برابر درگاه الهى و صبر و شكيبايى در برابر بلا هم از فشار بلا و هم از طولانى شدن بلا كاسته مىشود و البته اگر بخواهيم نمونهاى از موانع نزول بلا را نام ببريم بايد نام نماز شب سحرگاهى و صدقه را ذكر كنيم.
نکته پاياني که انسان در مسير تکامل زندگي؛ حتما با موانع و دشواري هايي هم روبرو است؛ برخي از دشواري ها و تلخي ها بازتاب اعمال بد و گناهان است که اگر با توبه و بازگشت به سوي خدا جبران نشود، در نهايت - خداي نکرده - به سقوط و بدبختي ابدي کشانده مي شود.
قرآن کريم مي فرمايد: «و ما ظلمنا هم ولکن کانوا انفسهم يظلمون». (1). اما دشواري ها و تلخي هايي که - ظاهرا - براي اهل ايمان پيش مي آيد؛ مثل آن چه را که در سؤال آمده است بلاء حسن است (به تعبير قرآن کريم) مثلا، جهاد و مبارزه با طاغوت و نيز با گناهان فردي و اجتماعي ديگري ممکن است پيامدهايي چون خطر مالي و جاني را به دنبال داشته باشد ولي پاداش ها و مقاماتي که در سايه اين جهادها پيدا مي شود بسيار بزرگتر و مهمتر است.
خلاصه کلام، ابتلاء و آزمايش اهل ايمان خير و نيکو است و اينگونه نيست كه كسي از آن بگريزد و لذت ايمان و نتايج نيكوي آن را به خاطر سختي هاي آن رها كند: «وليبلي المؤمنين منه بلاء حسنا (2)؛ و بدينوسيله مؤمنان را به آزمايش نيکو، بيازمايد» (3). ضمنا اينگونه نيست كه غير مومنين گرفتاري نداشته باشند، بلكه سختي هاي آنان بسيار فراتر و دردناكتر از سختي هايي است كه مومن در راه ايمان و عشق به خداوند تحمل مي كند.
در يك مثال روشن اين قضيه مانند آن است كه دو نفر در اثر حادثه اي پاي خود را از دست بدهند، منتهي يكي پاي خود را در دفاع از دين و جهاد در راه خدا از دست داده و ديگري در يك حادثه رانندگي مثلا. خوب در اين صورت هر دو آسيب ديده اند اما اولي آرامش و رضايت دارد و درد و رنج را به راحتي تحمل مي كند، ولي دومي اين آرامش را ندارد و دائم حسرت مي خورد كه چرا؟… آري حركت در راه ايمان دشوار است و تحمل فراواني مي خواهد، اما در ضمن لذت بخش هم هست و باعث رضايت و آرامش انسان مومن مي شود.
—————-
پي نوشت ها: 1. «ما به آنان ظلمي نکرديم بلکه آنان خود بر خويشتن ستم روا داشتند» (نحل، آيه 118، 23). 2. انفال، آيه 17. 3. توضيح بيشتر را با عنايت به فهرست موضوعي تفسير نمونه، ص 347 - 348 به مجلدات مختلف تفسير نمونه مراجعه فرماييد.