سنگ نوشته مزار يك شهيد
پنجشنبهای سنگ مزارها را میخواندم که برق نگاهش مرا گرفت و خشکم زد. عکس در قاب آلومینیومی که الآن دیگر نیست، نگاه تیزی داشت و تو را شرمنده میکرد. از آن به بعد بود که رابطه من و رضا شکل گرفت…
همان دلاور ۲۱ سالهای که در چهارم مرداد سال ۶۷ در برابر منافقین کوردل ایستاد و با شلیکهای پیاپی آرپیجیِ راه منافقین را با منهدم کردن ماشینهای خودشان بند آورد، آنها را زمینگیر کرد و این فرصت را ایجاد کرد تا گردانها و خود را به تنگه چهارزبر (مرصاد) برسانند.
شهید «رضا نادری»
متولد ۱۳۴۶
شهادت ۱۳۶۷
محل شهادت عملیات مرصاد – تنگه چهارزبر
شجاع، جسور، ۲۱ سالش نشده، بسان عارفان مینویسد و میاندیشد؛ این هم قسمتی از وصیتنامه علمدار مرصاد که روی سنگ مزارش نوشته شده «ای برادر کجا میروی! کمی درنگ کن. آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با بالا رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد یا نه؟ ما نظارهگر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد!»
طرح یکسان سازی مزار شهدا که در سال ۸۲ توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران آغاز شد، در اکثر شهرهای ایران اجرا شد. طرحی که حاصل سفرهای خارجی و بازدید از مزار کشتهشدگان جنگ جهانی دوم بود که حتی اعتراض کارشناسان دلسوز معماری و دفاع مقدس فایدهای نداشت.
بالاخره وقتی نوبت به تخریب گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران رسید، با اعتراض دانشجویان و شکایت چند خانواده شهید روبرو شد که دیوان عدالت اداری اواخر سال گذشته رأی به محکومیت این طرح داد و انجام آن را غیر شرعی و غیر قانونی دانست.
در این طرح تمام تابلوهای آلومینیومی که عکس شهدا و سنگ نوشتههایی که حال و هوای مردمی جنگ را نشان میداد، بساطش برچیده شد و دیگر نه عکسی از شهدا بود و نه آن سنگ نوشتههای مختلف. در مزار جدید همه سنگ مزارها یک شکل و یک جور شده بودند؛ بدون هیچ عکسی از شهید! و ما هنوز حیران و نگرانیم و انگشت تعجب بر دهان، که ضرورت این تخریب عظیم و این آفت که بر جان این فرهنگ غنی دفاع مقدس افتاده، چیست؟
آنچه که از آشنایی دیرینه با رضای شهید، برایم همانند توشهای باقی مانده و آن را با خاطره برق چشمانش که حالا دیگر در قاب بالای مزارش شرمندهام نمیکند، به یاد میآورم، متن وصیتنامهای است که به قلم جوانی عارف نوشته شده است؛ مینویسم تا شما هم بخوانید:
وصیتنامه علمدار مرصاد شهید رضا نادری
به نام خدای محمد و دینش، علی و ولایتش، حسین و خونش و مهدی و نایبش، ستایش ایزد یکتا را که نامش موجب شور و حال مومنان است و ذکرش امید زندگانی ذاکران؛ همانکه در محضر وجود اقدساش عاشقانی پاکباز پرورش یافته که تراوش عشق خود را آمیخته با خون خویش به حضور رب العالمین تقدیم میکنند.
عاشقانی که آتش عشق او را در سینه پنهان داشتند و مرغان زندانی در قفس بودند که در آرزوی گشایش زندان تن، شبها در دل تاریکی جبین حقارت و عبودیت خود را بر خاک سائیدند و اشک روان خود را در سجدهگاه عشق جاری کردند.
آنان بسان پروانگانی به گرد شمع رخ یار از شب تا به سحر آنقدر چرخیدند تا اینکه پر و بالشان طعمه حریق شمع جانانه گشت و زندان و حجاب تن را دریده و مرغ جانشان را به عروجی ملکوتی به پرواز درآوردند و به شهادت که فخر اولیاست دست یافتند.
نائل شدن به این مقام که از اوج کمالات است هدف والای آفرینش و نهایت زجر و مشقتهایی است که در راه یار بر عاشق زار وارد میشود. الها اگر عشق این است و اگر آن تنها مختص به وجود اقدس توست پس این از خدا بیخبران که به همه چیز به غیر تو عشق بستهاند چه میگویند و اگر مرگ به بهترین وجه خود شهادت با جامه خونین است، پس مردن در بستر خواب در روزگار شهادت فاجعه بسیار دردناکی است.
و اگر دنیا محل آزمایش و شناخته شدن مدعیان واقعی اسلام از بین منافقان به ظاهر مسلمان است، پس طالبان آنکه به این متاع اندک دنیا دل خوش کردهاند چه توشهای برای آخرت خود مهیا ساخته و اگر ولی فقیه برای احیاء دین و قرآن در روزگاری که دنیای کفر در برابر تمام اسلام قد علم کرده، تکلیف جهاد را از اهم واجبات و عبادات برمیشمارد پس این تکلیف نشناسها که جان خود و فرزندان و عیال خود را از اسلام عزیزتر دانسته و تکلیف خود را بسان کوفیان بر طبق مرادشان، خود تعیین میسازند چه امیدی به آخرت نیکو در جوار حق تعالی و ائمه هدی دارند؟
و اگر جهاد بهترین تفریح و سرگرمی مومن است، پس گردشهای شهوتآمیز جوانان غافل که با لباسهای رنگارنگ و موهای آنچنانی و قیافههای مضحک در خیابانهای شهر عمر خود را به بطالت میگذرانند چه است؟ و اگر این اشخاص بیتفاوت انسانند پس فرق آنان با بهائم که جز خورد و خوراک در ادراک خود چیز دیگر ندارند، چه است؟
و اگر انسان واقعی را در جبهه میتوان یافت پس در لاک فرورفتگانِ جان دوست، در دیار غم و تاریکی چه امیدی به روشنایی و فجر دارند؟ و اگر خون عزیزترین فرزندان این مرز و بوم مسئولیتهای سنگین بر دوش یکایک افراد جامعه میگذارد پس تمسخر به جبهه و بسیجیان که اصل دین و اسلامند و احساس نکردن اندکی مسئولیت بر دوش خود از طرف قشر به اصطلاح متفکر چیست؟ آیا کمی به خود نگرش و تعمق نمودهاند که در این بیشه دلیران سربار و زالویی بیش نیستند که جز مکیدن خون اجتماع بها و ارزشی دیگر نمیتوان برای آنان قرار داد.
الهی هر آنکه را که بخواهی به راه آوری. طعم شیرین حضور جبهه را به او چشانی و او را عاشق و شیدای سرزمین خون و لالههای پرپر سازی و کسی که در این دیار معنی چگونه زیستن، عبادت، اخلاص، ایثار، استقامت، شجاعت و تمامی تبلورهای شرف و مردانگی را دانست ساکن همیشگی جبهه میشود و بیرون آمدن از فضای عطرآگین جبهه را به معنای افتادن در زندان و غنودن در زیر سایه بلند کاخ شیطان درون و فنا شدن در منجلاب و پارگین ناپاک دنیا میداند و بیخبران از این خوان رحمت حق تعالی از جبهه به عنوان فنا شدن و بدبختی یاد میکنند و گریزان از جبهه بسان موشهای بزدل در سوراخها خزیده و بیبهره شدن خود از چشمههای معرفت و عشق را به حساب زندگی شخصی خود در بین مردم دانسته حال آنکه کجایند تا ببینند که زندگی هرچه هست اینجاست.
بر چهره گرفته و غمین بسیجیان در شهرها منگرید که داغ یاران از پیش سفر کرده خود از طرفی و غم دنیاپرستان بیتفاوت شهرها در قبال خون یارانشان از طرف دیگر سیمایشان را درهم کشانده. وقت مسرت و سرمستی شیران بسیجی به هنگام جهاد است. آنجا که به وصال دلدارشان نزدیکاند. آنجا که میدانند در مسیر شط خون یارانشان در حرکتند.
براستی که بسیجیان شیران و سلحشوران جبههاند و مظلومان و گمنامان شهرها. به خدا قسم این دنیا با تمام ظواهر فریبندهاش برای عاشقان بسیجی بسان قفسی است که دیگر طاقت ماندن در آن را ندارند و چشم امیدشان به گشودن درب زندان قفس دوخته گشته تا اینکه روزی روی دلدار و حبیب خود را ببینند و در آغوشش پر بگشایند.
فارغ دلان را آوَرَد عشرت پرستی سوی شهر
دیوانه عشق تو را غم سوی صحرا میبرد
۲۸ آبان ۶۶ قبل از عملیات نصر۸
رضا نادری