سیر سماوات
همّتی ای جان من سیر سماوات را
گوی خدا و مجوی کشف و کرامات را
حاجت رندان راه نیست به جز وصل یار
تا تو چه حاجت بری قبله ی حاجات را
دار حضور و ادب، همّت و آن گه طلب
وقف مر این چار کن یک سره اوقات را
دوش ندای سروش آمده در گوش هوش
کوش به آبادی کوی خرابات را
طاعت عادی تو بُعد ز حق آورد
قرب بود در خلاف آمد عادات را
کیست مصلّی کسی کوست مناجی دوست
آه که نشناختی سرّ عبادات را
دولت فقرم کند مستطیع ای بخت یار
کعبه ی وصلش طلب می کن و میقات را
مرد طریقت بود ظاهر و باطن یکی
نور حقیقت بود تارک طامات را
علم حجاب است ار زینت خود بینیش
خواه جَواهر بگو خواه اِشارات را
رو سوی قرآن که تا در دل هر آیتش
فهم کنی معنی درک مقامات را
ای تو کتاب مبین وی تو امام مبین
آیت کبراستی خالق آیات را
از سر اخلاص جو سورت اخلاص را
تا که ز نفیش بری بهره ی اثبات را
هم چو حسن در سحر بر سر و بر سینه زن
بو که خدایت دهد ذوق مناجات را
دیوان اشعار حضرت علاّمه حسن زاده ی آملی حفظه الله ، صص 26 و 27