سپهبدی که مزد نمازش را گرفت
سپهبد علی صیاد شیرازی ، در تمام طول حیاتش ، به تقید سرسختانه به نماز و نیاز ، علی الخصوص نماز اول وقت شهرت داشت و بی راه نخواهد بود اگر ادعا کنیم که شهادت برای این امیر ارتشِ حزب الله ، مزدِ نمازهای عاشقانه ای بود که اقامه می کرد.
علی صیاد شیرازی به خرداد ماه سال 1323 در روستای کبودگنبد از توابع درگز (خراسان) متولد شد.در سال 1343 در کنکور دانشکده ی افسری پذیرفته شد و در مهرماه 1346 در رسته توپخانه با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید. این افسر ممتاز ، چه پیش از انقلاب و چه پس از پیروزی انقلاب ،به ایمان و التزام شدید مذهبی شهرت داشت و همین باعث شد که با پیروزی تهضت اسلامی مردم ایران ، به سرعت جایگاه منحصربفردی در میان توده های مردم و رهبران انقلاب پیدا کند. علی صیاد شیرازی در طول 32 سال خدمت نظامی خود که 23 سال آن در جمهوری اسلامی سپری شد ، ااز خود کارنامه ای درخشان به جای گذاشت و همین باعث شد که رهبر انقلاب در آخرین وداع خود با پیکر او ، زانو زده و بر تابوتش بوسه بزند.
سپهبد علی صیاد شیرازی ، در تمام طول حیاتش ، چه در جمع خانواده خود ، چه در میادین جنگ و جهاد و چه در محافل دوستان و همرزمانش ، به یک خصوصیت شهرت داشت و آن تقید سرسختانه به نماز و نیاز ، علی الخصوص نماز اول وقت بود . این ژنرالِ عالی رتبه ، به قدری برپا داشتن نماز در هر موقعیتی پافشاری می کرد که بی راه نخواهد بود اگر ادعا کنیم که شهادت برای او ، مزدِ نمازهای عاشقانه ای بود که اقامه نمود.
روحمان با یادش شاد
www.rahevela.ir
بزرگداشت عطار نیشابوری
حکایتی از مصیبت نامه عطار
آن یکی دیوانه را می تاختند کودکانش سنگ می انداختند
در گریخت او زود در قصر عمید بود او در صدر آن قصر مشید
دید در پیشش نشسته چند کس باز می رانند از رویش مگس
بانگ بروی زد عمید از جایگاه گفت ای مدبر که داد اینجات راه
گفت بود از دیده من خون چکان زآنکه سنگم می زدند این کودکان
آمدم کز کودکان بازم خری خود تو صدباره زمن عاجز تری
چون تو را در پیش باید چند کس تا زرویت باز می راند مگس
روز 25 فروردین ماه در تقویم رسمی کشور به نام عطار نیشابوری نامگذاری شده است و همه ساله مراسم بزرگداشت این شاعر و عارف نامی در شهر نیشابور برگزار می شود.
یكی از سرآمدان شعر و ادب فارسی، عطار نیشابوری است. مورخان و محققان، نام او را «محمد» و لقبش را «فرید الدین» و کنیه اش را «ابوحامد» نوشته اند. در اشعارش بیشتر به «عطار» تخلص نموده و گاهی هم «فرید» را كه بی گمان مخفف لقب اوست ـ برای تخلص شعری خود برگزیده است. نام پدر عطار هم ابراهیم و كنیه او ابوبكر است و بعضی به اشتباه، جز این نوشته اند. مادر او هم چنانكه از فحوای كلام عطار بر می آید، زنی اهل معنی و خلوت گزیده بوده است.عطار در وصف مادر خود سروده است.
اگر چه رابعه صد تهمتن بود ولیكن ثانبه این نیك زن بود
چنان پشتم قوی داشت آن ضعیفه كه ملك شرع را روی خلیفه…..
نبود او زن كه مرد معنوی بود سحرگاهان دعای او قوی بود
سال تولد شیخ را كه اكثر مورخان 512 یا 513 در «كدكن نیشابور» نگاشته اند، كه به دلایلی نادرست است. زیرا اگر شهادت او را در سال 618 و در قتل عام نیشابور به دست مغول درست بدانیم به ناچار باید مدت عمر او را یكصد و شش سال پنداشت كه این نظر، با اشعار شیخ كه عمر خود را از سی سالگی تا هفتاد و اند سالگی ذكر كرده، سازگار نیست. آخرین سالی را كه عطار برای عمر خود ذكر كرده است، «هفتاد و اند» است:
مرگ در آورد پیش، وادی صد ساله راه عمر تو افكند شست بر سر هفتاد واند
پس بنابراین شیخ بیش از هفتاد سال و كمتر از هشتاد سال عمر داشته است. و اگر بپذیریم عطار در سال 618 به دست مغولان به شهادت رسید، و در آن تاریخ نزدیك به هشتاد سال سن داشته، پس فرض ولادت او در حدود سال 540 به واقع نزدیكتر است.
آرامگاه عطار، نیشابور (استان خراسان)
شیخ عطار داروخانه ای داشته كه در آن به كار طبابت می پرداخته است
به داروخانه پانصد شخص بودند كه در هر روز نبضم می نمودند
و در همان ایام، شعر هم می سرود و دو كتاب معروف «مصیبت نامه» و «الهی نامه» را در داروخانه آغاز كرد:
مصیبت نامه كاندوه جهان است الهی نامه كاسرار عیان است
به داروخانه كردم هر دو آغاز چه گویم زود رستم زان و این، باز
ظاهراً اشتغال به كار طبابت و اداره كردن داروخانه ای پر رونق كه هر روز پانصد شخص در آنجا نبض می نمودند، عطار را از هر كس بی نیاز می كرد:
بحمدا… كه در دین بالغم من به دنیا از همه كس فارغم من
هر آن چیزی كه باید بیش از آن هست چرا یازم به سوی این و آن دست؟
و به همین سبب است كه شیخ زبان به مدح شاهان نیالود و قدر و منزلت سخن را نكاست و لطافت شعر خود را به دون همتی تیره نساخت:
لاجرم اكنون سخن با قیمت است مدح منسوخ است و دقت حكمت است
دل زمنسوخ و زممدوحم گرفت ظلمت ممدوح در روحم گرفت
تا ابد ممدوح من حكمت بس است در سر جان من این همت بس است
دولتشاه و جامی و دیگر تذكره نویسان، برای ورود شیخ به حوزه عرفان و پیوستن او به حلقه صوفیان، داستانی بافته و ساخته اند كه قابل قبول نیست.
دولتشاه می نویسد: «شیخ روزی خواجه وش بر سر دكان نشسته بود و پیش او غلامان چالاك كمر بسته، ناگاه دیوانه ای بلكه در طریقت فرزانه ای به در دكان رسید و تیز تیز در دكان او نگاهی كرد بلكه آب در چشم گردانیده آهی كرد، شیخ درویش را گفت: چه خیره می نگری؟ مصلحت آن است كه زود درگذری. دیوانه گفت: ای خواجه من سبكبارم و بجز خرقه هیچ ندارم.
ای خواجه كیسه پر عقاقیر در وقت رحیل چیست تدبیر؟
من زود از این بازار در می توانم گذشت؛ تو تدبیر اثقال و احمال خود كن! و از روی بصیرت فكری به حال خود كن. گفت: چگونه می گذری؟ گفت: این چنین و خرقه از بر كنده، زیر سر نهاده جان به حق تسلیم كرد. شیخ از سخن مجذوب پر درد گشت و دل او از خشكی بوی مشك گرفت. دنیا بر دل او همچون مزاج كافور سرد شد و دكان را به تاراج داد و از بازار دنیا بیزار شد. بازاری بود، بازاری شد. در بند سودا بود، سودا در بندش كرد. نه كه این سودا موجب اطلاق است و مخرب بارنامه و طمطراق.»
و بنابه روایت جامی، سبب گرایش عطار به تصوف آن بود كه: «روزی در دكان عطاری مشغول و مشغوف معامله بود. درویشی آنجا رسید و چند بار شی ءٌ لله گفت. وی به درویش نپرداخت، درویش گفت: ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت: چنانكه تو خواهی مرد. درویش گفت: تو همچون من می توانی مرد؟ عطار گفت: بلی. درویش كاسه چوبین داشت، زیر سر نهاد و گفت: الله و جان بداد. عطار را حال متغیر شد و دكان بر هم زد و به این طریق درآمد.»
همانگونه كه اشاره شد، این سخنان به دلایلی قابل قبول نیست. نخست آنكه شیخ عطار از آغاز عمر و زمان كودكی به سخن صوفیان متمایل بوده است و ایشان را دوست می داشته است و این مطلب از مقدمه تذكره الاولیا حاصل است.
دو دیگر آنكه وی ـ همانگونه كه اشاره شد ـ مصیبت نامه و الهی نامه را در داروخانه به نظم كشیده و این هر دو منظومه، به اسرار معرفت و رموز طریقت آمیخته است و قطعاً عطار به هنگام سرودن آنها رسوخی در تصوف داشته و گامها در سیر و سلوك عرفانی برداشته است.
چنانكه از ظاهر آثار عطار بر می آید، او بر مذهب اهل سنت بوده است. اظهار ارادت فراوانی كه عطار نسبت به خلفای سه گانه و شافعی و ابو حنیفه در مثنوی خسرونامه و كتاب تذكره الاولیا دارد، به نحوی است كه تردید در مذهب او را از بین می برد و جایی برای تأویل باقی نمی گذارد. با این حال نسبت به خاندان اهل بیت خصوصاً مولی الموحدین علی بن ابیطالب (ع) اخلاص و ارادتی توأم با صدق نیت و حسن اعتقاد دارد. و همین اخلاص و ارادت او سبب شده است تا قاضی نورالله شوشتری به اشعار او تمسك جوید و او را در زمزه شیعیان بداند.
عطار را بر هر مذهبی كه بدانیم باید او را مردی مخلص و مؤمن، خداشناس و خداترس، زاهد و عاشق و سالك و اصل دانست.
فهرست دقیقی از آثار عطار در دست نیست. تعداد كتابهایی را كه به او نسبت داده اند، از صد جلد متجاوز است. در پر گویی عطار حرفی نیست. خود او هم به این نكته اشاره داد:
ز هر در گفتم و بسیار گفتم چو زیر چنگ شعری راز گفتم
كسی كو چون منی را عیب جویست همین گوید كه او بسیار گویست
اما انتساب مجموعه ای صد جلدی به او هم چندان درست نمی نماید. خود او در خسرو نامه از مصیبت نامه، الهی نامه، اسرار نامه، مختار نامه، مقامات طیور یا منطق الطیر و خسرو نامه و جواهر نامه و شرح القلب یاد كرده است. و ضمناً به قصاید و غزلیات و قطعات سروده شده خود هم اشاره دارد. بنابراین آثار مسلم عطار را می توان این قرار دانست:
1ـ مصیبت نامه، 2ـ الهی نامه، 3ـ اسرار نامه، 4ـ مختار نامه، 5ـ مقامات طیور، 6ـ خسرو نامه، 7ـ جواهر نامه، 8ـ شرح القلب، 9ـ دیوان قصاید و غزلیات.
و چون كتاب منثور تذكره الاولیا را هم بر این مجموعه بیفزاییم تعداد آثار مسلم او به ده كتاب بالغ می گردد. با این حال نمی توان همه آثار را یكدست دانست. از این رو منطق الطیر، الهی نامه، مصیبت نامه و اسرار نامه در یك سطح می باشند و گوینده او بی شك عطار است. اما آثاری مانند خسرو نامه، جواهر الذات همچنین اشتر نامه جهت مضمون و هم از لحاظ شیوه بیان، به سخن گوینده الهی نامه و منطق الطیر نمی رسد و در صحت انتساب آنها به عطار جای تأمل است. چنانكه مظهر العجایب، لسان الغیب، كنز الاسرار، مفتاح الفتوح و وصیت نامه، بی شك مدتها بعد از روزگار عطار به وصف آمده اند و آثاری مانند هیلاج نامه، منصور نامه، خیاط نامه، وصلت نامه و بیسر نامه بی گمان مجعول است و نمی توان آنها را در شمار سخن عطار آورد.
عمری به هوس گذاشتی خیز و برو سر بر که و مه گذاشتی خیز و برو
دانی تو که هر که زار ناچار بمرد به از من و از همچو تو بسیار بمرد
***
از مال جهان جز جگری ریشم نیست اینست و جز این هیچ کم و بیشم نیست
از خویشتن و خلق به جان آمده ام یک ذره دل خلق و سر خویشم نیست
***
آنکس که تمام متقی خواهد بود ایمن بدنش ز احمقی خواهد بود
جز دردم واپسین نگردد روشن تا خواجه سعید یا شقی خواهد بود
***
شب نیست که خون از دل غمناک نریخت روزی نه که آب روی من پاک نریخت
یک شربت آب خوش نخوردم همه عمر تا باز ز راه دیده بر خاک نریخت
***
گفتم دل و جان بر سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یاد مرا کان من بودم که بی قرارت کردم
حنجره پدرم براي حق طلبي اش خرد شد
تندگویان برای روحیه دادن به دیگر آزادگان و قرائت قرآن بارها شکنجه شد
فرزند شهید تندگویان بیان داشت: شهدا عاشق و پیامدار ایثار بودند و شهید تندگویان بسیار شجاع و دلیر بود و فردی بود که یازده سال حتی یک کلمه به ضرر کشورش با دشمن سخن نگفت. شهید تندگویان رساترین، بلندفریادترین و آزادمردترین و تنهاترین آزادگان است.
وی گفت: شهید تندگویان نه برای دادن اطلاعات بلکه برای به دیگر آزادگان روحیه دادن و خواندن قرآن شکنجه میشد؛ چرا که او پیامدار آزادگان بود و هنگامی که پیکر پدرم را تحویل گرفتیم حنجره پدرم را آنقدر فشار داده بودند که خرد شده بود. من همیشه فکر میکنم میتوانم چند دقیقه به صورت پدرم نگاه کنم و این برای من یک آرزوست.
بهروز بوشهری همرزم شهید تندگویان که ده سال را به همراه این شهید در زندانهای رژیم بعث گذرانده است، بیان داشت: سخن گفتن از تندگویان کار بسیار دشواری است. بنده افتخار داشتم که در مراحل مختلف زندگی در خدمت شهید تندگویان باشم.
وی در ادامه سخنان خود افزود: من از ۱۷ سالگی که وارد دانشکده شدم، با شهید تندگویان آشنا شده و بعد با هم به صنعت نفت رفتیم و شهید تندگویان مدتی دستگیر شدند و پس از آزادی به عنوان یک مهندس در یک کارخانه در رشت با هم همکار شدیم.
همرزم شهید تندگویان اظهار داشت: بعد از پیروزی انقلاب تندگویان اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) را به ما میداد و پس از اینکه من در وزارت نفت عهدهدار مسئولیتی شدم، تندگویان هم به وزارت نفت آمد و بعد از انتخاب به عنوان وزیر نفت با هم اسیر شدیم و به دست دشمن بعثی افتادیم. از آن روز تا ده سال بعد از آن صدای دلنشین قرائت قرآنش را و در دو سه سال اول اسارت فریاد شهید علیه دشمن بعثی و التجأ به خداوند متعال را میشنیدم.
شهید تندگویان با فریاد «هیهات منالذله» به شهادت رسید
بوشهری افزود: شهید تندگویان بعد از اینکه به عنوان قائم مقام وزیر نفت به مناطق نفتخیر جنوب رفتند در دولت شهید رجایی وزیر نفت شد؛ سمتی که تنها ۳۸ روز از ابتدای جنگ تا اسارت وی بیشتر طول نکشید. اما در همین مدت کوتاه نیز وی ۳بار به آبادان رفت و پالایشگاه آبادان را که ۵۵ درصد کل تولید نفت کشور را یعنی روزانه ۶۵۰ هزار بشکه نفت تولید میکرد، سرکشی کرده و همیشه میگفت محل کار من اینجاست و باید در کنار رزمندگان و همکارانم باشم.
معاون سابق وزیر نفت بیان داشت: شهید تندگویان همیشه در زندان میگفت «هیهات منالذله» و در سلولی دو سه متری بدون کوچکترین نوری یازده سال در بند بود و فریاد میزد «خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم».
منبع: فارس
صفت اسلامي در اقتصاد ما اعتباري است
یک نظام اقتصادی عدالتمحور چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ آیا میتوان یک نظام واحد اقتصادی از اسلام برداشت کرد؟ اینها مهمترین پرسشهایی است که در یک توسعه بومی میتواند مورد توجه قرار گیرد.
در این میان پژوهشگران و اندیشمندان اسلامی و غیراسلامی به این پرسشها پاسخ دادهاند. با این حال به ویژه در خصوص پرسش دوم، هنوز بحث و گفتوگو میان متفکران رواج دارد. در این پرونده ما نیز برای تبیین نسبت میان تولید، کار و سرمایه در یک نظام اقتصادی اسلامی، خواستیم پیش از هر چیز به ویژگیهای نظام اقتصادی اسلام بپردازیم؛ از این رو بر آن شدیم تا گفتوگویی را با دکتر حسن سبحانی، دارنده دکتری علوم اقتصادی و استاد دانشگاه تهران و نماینده دامغان در دورههای پنجم، ششم و هفتم مجلس شورای اسلامی در این خصوص به انجام رسانیم.
پیش از هر چیز میخواهم تعریفی از مفاهیم کار، تولید، سرمایه و ثروت بدهید و آنگاه جایگاه و اهمیت آنها را در شبکه اجتماعی- اقتصادی جامعه به بحث بگذارید؟
در منظر اقتصاد آنچه قطعیترین اهمیت را دارد، تولید است. این تولید، یا تولید کالاست یا تولید خدمت. مقصود از کالا اشیایی است که ملموس و رافع نیازی هستند و منظور از خدمت هم مواردی است که رافع نیاز و مفید هستند؛ هر چند که ممکن است مانند کالا ملموس نباشند. هم کالا و خدمت تولید میشوند و پشتوانه اقتصاد هر کشوری هستند.
در ۳۰سال پیش، گفته میشد که پشتوانه پول هر کشوری، طلا و ارز آن کشور است، در حالی که بعدها به ویژه امروزه، پشتوانه اقتصاد هر کشوری را تولید آن میدانند. هر کشوری که بتواند بیشتر، کیفیتر و با هزینه کمتر کالاها و خدماتی را تولید و عرضه کند، توان و پشتوانه اقتصادی قویتری دارد. اینکه برخی از کشورها پولشان با ارزش است و برخی دیگر بیارزش، دقیقا به پشتوانه پول که تولید است، برمیگردد. بیتردید تولید با ابزار کار و سرمایه صورت میگیرد. مقصود از سرمایه، چیزی است که در اقتصاد در اصطلاح به آن کالای سرمایه میگویند، مانند ماشینآلات، بناها، مواد اولیه و… پس وقتی کار و سرمایه درمیآمیزند، کالا و خدمت تولید میشود. هنگامی که کالا و خدمات بر همدیگر متراکم میشود مجموعهای را پدید میآورد که به آن (انبوه) ثروت میگوییم. بنابراین در ارتباط با اینکه تولید، کار و ثروت چه نسبتی با یکدیگر دارند، باید گفت که کار روی طبیعت سبب تشکیل سرمایه میشود و سپس به کمک سرمایه کالا و خدمات تولید میشود. هر اندازه کالا و خدمات بیشتری تولید شود، ثروت جامعه بیشتر میشود.
دیدگاه اسلام در خصوص کار، تولید و ثروت چیست و در یک نظام اسلامی این سه مقوله چه نسبتی با یکدیگر باید داشته باشند؟
آنچه از مفاهیم اسلامی استنباط میشود، تلاش و کوشش بیوقفه انسان برای رسیدن به آرمانهای معنوی است و ابزار رسیدن به آن آرمانها، عمدتا امکانات مادی است. گفته میشود که در اسلام، اقتصاد هدف نیست اما ابزار است؛ نه یک ابزار تشریفاتی بلکه ابزاری که اگر نباشد، گویی که معاد و آخرت هم که هدف دین است، نخواهد بود. این جمله را حتما شنیدهاید که «کاد الفقر ان یکون کفراً/ نزدیک است که فقر به کفر بینجامد». این حکایت از این دارد که نیازها و امکاناتی که رافع فقر آدمی است، تأثیری اساسی در معنویات و مفاهیم دینی دارد. اسلام در قبال نیروی کار که نقشی اساسی در تولید ثروت دارد، برحسب شرایط اجتماعی- اقتصادی آن زمان گفته است که مثلا پیش از آنکه عرق کارگر خشک شود، دستمزدش را بپردازید. این حدیث میخواهد بگوید که به زحماتی که فرد (کارگر) کشیده، توجه کنید. یا در توجه به مالکیت خصوصی و نقشی که مالکیت خصوصی در ایجاد انگیزه برای فعالیتهای اقتصادی دارد، در حدیث آمده است که حرمت مال مسلمان مانند حرمت خون اوست. از این قبیل بسیار است. اینها همه دال بر این است که اعتبار آدمی و شخصیت وی از طریق تولید تعریف میشود.
نکتهای که در اینجا به نظر میرسد این است که با توجه به این همه اهتمام اسلام به کار و تولید، آیا میتوان نظام اقتصادی متمایزی را در اسلام سراغ گرفت. اگر چنین است، مختصات کار، تولید و مالکیت ابزار تولید در این نظام (اسلامی) چیست؟
اسلام قطعا نظام اقتصادی خاص خود را دارد. پیش از پرداختن به این نکته، نخست باید روشن شود که «نظام اقتصادی» چیست؟
باید دید که سرمایهداری یا سوسیالیسم، نظام اقتصادی را چگونه تعریف کردهاند تا ما هم با همان قالبها، نظام اقتصادی اسلام را ارائه دهیم که قابل تطبیق و مقایسه هم باشد. این مناسبترین روش است. همه کسانی که نظام اقتصادی را تعریف کردهاند، به ۲مؤلفه خیلی مهم اشاره کردهاند؛ یکی انگیزه فعالیتهای اقتصادی و دیگری مالکیت ابزارهای تولید و آنگاه پیرامون این دو مؤلفه نهادها و مناسبات تولیدی را ذکر کردهاند. بر این پایه ما هم میتوانیم یک نظام اقتصادی مستقل و متمایز از نظامهای اقتصادی دیگر برای اسلام تعریف کنیم. البته مقصود از متمایز، تفاوت ۱۰۰درصدی نیست، (متمایز) به این معناست که آن قدر تفاوت وجود دارد که پژوهشگر میتواند با توجه به مرزهایی که این نظامها را از هم تمیز میدهد، به یک نظام اقتصادی که سرمایهداری و سوسیالیسم نیست، اعتراف کند.
آیا اشاره شما به این نظام اقتصادی (اسلامی) مبتنی بر برداشت شما از دین (اسلام) است یا در طول تاریخ اسلام نمودی از این نظام را سراغ دارید؟
به نظرم دورانی که تلاش شد تا اسلام حاکمیت پیدا کند- که البته مدت زمان کوتاهی بود- در ۴سال حکومت امام علی (ع) بود. این نظام اقتصادی در اندازه مناسبات تجاری- پیشهوری عربستان آن زمان وجود داشته است. شاید بهتر باشد بگوییم که نظام اقتصادی به منزله مجموعه تدابیر و سیاستهایی است که یک اقتصاد برای رسیدن به اهدافش تعریف و جستوجو میکند. بنابراین نظام اقتصادی بسیار منعطف است. هر چقدر زمانه عوض میشود، تمهیدات و تدابیر نظام اقتصادی هم تغییر میکند.
البته این تغییرات آن اندازه نیست که هویت اصلی را نادیده بگیرد. آنهایی که گفتهاند اسلام بین سوسیالیسم و سرمایهداری است یا کسانی که آن را سوسیالیستی و سرمایهداری، دانستهاند، به نظرم از زاویه رویکرد اشتباه گفتهاند. به این خاطر که از نظرگاهی که ما داریم، نظام اقتصادی دین بر مبنای وحی و عقل است. آنچه تحت عنوان سرمایهداری و سوسیالیسم در جهان مطرح است، مجموعه تدابیری است که بشر بر اساس عقل خودش پدید آورده؛ بنابر این اگر مشابهتهایی بین سرمایهداری و اسلام یا بین سوسیالیسم و اسلام دیده میشود، به تلاش انسان امروز برمیگردد که از طریق عقل خود به برخی از دستاوردهای وحی نزدیک شده است؛
به بیان بهتر، کمال این نظام در دین است. با اینکه بشر امروزی وحی را کنار گذاشته ولی از طریق عقل خود به بخشی از آن کمالی که در دین هست، نزدیک شده است. از این رو نباید گفت آنچه ما داریم شبیه آن چیزی است که دیگران به آن رسیدهاند، باید گفت آنچه دیگران به آن رسیدهاند، بخشی از کمالی است که ادیان پیشبینی کردهاند.
برای کشور ما که به دنبال توسعه بومی است و میخواهد بر مبنای نظام اقتصادی اسلام به تولید و فراوری (ملی) بپردازد، تحقق این نظام اقتصادی بیش از پیش ضرورت دارد. به نظر شما چه تمهیدات و تدابیری باید در این نظام (اقتصادی) اندیشیده و تعبیه شود تا ارتباط میان کار، تولید و اهداف معنوی در آن محقق شود؟
اینگونه انتظار میرود که عمل به اسلام در رفتار یک مسلمان متجلی شود زیرا فرض بر این است که مسلمان دین را انتخاب کرده است. آیا میشود کسی مقولهای را انتخاب بکند اما نسبت به منتخب خودش بیتوجهی کند؟ منطقا نیاید اینگونه باشد؛ به این معنا که وقتی انسان از میان چندین گزینه یکی را برمیگزیند، لابد آن گزینه برای وی نسبت به دیگر گزینهها ارجحیت داشته است. از این رو منویات اقتصادی اسلام باید در رفتار اقتصادی مسلمانان دیده شود؛ این شرط اصلی است. بیتردید با آموزش این منویات آنها را میتوان در افراد و جامعه نهادینه کرد. آموزش عبارت است از دانستنیای که موجب تغییر رفتار شود. بنابراین هر دانستنیای آموزش نیست.
پس دین باید بهگونهای به افراد آموزش داده شود تا آنها عامل به دین شوند. وقتی دین در رفتار انسانها، عملی و متجلی شد، آنها خواه ناخواه در زندگی اقتصادی هم خواستهها و منویات دین را پیاده میکنند. دین در زمینههای کار، تولید، مالکیت، توزیع، مبادله، پول، بهره پول و صدها مسئله دیگر اقتصادی منویاتی دارد. وقتی انسان مؤمن این منویات را یاد گرفت، آنها را در زندگی خود پیاده میکند و زندگی وی دینی میشود. نظام اقتصادی همین است. در واقع وقتی کسی به سبک و سیاقی که دین آموزش داده است، تولید میکند، در آن شیوه تولید لحاظ معنویت هم وجود دارد زیرا دین به وی یاد داده که کار را با اتقان پیش ببرد و حقوق دیگران را پایمال نکند.
برخی برخلاف شما معتقدند که منویات و دستورهای اقتصادی دینی بیشتر در حیطه فردی و خصوصی مطرح هستند حال آنکه اقتصاد امری فرافردی و اجتماعی است به ویژه وقتی صحبت از نظام اقتصادی به میان میآید، باید یک قانون اجتماعی- اقتصادی را درنظر داشت.
من از آموزشی که سبب تغییر رفتار در افراد میشود، سخن گفتم. وقتی کسی رفتاری از خود بروز میدهد، ایندیگر توصیه نیست، عامل است اما در باب آنچه در ارتباط با امر فردی و اجتماعی اشاره کردید، باید گفت که اقتصاد اگر بعد مهم تولیدش را بگیریم، از افراد آغاز میشود. به این معنا که مجموعه افراد در قالب یک شرکت شروع به فعالیت اقتصادی میکنند. از جمع تولیدات انفرادی است که تولید ملی آغاز میشود. در اینجا گریزی به سرمایهداری میزنم. سرمایهداری از نظر مبانی فلسفی بر فردگردایی متکی است. در این دیدگاه جامعه جمع افراد است و جدای از افراد اهمیتی ندارد.
در اسلام اصالت فرد تا جایی که منافع جمع به خطر نیفتد. لحاظ میشود. بنابراین افراد مقدمتا به طور شخصی شروع به تولید میکنند و از جمع تولیدات آنها تولید جامعه پدید میآید. البته اگر این تولید بخواهد لطمهای به جامعه بزند، باید مانع آن شد. قواعدی در فقهاسلامی وجود دارد که یکی از آنها، قاعده «لاضرار» است. این قاعده فقهی میگوید اگر دیدید که با عنوان دین به مسلمانی ضرری وارد میشود، شک کنید که آن جمله دینی باشد. زیرا اسلام به دنبال زیان افراد نیست بنابراین نمیتوان کارخانه آلودهساز داشت و طبیعت را آلوده کرد. پس، نگاه اقتصادی اسلام نگاه فردی نیست. در واقع از فرد شروع و در جمع مستحیل میشود.
مجموعه احکام، شعائر و دستورهای فقهی که در کتابهای مکاسب در حوزه اقتصاد و معیشت وجود دارد، آیا قابلیت آن را دارند که امروزه به یک الگوی مدون اقتصادی تبدیل شوند تا بتوان از آن (الگو) یک مبنای قانونی برای کار و تولید ملی، ثروت و سرمایه ایجاد کرد؟
فقه اسلامی ممکن است که با تجارت و کسب آمیخته باشد و ادبیاتش برگرفته از آنها باشد؛ اما منحصر در آنها نیست. در آن زمان (صدر اسلام)، نظام اقتصاد صنعتی هنوز پدید نیامده بود اما اسلام متصلب و انعطافناپذیر نیست. البته قواعد مشمول زمان و مکان نمیشوند. قاعده «لاضرار» قاعده «عدالت»، قاعده «نفیسلطه»، قاعده «رعایت مالکیت خصوصی» و… همیشه وجود دارند. اشاره کردم که اسلام، نظام مستقل اقتصادی خود را دارد.
اندیشمندان بسیاری گفتهاند که هر نظام اقتصادی از روح، شکل و محتوا تشکیل میشود. مقصود از روح، انگیزه فعالیت اقتصادی است، منظور از محتوا، تکنولوژی و مقصود از شکل، قواعد، احکام، روابط، عرف، نهادها و بینش است. احکام دینی بخشی از عنصر شکل در نظام اقتصادی است. نظام اقتصادی با چیزی فراتر از احکام دینی تعریف میشود. از این جهت بود که گفتم نظام اقتصادی ما از نظامهای اقتصادی سوسیالیستی و سرمایهداری متمایز است. احکام اقتصادی در اینجا قرار میگیرند با رعایت قواعد دینی و انعطافپذیریهای لازم ولی بسیاری از اموردیگر مانند نهادها، در شکل نظام (اقتصادی) وارد میشوند و البته از قواعد لایتغیر دینی متاثر میشود.
چه لزومی دارد که برای این نظام اقتصادی قید دینی بیاوریم؛ چراکه بنا به برداشت شما احکام و قواعد دینی جزئی از شکل این نظام را تشکیل میدهد؟ بنابراین تنها میتوان آن را یک نظام اقتصادی دانست، بدون هیچقیدی.
قید اسلامی در اینجا برای متمایز کردن است؛ زیرا در غرب فرض بر این است که اقتصاد سرمایهداری تمام دنیا را گرفته است و کمتر از این صحبت میشود که این نظام فراگیر «نظاماقتصادی سرمایه داری» است. از دیدما، چون برخی از ویژگیهای دینی ردپای خود را در اقتصاد مورد نظر ما میگذارد، قیداسلامی را برای چنین نظامی میآوریم. در واقع چون نظامهای دیگر اقتصادی در سطح جهان خود را به اقتصاد سرمایهداری یا سوسیالیسم، منتسب میسازند ما هم برای آنکه منظر اقتصادی خود را از آنها متمایز سازیم، قیداسلامی را به کار میبریم.
پس، صفت «اسلامی» در نظام اقتصادی اسلامی یک امر اعتباری است؟
همینطور است. حتی «اقتصاداسلامی» هم میتواند صفت اسلامی نداشته باشد؛ منتها این نوع اقتصاد (اسلامی) در جوامعی که دستورهای دینی را رعایت میکنند، در حال اجراست. در واقع میتوان از این نظام اقتصادی، به اقتصاد ما تعبیر کرد.
مفهوم «بانکداری اسلامی» هم مشمول همین مساله میشود.
درست است؛ اما باید به این نکته توجه داشت که در کل دنیا بانکداری، اسلامی نیست. ما برای آنکه بانکداری خودمان را از بانکداری دیگر نقاط جهان متمایز کنیم، قید اسلامی را درپی آن میآوریم. شهید محمدباقرصدر کتابی درباره اقتصاد (اسلامی) نوشت، که عنوان آن را «اقتصاد ما» گذاشت. مقصود وی از اقتصاد ما، اقتصاد ما مسلمانان بود.
این نظام اقتصادی (اسلامی) که به تعبیر شما از دیگر نظامهای اقتصادی دنیا متمایز است، چه سازوکاری در آن باید تعبیه شود که بتواند همگام با دیگر نظامهای اقتصادی پویا باشد و به فراوری و تولید برسد؟
این نظام چون برخوردار از سازوکار مشخصی است، خودش مولد بوده و تولید ثروت میکند. اگر در نظام اقتصادی اسلامی افراد تنپرور باشند و در آن تولید نکنند یا فقر بر آنها حاکم باشد، حتی اگر به ظاهر آن را اسلامی بدانیم، در واقع امراسلامی نیست، زیرا در قید آنچه آن را اسلامی میکند، انسان تلاشگری است که برای رسیدن به اهداف الهیاش به ابزارهای مادی نیاز دارد. اگر نظام اقتصادیای را بتوان اسلامی گفت، حتما امکانات مادی زیادی در آن وجود دارد زیرا بدون این امکانات (مادی) نمیتوان به اسلامیت رسید.
بنابراین اگر در کشورهای اسلامی فقر باشد، باید یقین کرد که در آن کشور فعالیتی اقتصادی به نام دین صورت نمیگیرد. فقر و اسلام قابل جمع نیستند. پس در نظام اقتصادی اسلامی، نیازی به تعبیه سازوکار نیست تا در آن تولید جریان پیدا کند در واقع چون در چنین نظامی (اسلامی) با سازوکار اسلامی، تولید صورت میگیرد، اسلامی است، نه اینکه اول از هرچیز، اسم آن (نظام اقتصادی اسلامی) را درست کنیم، درحالیکه افراد تنبل، بیکار و تنپروری در آن وجود دارند. نه چنین نظامی اسلامی نیست بنابراین ابزاری که اشاره کردید، در نظام اسلامی تعبیه شده است.
ثروت براثر ایجاد کار و در فرایند تولید، پدید میآید. از سوی دیگر مالکیت هم اگر نگوییم، بنیاد اصلی تولید که یکی از مهمترین بنیادهای آن است. به نظر شما ثروت و مالکیت از چه جایگاهی در نظام اقتصاد اسلامی برخوردارند؟
آنچه یقینی است، این است که «تکاثر» به معنای برهم انباشتن ثروت و در جریان تولید قرار ندادن آن و ثروت را وسیله تبختر، غرور و انحراف از حقیقت قرار دادن، در اسلام وجود ندارد. در عرف، افراد را برای ثروتشان احترام میگذارند؛ اما در دین (اسلام) اینگونه نیست، حتی اگر خود فرد، آن ثروت را تولید کرده باشد. چه بسا فردی ثروت زیادی داشته باشد؛ اما آن را در راه دین به کار نگیرد. چنین ثروتی از دید اسلام محل اعتنا نیست. در عین حال اسلام، ثروت را مایه قوام دنیا و آخرت دانسته است. بنابراین نگاهی که اسلام به ثروت و مالکیت آن دارد، تولید و متراکمشدن تولیدی است که در شریانهای اقتصادی به کار میافتد. آنچه اسلام مذمت میکند، ثروت نیست بلکه شیوه مواجهه افراد با آن است.
زمینههای ایجاد یک کار تولیدی پررونق و پویا در یک نظام توسعه اسلامی چیست؟
دراین موردخیلی نتوان اسلامی و غیراسلامی گفت تولید به وسیله ثروتهای طبیعی، کار انسانی و سرمایه رخ میدهد. بههرحال هر نظامی باید این ابزارها را فراهم سازد. اگر این ابزارها فراهم شد و انسانها هم به نیت رفاه مادی خودشان از آنها بهره بردند، یک پدیده غیردینی رخ نداده است. از اینرو، کار کردن و تولید لزوما یک مقوله دینی یا غیردینی نیست. البته دین، یک مباحث اخلاقی دارد که تسهیلکننده است.
در علم اقتصاد از عوامل غیراقتصادی بر اقتصاد زیاد بحث میشود. زمانی امامخمینی (ره) گفته بودند؛ عرق کارگر مثل خون شهید است. کسی که به این حرف اعتقاد دارد، اگرچیزی را تولید کند، فکر میکند که مثل کسی است که در راه خدا مبارزه میکند. پس عوامل و اموری از این دست، تسهیلکننده هستند اما کافی نیستند. کفایت این امور به این است که افراد کار کنند. جامعه دینی، جایگاه افراد تنپرور بیکار خو کرده به یارانه گرفتن نیست. این همه بیکار نشانه جامعه دینی نیست. کار کردن هم توصیه دین است و هم توصیه عقل.
آیا ویژگیهای سرزمینی، فرهنگی و تاریخی ایران میتواند خود را برچگونگی این فرایند تولیدی تحمیل کند؟
هم آری و هم نه. ایران کشور بسیارپهناور و بزرگی است. تنوع آب و هوایی در آن زیاد است. این اقلیم وسیع، ظرفیتها و امکانات بسیار وسیعی را میطلبد. اگر سیاستهایی که نظام اسلامی تدوین میکند، مانع تولید نباشند، میتوان از تولیدکنندگان انتظار داشت که تحت ضوابط معینی تولیدکنند و در صورت تولیدکردن سود خود را هم ببرند. در این صورت از مصرفکننده هم میتوان خواست که با خرید کالای داخلی از تولیدکننده حمایت کند.
منبع: دغدغه ها و چشم اندازهای دکتر حسن سبحانی
وقتي فقر در برابر ايثار زانو مي زند
بابا مهربان؛ نگاههای پرمهر اما رنجورت ازچه سخن میگفت، حتی دیوارهای خانه محقرت با آن سقف ترک خورده راز نگاههایت را میدانست اما کسی نخواست در این دیاری که به فراموش کردن مهربانان عادت دارد متن نگاههای تو را بخواند. شاید انتظار روزی را میکشیدی که فرزند شهیدت دست تو را بگیرد و از این دیار فراموش شده رهایت کند!
بابا مهربان شیرمردی بود که تنها نامش در لیست پرونده فرزند شهیدش قید شده و به غیر از پنج نفر از اعضای خانوادهاش که در کنارش بودند، بینام و نشان در این شهر زندگی کرد، قرار بود قصه پر رنج بابا مهربان را بازگو کنیم که خبر آمد به دیار باقی پیش فرزند شهیدش پر کشیده پس به یاد او این گزارش را میخوانیم.
برای دیدنش بعد از کلی گشتن در کوچه پس کوچههای باریک و درهم ریخته محله وحدت در منطقه سلمان آباد از مناطق حاشیهای و فقیر به خانهای رسیدم که در دل دیگر خانههای قد کشیده گم شده بود، «بختیار مهربان» تنها کسی بود که باید ملاقات میکردم تا کمی از فرزند شهیدش برای ما بگوید. اما او نه قدرت حرکت داشت و نه توانایی شنیدن و حرف زدن. نگاههای پر مهر ولی رنج کشیدهاش وادارمان کرد که به جای فرزندش شهیدش «قوتاز مهربان» از خود او و نامهربانیهایی که در حقش روا شد، بنویسم.
از مردی که با جسمی نحیف اندام و رنجور روی تخت آهنی زنگ خورده و کهنه در گوشهای از اتاق کوچک با دیوارهایی که رنگ زغال به خود گرفته، افتاده بود. دانههای تسبیح روی دستان لاغر و استخوانیاش به سختی جابجا میشد، از عمق نگاهایش میشد فهمید تا کنون کمتر کسی پیدا شده که بگوید پدر حالت چطور است؟ کم و کسری نداری؟ تو که تنها پدر شهید و بقیه اعضای خانوادهات نیستی تو پدر یک ملتی چرا که شهید از آن این ملت است.
پسر دیگرش «قهرمان مهربان» به همراه زن و پنج فرزندش تنها کسانی هستند که مانند شمع به دورش میچرخند و فقر و نداری چیزی از گذشت و ایثار آنها در تیماری از پدر کم نمیکند.
قهرمان میگوید: پدرم بیشتر از پنج سال است که در اثر سکته مغزی قدرت تکلم و شنوایی خود را از دست داده حتی قدرت کوچکترین حرکتی ندارد، هر روز باید چند بار جابجایش کنم تا زخم بستر نگیرد، به خاطر اینکه در تمام ساعات شبانه روز باید مراقبش باشم، از کار بیکار شدهام و مشکل مالی ما دو چندان شده است.
تنها درآمد این خانه محقر از حقوقی ناچیزی که اداره بنیاد شهید به پدر شهید میدهد، تامین میشود. قهرمان میگوید: حقوق دریافتی نزدیک پنج میلیون ریال است که به پدر و همسر شهید به طور مشترک میرسد، بخشی از این مبلغ برای وامی که جهت معالجه پدرم گرفتم هر ماه کسر و مابقی نیز خرج دارو و وسایل مورد نیازش میشود.
خیلی از ما امروز مفهوم دیگری از خانواده شهید داریم خیلی راحت بعد از سالها پشت سرشان میگوییم «هر چه خواستند به آنها داده شده حتی بیشتر از حقشان» به خیال اینکه دیگر دینی بر گردن کسی ندارند به غیر از زخم زبان زدن کاری از دستمان بر نمیآید، اما نه اینکه اگر همین پدر شهید و پدرانی چون او نبودند و از فرزندشان نمیگذشتند، معلوم نبود چه سرنوشتی داشتیم؟
عروس این خانواده و همسر قهرمان که بیشترین دغدغه زندگیاش تمیز بودن ملافههای پدر شوهر است با تمام وجود به شوهرش کمک میکند تا مبادا بابای خانه احساس تنهایی کند، تربیت فرزندان از یک طرف و رسیدگی و پرستاری از پدر شهید از طرف دیگر وظیفه او را دو چندان کرده است، اما تاکید میکند که «بیشتر از پدرم دوستش دارم و نگاه پر مهر او برای ما برکت بزرگی است».
او تنها آرزویی که دارد این است کهای کاش خانه محقرشان یک حمام داشت تا مجبور نشود به خاطر سرمای هوا و نبود جای مناسب برای شستشو به همسایگان رو بیندازد تا ملافههای پدر شوهرش را در حمام آنها تمیز کند، هر چند دیگر سرمای هوا برایش معنا ندارد و با آموزشی که در مکتب ایثار شهدا آموخته ساعتها کنار حوض حیاط زیر آب سرد رختهای چرک شده را میسابد.
او میگوید: تا چند ماه پیش که تخت پیدا نکرده بودیم تمام ملافه و فرش زیر پدر شوهرم کثیف میشد و مجبور بودم ساعتها برای تمیز کردنشان وقت بگذارم برای من کار کردن هیچ مشکلی ندارد ولی از اینکه گاهی پدر شوهرم زیر دین همسایگان قرار میگیرد، ناراحت میشوم.
تخت کهنهای که وجود آن غنیمتی برای خانواده مهربان محسوب میشود، پس از کلی رفت و آمد و التماس و خواهش به دستشان رسیده است. قهرمان میگوید: نبود تخت مناسب سبب شد کمر پدرم به علت زخم بستر سوراخ سوراخ شود، تحمل این وضیعت برایم عذاب آور بود تا اینکه بنیاد شهید این تخت را بعد از کلی گلایه و واسطه برای ما اجاره داد آن هم زیاد استاندارد نیست نداشتن حفاظ کنار تخت سبب شده پدرم در خواب چند بار به زمین بیفتد و استخوانهای دست و پایش از این حادثه آسیب جدی ببیند.
این برادر شهید برای اینکه از این اتفاق جلوگیری کند تا صبح کنار تخت پدر کشیک میدهد و هر دقیقه از عمرش را کنار او سپری میکند تا مبادا نالهای از پدر، دل رنجورش را بیشتر آزار دهد.
او میگوید: «نگهداری از پدر و مادر افتخار بزرگی برای فرزندان است مادرم نیز ده سال در اثر سکته مغزی زمین گیر بود و تا آخر عمرش از او پرستاری کردم و از این بابت خیلی خوشحالم». قهرمان با غرور بارها این جملات را تکرار کرد.
حمامی به وسعت یک تشت
قهرمان حرفهای زیادی برای گفتن دارد او از اینکه هر روز باید پوشاک پدر زمین گیرش را عوض کند و هفتهای یکبار روی بخاری آب گرم کند و پدرش را داخل تشت حمام کند، ابایی ندارد. وی اضافه میکندای کاش درآمدش به اندازهای بود که میتوانست برای خانه حمام بسازد تا حین حمام، پدرش اذیت نشود و یا اینکه تخت و ملافههایی تهیه میکرد تا پدرش کمتر دچار زخم بستر میشد.
بنیاد شهید حق پرستاری نمیدهد
از او درباره حق پرستاری که به پدر و مادران شهید بیمار و ایثارگران بالای ۷۰ درصد تعلق دارد، میپرسم؛ جوابش گلایه است: برای دریافت حق پرستاری چند بار به بنیاد شهید مراجعه کردم ولی فایدهای نداشت، میگویند چون حقوق میگیرد این قانون شامل او نمیشود، ولی کسی نمیپرسد این چند هزار ریال چه دردی از پدرم را درمان میکند، تنها برای خرید پوشاکاش در هر ماه چند صد هزار ریال باید خرج کرد از آن گذشتهگاه برای خرید یک شربت سینه چهار هزار تومانی از دیگران قرض میگیرم تا پدرم شبها با آرامش بخوابد.
این برادر شهید انتظاری از هیچ کس و از هیچ مسئولی ندارد، اما با انتقاد میخواهد حداقل کسانی که در سالهای اخیر به اسم دیدار از خانواده شهدا به خانهشان آمدهاند واقعا شنونده درد و مشکلات آنها باشند.
دیدار مسئولان در حد شعار است
قهرمان میگوید: از بیناد شهید و سپاه دو بار برای دیدار از پدرم آمدند و هر بار دلمان روشن شد که حداقل بخشی از مشکلات پدرم به زودی حل خواهد شد ولی هیچکدام از قولهایی که دادهاند تاکنون عملی نشده است.
وظیفه و عمل به آن رسالتی است که بر عهده هر یک از ما گذاشته شده است، حال اگر این وظیفه در قبال خانواده شهدا باشد بسی سنگینتر است در مقابل این خواسته قهرمان حرفی برای گفتن پیدا نکردم او حق داشت؛ از حرف تا عمل فاصله است وقتی میگوییم به خانواده شهدا مدیونیم چند بار از خود پرسیدهایم مدیون یعنی چه؟ یعنی اینکه روبرگرداندن و چشم بستن و فراموش کردن، یعنی بیتفاوتی در قبال کسانی که به فرزند خود درس ایثار و شهادت آموختند و راهی جبهه کردند و سالهاست بعد از شهادت فرزندش صبر پیشه کرده و هیچ انتظاری از دیگران ندارند؟
مدیون یعنی اینکه هر سال به مناسبتهای مختلف دیدار از خانواده شهدا را جزو برنامههای خود قرار دهیم تا آخر سال پرونده عملکرد و بیلان کاری سنگین تری ارائه دهیم؟
برای قهرمان دیدن چهره رضایت بخش پدر مهمتر از نیازهای همسر و فرزدان است، خرید گوشت و دیگر مایحتاج ضروری در خانه آنها به رویایی تبدیل شده و اگر مقداری پول به دست آورد سعی میکند غذایی که برای پدرش مناسب باشد، تهیه کند.
خانواده شهدا انتظاری از دیگران ندارند
قهرمان میگوید: دیگران فکر میکنند که خانواده شهید از زندگی آنچنانی برخوردار هستند و پول بیت المال به آنها میرسد در حالیکه این طور نیست، چراکه اگر چنین بود سقف خانه را آسفالت میکردم تا آب سرمان چکه نکند، خانواده شهدا هیچ انتظاری از دیگران ندارند یک دیدار خشک و خالی نیز ما را خوشحال میکند.
وی صحبتهای خود را تنها یک درد و دل میداند و اعتقاد دارد زندگی خانوادههای شهدا با پستی و بلندیهای زیادی همراه است و همه این گرفتاریها یک صدم ایثارگریهای شهدا در جبههها نیست.
برادر شهید قوتاز مهربان اضافه میکند: ما یاد گرفتهایم از خدا طلب صبر کنیم تا در آخرت شرمنده شهدا نشویم، از خدا میخواهم گناهان ما را به خاطر برادر و پدرم ببخشد و ما را گرفتار بلاهای بزرگ نکند.
تکلیفی که ادا نمیشود
وقتی سخن از شهید به میان میآید خود به خود از خود گذشتگی و ایثار ذهنمان را پر میکند، شهدا رفتهاند و جای خالی ایثار و از خود گذشتگی آنها را خانوادههایشان نثار جامعه میکنند و الگویی برای سایر افراد هستند.
اما ما در مقابل این همه ایثار چه کردهایم روزی میرسد که باید چراغ به دست به دنبال یافتن نشانی از پدران و مادران شهدا باشیم. هر روز شاهد از دست دادن این یادگاران که حضرت امام (ره) از آنها به عنوان ذخایر انقلاب یاد کردهاند، هستیم. همین چند وقت پیش، پدر شهید حسین گنجگاهی، پدر شهید جهانگیرزاده و مادر شهید جعفرخراسانی از بین ما رفتند و بعد از رفتن آنها تازه متوجه میشویم که چه ذخایری را در حال از دست دادن هستیم.
خیلی از آنها در قربت و تنهایی به دیار باقی میروند و همچنان بیخبر میمانیم. و بعد از آن جز تسلیت چیزی برای گفتن نداریم حتی کلمهای از اینکه آنها و فرزند شهیدشان چه کسانی بودند سخنی به میان نمیآید.
تا کنون چند بار حسرت دیدار و گفتگو با یک پدر و مادر شهید و یا یک جانباز قطع نخاع را همچون ورزشکاران و یا یک چهره سینمایی داشتهایم؟ کدام مسئول در عمل این حرف را «همه ما مدیون خون شهدا هستیم» که بارها پشت تریبون تکرار میشود، در عمل نشان داده است تا خانواده شهیدی همچون مهربان کمتر با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کنند.
به گفته مسئولان بنیاد شهید، استان اردبیل سه هزار و ۴۰۰ شهید دارد، خیلی از پدران آنها تاکنون به دیار باقی شتافتهاند و اگر اندکی بگذرد باقی این پدران نیز به فرزندان شهیدشان خواهند پیوست تا زحمت را از دوش مسئولان بیعمل کم کنند.
منبع : خبرگزاري مهر
سنگ نوشته مزار يك شهيد
پنجشنبهای سنگ مزارها را میخواندم که برق نگاهش مرا گرفت و خشکم زد. عکس در قاب آلومینیومی که الآن دیگر نیست، نگاه تیزی داشت و تو را شرمنده میکرد. از آن به بعد بود که رابطه من و رضا شکل گرفت…
همان دلاور ۲۱ سالهای که در چهارم مرداد سال ۶۷ در برابر منافقین کوردل ایستاد و با شلیکهای پیاپی آرپیجیِ راه منافقین را با منهدم کردن ماشینهای خودشان بند آورد، آنها را زمینگیر کرد و این فرصت را ایجاد کرد تا گردانها و خود را به تنگه چهارزبر (مرصاد) برسانند.
شهید «رضا نادری»
متولد ۱۳۴۶
شهادت ۱۳۶۷
محل شهادت عملیات مرصاد – تنگه چهارزبر
شجاع، جسور، ۲۱ سالش نشده، بسان عارفان مینویسد و میاندیشد؛ این هم قسمتی از وصیتنامه علمدار مرصاد که روی سنگ مزارش نوشته شده «ای برادر کجا میروی! کمی درنگ کن. آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با بالا رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد یا نه؟ ما نظارهگر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد!»
طرح یکسان سازی مزار شهدا که در سال ۸۲ توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران آغاز شد، در اکثر شهرهای ایران اجرا شد. طرحی که حاصل سفرهای خارجی و بازدید از مزار کشتهشدگان جنگ جهانی دوم بود که حتی اعتراض کارشناسان دلسوز معماری و دفاع مقدس فایدهای نداشت.
بالاخره وقتی نوبت به تخریب گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران رسید، با اعتراض دانشجویان و شکایت چند خانواده شهید روبرو شد که دیوان عدالت اداری اواخر سال گذشته رأی به محکومیت این طرح داد و انجام آن را غیر شرعی و غیر قانونی دانست.
در این طرح تمام تابلوهای آلومینیومی که عکس شهدا و سنگ نوشتههایی که حال و هوای مردمی جنگ را نشان میداد، بساطش برچیده شد و دیگر نه عکسی از شهدا بود و نه آن سنگ نوشتههای مختلف. در مزار جدید همه سنگ مزارها یک شکل و یک جور شده بودند؛ بدون هیچ عکسی از شهید! و ما هنوز حیران و نگرانیم و انگشت تعجب بر دهان، که ضرورت این تخریب عظیم و این آفت که بر جان این فرهنگ غنی دفاع مقدس افتاده، چیست؟
آنچه که از آشنایی دیرینه با رضای شهید، برایم همانند توشهای باقی مانده و آن را با خاطره برق چشمانش که حالا دیگر در قاب بالای مزارش شرمندهام نمیکند، به یاد میآورم، متن وصیتنامهای است که به قلم جوانی عارف نوشته شده است؛ مینویسم تا شما هم بخوانید:
وصیتنامه علمدار مرصاد شهید رضا نادری
به نام خدای محمد و دینش، علی و ولایتش، حسین و خونش و مهدی و نایبش، ستایش ایزد یکتا را که نامش موجب شور و حال مومنان است و ذکرش امید زندگانی ذاکران؛ همانکه در محضر وجود اقدساش عاشقانی پاکباز پرورش یافته که تراوش عشق خود را آمیخته با خون خویش به حضور رب العالمین تقدیم میکنند.
عاشقانی که آتش عشق او را در سینه پنهان داشتند و مرغان زندانی در قفس بودند که در آرزوی گشایش زندان تن، شبها در دل تاریکی جبین حقارت و عبودیت خود را بر خاک سائیدند و اشک روان خود را در سجدهگاه عشق جاری کردند.
آنان بسان پروانگانی به گرد شمع رخ یار از شب تا به سحر آنقدر چرخیدند تا اینکه پر و بالشان طعمه حریق شمع جانانه گشت و زندان و حجاب تن را دریده و مرغ جانشان را به عروجی ملکوتی به پرواز درآوردند و به شهادت که فخر اولیاست دست یافتند.
نائل شدن به این مقام که از اوج کمالات است هدف والای آفرینش و نهایت زجر و مشقتهایی است که در راه یار بر عاشق زار وارد میشود. الها اگر عشق این است و اگر آن تنها مختص به وجود اقدس توست پس این از خدا بیخبران که به همه چیز به غیر تو عشق بستهاند چه میگویند و اگر مرگ به بهترین وجه خود شهادت با جامه خونین است، پس مردن در بستر خواب در روزگار شهادت فاجعه بسیار دردناکی است.
و اگر دنیا محل آزمایش و شناخته شدن مدعیان واقعی اسلام از بین منافقان به ظاهر مسلمان است، پس طالبان آنکه به این متاع اندک دنیا دل خوش کردهاند چه توشهای برای آخرت خود مهیا ساخته و اگر ولی فقیه برای احیاء دین و قرآن در روزگاری که دنیای کفر در برابر تمام اسلام قد علم کرده، تکلیف جهاد را از اهم واجبات و عبادات برمیشمارد پس این تکلیف نشناسها که جان خود و فرزندان و عیال خود را از اسلام عزیزتر دانسته و تکلیف خود را بسان کوفیان بر طبق مرادشان، خود تعیین میسازند چه امیدی به آخرت نیکو در جوار حق تعالی و ائمه هدی دارند؟
و اگر جهاد بهترین تفریح و سرگرمی مومن است، پس گردشهای شهوتآمیز جوانان غافل که با لباسهای رنگارنگ و موهای آنچنانی و قیافههای مضحک در خیابانهای شهر عمر خود را به بطالت میگذرانند چه است؟ و اگر این اشخاص بیتفاوت انسانند پس فرق آنان با بهائم که جز خورد و خوراک در ادراک خود چیز دیگر ندارند، چه است؟
و اگر انسان واقعی را در جبهه میتوان یافت پس در لاک فرورفتگانِ جان دوست، در دیار غم و تاریکی چه امیدی به روشنایی و فجر دارند؟ و اگر خون عزیزترین فرزندان این مرز و بوم مسئولیتهای سنگین بر دوش یکایک افراد جامعه میگذارد پس تمسخر به جبهه و بسیجیان که اصل دین و اسلامند و احساس نکردن اندکی مسئولیت بر دوش خود از طرف قشر به اصطلاح متفکر چیست؟ آیا کمی به خود نگرش و تعمق نمودهاند که در این بیشه دلیران سربار و زالویی بیش نیستند که جز مکیدن خون اجتماع بها و ارزشی دیگر نمیتوان برای آنان قرار داد.
الهی هر آنکه را که بخواهی به راه آوری. طعم شیرین حضور جبهه را به او چشانی و او را عاشق و شیدای سرزمین خون و لالههای پرپر سازی و کسی که در این دیار معنی چگونه زیستن، عبادت، اخلاص، ایثار، استقامت، شجاعت و تمامی تبلورهای شرف و مردانگی را دانست ساکن همیشگی جبهه میشود و بیرون آمدن از فضای عطرآگین جبهه را به معنای افتادن در زندان و غنودن در زیر سایه بلند کاخ شیطان درون و فنا شدن در منجلاب و پارگین ناپاک دنیا میداند و بیخبران از این خوان رحمت حق تعالی از جبهه به عنوان فنا شدن و بدبختی یاد میکنند و گریزان از جبهه بسان موشهای بزدل در سوراخها خزیده و بیبهره شدن خود از چشمههای معرفت و عشق را به حساب زندگی شخصی خود در بین مردم دانسته حال آنکه کجایند تا ببینند که زندگی هرچه هست اینجاست.
بر چهره گرفته و غمین بسیجیان در شهرها منگرید که داغ یاران از پیش سفر کرده خود از طرفی و غم دنیاپرستان بیتفاوت شهرها در قبال خون یارانشان از طرف دیگر سیمایشان را درهم کشانده. وقت مسرت و سرمستی شیران بسیجی به هنگام جهاد است. آنجا که به وصال دلدارشان نزدیکاند. آنجا که میدانند در مسیر شط خون یارانشان در حرکتند.
براستی که بسیجیان شیران و سلحشوران جبههاند و مظلومان و گمنامان شهرها. به خدا قسم این دنیا با تمام ظواهر فریبندهاش برای عاشقان بسیجی بسان قفسی است که دیگر طاقت ماندن در آن را ندارند و چشم امیدشان به گشودن درب زندان قفس دوخته گشته تا اینکه روزی روی دلدار و حبیب خود را ببینند و در آغوشش پر بگشایند.
فارغ دلان را آوَرَد عشرت پرستی سوی شهر
دیوانه عشق تو را غم سوی صحرا میبرد
۲۸ آبان ۶۶ قبل از عملیات نصر۸
رضا نادری
كرسي هاي آزاد انديشي
سخنان رهبر عزيز انقلاب پيرامون كرسي هاي آزاد انديشي
متن پیش رو بازخوانی سخنان رهبر عزیز انقلاب پیرامون کرسی های آزاد اندیشی می باشد به این صورت که پس از مطالعه صحبت های ایشان با انتخاب قسمت هایی سعی شده است یک متن پیوسته که کرسی ها را با عین کلام رهبری تبیین کند تهیه شود.
باید روى مسائل فکر کرد. عزیزان من! روى مسائل فکر کنید تا به نتیجه برسید.(۱)
فکر شما و کارى که کردید و راه نوئى که پیدا کردید، پیشنهادى که به نظرتان رسیده، تأثیرگذارىاش فقط این نیست که این فوراً به دستگاه اجرائى منتقل بشود و فوراً یک ترجمهى عملیاتى بشود و اجرائى و عملیاتى شود؛ نه، این تنها تأثیر نیست. یکى از مهمترین تأثیرات همین فکر کردنها این است که شما فضاسازى میکنید، گفتمانسازى میکنید. در نتیجه، در یک فضاى معتقد به یک مبناى فکرى یا عملى، رئیس جمهور هم همان جور فکر میکند، وزیر هم همان جور فکر میکند، مدیرکل هم همان جور فکر میکند، کارکنان هم همه همان جور فکر میکنند؛ این خوب است. و شما این کار را انجام میدهید. فکر کنید، بگوئید، بنویسید، در مجامعِ خودتان منعکس کنید(۲)
این میشود یک فضا. وقتى یک فضاى گفتمانى به وجود آمد، همه در آن فضا فکر میکنند، همه در آن فضا جهتگیرى پیدا میکنند، همه در آن فضا کار میکنند.(۳)
یکى دیگر از کارهائى که باید در زمینهى مسائل گوناگون اجتماعى و سیاسى و علمى انجام بگیرد، میدان دادن به دانشجوست براى اظهارنظر. از اظهارنظر هیچ نباید بیمناک بود. (۴)
اگر بخواهیم در زمینه گسترش و توسعه واقعىِ فرهنگ و اندیشه و علم حقیقتاً کار کنیم، احتیاج داریم به اینکه از مواهب خدادادى و در درجه اوّل آزاداندیشى استفاده کنیم(۵) آزاداندیشى -که شرطِ لازم براى رشد فرهنگ و علم است-(۶)
میتواند یک جریان سیال فکرىِ بسیار با ارزشى را در جامعه به راه بیندازد.(۷)
شما کرسى آزادفکرى سیاسى را، کرسى آزاد فکرى معرفتى را تو همین دانشگاه تهران، تو همین دانشگاه شریف، تو همین دانشگاه امیرکبیر به وجود بیاورید. چند نفر دانشجو بروند، آنجا حرفشان را بزنند، حرف همدیگر را نقد کنند، با همدیگر مجادله کنند. حق، آنجا خودش را نمایان خواهد کرد.(۸)
البته این هم از راه گفتگوى محترمانه، عاقلانه، منصفانه و با استدلال، عملى است.(۹)
تریبون هاى آزاد بگذارند و با هم بحث کنند؛ منتها نه متعصبانه و لجوجانه و تحریک شده به وسیله ى جریانات سیاسى و احزاب سیاسى(۱۰)
به قول رائج بین جوان ها، جوگیر نشوید. بحث درست بکنید، بحث منطقى بکنید. سخنى را بشنوید، سخنى را بگوئید؛ بعد بنشینید فکر کنید. این همان دستور قرآن است. «فبشّر عباد. الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه». سخن را باید شنفت، بهترین را انتخاب کرد. والّا فضاى جنجال درست کردن، همین میشود که دیدید. جنجالِ قبل از انتخابات، بعد از انتخابات، انعکاسش می شود این.(۱۱)
ایجاد فضاى آشفتهى ذهنى با لفاظىها هیچ کمکى به پیشرفت کشور نمی کند.(۱۲)
مطمئناً ضایعاتى که از کشاندن این بحث ها به محیط هاى عمومى و اجتماعى ممکن است پیش بیاید، دیگر پیش نخواهد آمد.(۱۳)
این کار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه کسى باید مدیریت کند؟ نگاهها فوراً مى رود به سمت دولت و وزارت علوم و…؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوى فعال و مجموعه هاى فعال دانشجویى. حواستان جمع باشد!(۱۴)
این وظیفه اى است به عهده خود شماها. امثال بنده که مسئول هستیم؛ البته مسئولیت هایى داریم و شکى نیست در این زمینه ها؛ اما کار، کارِ خود شماهاست. گمان نکنید که نهضت آزاداندیشى و حرکت تحول و شجاعت در کارهاى گوناگون را، به جاى شما که دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممکن است مسئولان دولتى یا بنده بیاییم انجام بدهیم.(۱۵)
پاورقی:
(۱) دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاه های استان کرمان ۱۹/۲/۸۴
(۲) دیدار با نخبگان علمی کشور ۱۳/۷/۹۰
(۳) دیدار با نخبگان علمی کشور ۱۳/۷/۹۰
(۴) دیدار با اساتید دانشگاه ها ۸/۶/۸۸
(۵) دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۷/۱۱/۸۱
(۶) دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۷/۱۱/۸۱
(۷) بیانات در حرم امام رضا(ع) ۱/۱/۸۹
(۸) دیدار با نخبگان علمی کشور ۶/۸/۸۸
(۹) دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۷/۱۱/۸۱
(۱۰) دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاه های استان کرمان ۱۹/۲/۸۴
(۱۱) دیدار با نخبگان علمی کشور ۶/۸/۸۸
(۱۲) دیدار با نخبگان علمی کشور ۶/۸/۸۸
(۱۳) دیدار با اساتید دانشگاه ها ۸/۶/۸۸
(۱۴) دیدار با دانشگاهیان سمنان ۱۸/۸/۸۵
(۱۵) دیدار با دانشگاهیان سمنان ۱۸/۸/۸۵
پرستوي عشق
انتظار موعود
شب به درازا کشید، چشم ها هم فرو خفتند، جز چشمان شیدای شیفتگان، که در سیاهی آسمان، فروغ ترا می جویند، ای خورشید وجود!
در ما، توفانی شد، زورق ها، همه در هم شکستند; جز زورق سرخ چشم به راهان، که بر فراز امواج، کرانه تو را می جویند، ای ساحل آرام نجات!
پهنه زمین خشکید، گل بوته ها، همه پژمردند; جز لاله زار خونرنگ دلباختگان، که در کویر گدازه صحرا، تراوش ترا می جویند ای چشمه جوشان حیات!
آری تیره شب غیبت، به درازا کشید . دریای سیاه زندگی، سراسر گرداب و توفان شد، پهندشت انسانیت کویری تفتان گشت و منتظران نستوه و پایدار همچنان تو را می جویند . ای مهدی موعود! ای منجی محبوب! ای قائم منتقم!
آری، از جذبه اوست که پرستوی عشقش در دل شوریدگان آشیان می کند، از شراره اوست که آتش ارادتش در جان دلدادگانش زبانه می کشد و از یادآوری اوست که گلبن یادش در روان فریفتگان بهار می آفریند، از این روست که درک محبت و مودت او - همانند حب خدا و پیامبر - نیازمند به تلاش و تکاپوی دشوار و توانفرسا نیست .
بس کن ای جگر سوخته قلم! نالیدن را، گریستن را، و شورآفریدن را، که این سوز را درمانی و این فراق را پایانی نمی بینم جز هنگامه ظهور، که آن را نیز، زمانی معین نیست، یا اگر هست، «لا یجلیها لوقتها الا هو» . « تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مي سازد». « سوره اعراف (7) ، آيه 187
اما چه سود؟ که اگر بس کنم قلب های گداخته از شوق مهدی آرام نخواهد نشست و اگر من ننویسم قلم های آکنده از اشتیاق منجی بیکار نخواهد ماند .