روایتی بلیغ از امام هادی علیه السلام در مورد علم امام
بسم الله الرحمن الرحیم
علی بن محمد نوفلی می گوید از امام هادی علیه السلام شنیدم که می فرمود:
اسم اعظم خداوند هفتاد وسه حرف است که نزد آصف برخیا فقط یک حرف بود که با خواندن آن زمین میان او و ملکه سبا درنوردیده شد و تخت سلیمان را نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آورد، آنگاه زمین گسترده گردید، و این در کمتر از یک چشم برهم نهادن صورت گرفت.
ولی از آن اسم اعظم در نزد ما هفتادو دو حرف است ویک حرف آن نزد خداوند متعال است که آن را در علم غیب خویش برگزیده است.
(القطرة: ج2 ص739 ح1127 ؛ کشف الغمة2/385بحارالانوار ضمن ح55)
شهیدی از شهیدان میگوید...
مصاحبهای از شهید میرافضلی
چند روز بود دنبال گمشدهای میگشتم تا او را پیدا کنم. عاشق به الله، رزمندههای توانا از فرماندهان بزرگ. از صفاتش {هرچه} بگویم، کم گفتهام که والاترین صفاتش اخلاقش بود و مایل بود همین طور در اجتماع گمنام بماند. برای ضبط خاطراتش خواستم نوار بگیرم، حاضر نشد. خواستم خاطراتش را بنویسم ناراحت شد و از من قول گرفت که هیچ کس نباید او را بشناسد. دو روز ازصبح زود تا ساعتها مزاحم وقتش شدم. گفتنیها زیاد داشت: از آن روزهای اول جنگ تا کنون. بیش از سه سال جنگ با دشمنان اسلام او را آبدیده کرد. نور خدا کاملا وجودش را پر کرده بود. از دیدارش، گفتارش {و} رفتارش انسان سیر نمیشد. اینها هستند نمونه سرداران اسلام که همچون سردار رشید اسلام چمران میخواهند جز خدا کس دیگری آنها را نشناسد.
خاطرات شهيد
امدادهای غیبی
اولین عاشورای جنگ فکر کنم صبح جمعه بود. شب عاشورا گروه پانزده نفره چریکی، سه نفر افسر ارتشی، دوازده نفر بسیجی حرکت کردیم که جاده دشمن در هشت کیلومتری را کمین کنیم. آن شب را اشتباه رفته بودیم: به عوض هشت کیلومتر بیست و هشت کیلومتر. شب کنار جادهای سنگر درست کردیم و در آنجا {موضع} گرفتیم، به فکر همان جاده مورد هدف. صبح که روشن شد، با تعجب دیدیم که کنار تانکهای دشمن هستیم. دویست تانک به فاصله سیصد متری ما بودند. ماشین فرماندهی حرکت کرد در دویست متری ما قرار گرفت. با بلندگو تانکها را آرایش میداد . یکی از افسران زبانش بند امده بود و ما همه به این فکر که همه از بین خواهیم رفت. گفتیم حال که چنین است، تا شب همین جا میمانیم و شب در تاریکی فرار {میکنیم}. یکی از افسران فرمانده گفت نه باید برویم و فرار کنیم. زمین جلوی ما صاف بود و خطر کاملاً محسوس بود. در اینجا همه به امام حسین متوسل شدیم و حرکت کردیم و شروع به سینه زنی نمودیم. صد و پنجاه متر از سنگرها دور شدیم که ماشن فرماندهی به سنگرها آمده و مات و مبهوت به ما خیره شده بود. ما اصلاً هیچ گونه ترسی احساس نمیکردیم و همه بچهها در آن حالت دیدند که امام حسین با اسب سواری دور ما میچرخد و با این گونه امداد الهی توانستیم از این خطر جان سالم بیرون ببریم.
خواهران و برادران و معلمین ما به برادر سجادی سخت علاقهمندند. اگر خاطرهای از ایشان دارید بفرمایید.
همیشه روحیهای خندان داشت و هیچ وقت این موضوع از ذهن من خارج نمیشود که روحیه بس شاد و بدون تشویش داشت که این روحه میتوانست اثر خاصی بر روی رزمندگان دیگر بگذارد. و تحلیل نظامی خوبی داشت. آخرین لحظهای که او را دیدم شب عملیات بود که با هم خداحافظی کردیم. هیچ تشویش و دلهرهای نداشت.
شما گفت بودید {بعضی از} شهدا راحت طلب هستند؟
بلی. در مورد شهدایی که میخواهند در همان عملیات اول شهید شوند، این راحت طلبی آنهاست! باید آنها ایستادگی کنند تا آنکه آنهایی که چند سال رنج وزحمت کشیدهاند، بروند.
نتیجه غرور فرماندهان
در عملیات والفجر مقدماتی که ما نیرو و اسلحه زیادی داشتیم، این موضوع در میان فرماندهان غرور بهوجود آورده بود که آنها با این نیرو حتماً پیروزند و به هدفهای خود میرسند. خداوند خواست به آنها بفهماند که تنها این نیروها نمیتوانند موفقیت آمیز باشند. تقوی و توکل به خدا لازم است. امام هم در سخنانشان فرموده بودند که شما پیروز میشوید اگر شما را غرور فرا نگیرد. درس خوبیی بود. اگر پیروز میشدیم، یک سرباز آمریکایی بودیم و متکی به اسلحه و نیروهای خودمان.
آینده جنگ را چگونه میبینید؟
اگر ما با همین روحیه الهی بجنگیم، آینده وحشتناکی برای ابرقدرتها و آیندهای نورانی برای اسلام خواهد بود.
چرا جوانهای ما اینقدر طالب جبهه وشهادتند؟
دیدن صحنههای الهی در جنگ و نور خدا در جبهه، دیدن کسانی که در آخرین لحظات به معشوق میرسند و با آنها خداحافظی کردن. شیرینی لذاتی که در شب عملیات میبینیم، انقدر لذت بخش است که هنوز جوانها از جبهه برنگشته، باز دوباره روانه جبهه میگردند. اگر جنگ به صورت خشک و نظامی باشد و یا این که عملیاتی در آن نباشد، بچهها را خسته میکند و همان تکرار عملیات به بچهها روحیه میدهد.
باز هم از امدادهای غیبی تعریف کنید؟
در همه عملیاتها امدادهای غیبی الهی دیده میشود. اواخر عملیات بیت المقدس بود که حقیر با یک موتور سیکلت جهت شناسایی وارد منطقه شدم. یکی از گشتهای دشمن که با ماشین مشغول گشت بود، متوجه ما شد و بسوی ما حرکت کرد. ماشین آنها کاملا مجهز به اسلحه بود و خیلی راحت میتوانستد ما را بزنند. شاید میخواسنتد من و یک نفر دیگر {را} که ترک موتور بود، زنده بگیرند. به پانصد متری ما رسیدند. همراهی من جیغ کشید و گفت: یا مولا به داد ما برس! یک مرتبه دیدم اسب سواری حالت تهاجم به سوی دشمن گرفته و دشمن را فراری داد و ما بدون هیچ ترسی منطقه دشمن را شناسایی کردیم و سالم بازگشتیم.
اولین پیروزی؟
دو روز بعد از عزل بنی صدر، عملیاتی به نام «خمینی روح خدا فرمانده کل قوا» در منطقه دارخوئین با شرکت عدهای قلیل از افراد نمونه {انجام} شد که یک تیپ عراق را منهدم کردند و نُه کیلومتر جلو رفتند و ضربهای محکم به دشمن زدند. درحالی که همه این ایثارگران {که} از اصفهان بودند، شهید یا مجروح شدند.
اولین حمله لشکر ثارالله؟
اولین گردان که از کرمان به جنوب آوردند، 135نفر بودند که به کرخه نور آمدند و در آنجا با همین عده کم عملیاتی موفقیت آمیز داشتند و این مقدمهای بود برای پیروزیهای بعدی و در این عملیات، غفاری از لاهیجان رفسنجان به شهادت رسید.
ازشهید عباس حسینی چه خاطرهای دارید؟
گردان عباس در عملیات والفجر چهار دو بار عمل کرد. هردو بار با هم بودیم. هر دو بار هم موفق شد. عباس از بهترین فرماندههای لشکر بود که جای او در لشکر خالی است.
از اصغر عباسی بفرمایید.
اصغر در شب دوم عملیات به صورت داوطلب آمد. چون در قسمت زرهی بود. میخواستند از آمدن اصغر جلوگیری کنند، اما او زیرکانه آمد و به شدت آماده شد و با شهامت و توکل عجبی شرکت نمود. همه جا با حدیث و آیات قرآن رزمندگان را گرم میکرد و آنها را به تقوی دعوت مینمود و معلوم بود که جزو شهداست.
هفته نامه «رويدادهاي هفته»، 16/6/1362
در هوای کربلا رفتن
قضیه کربلا رفتن سید حمید تقریباً در رفسنجان مشهور است و الآن شاید کمی شکل افسانه هم به خود گرفته باشد. داستان کربلا رفتنش را آقا عمو برای پدرم تعریف کرده بود. با کمک مجاهدین عراقی و با کارتهای جعلی. کارتش را آقا یکبار دیده بود و همین، باعث شد که ماجرای آن را تعریف کند.
این قصه را سید حمید برای شیخ محمد هاشمیان (امام جمعه رفسنجان) و حاج احمد امینی و مهدی جعفر بیگی و علی سلمهای هم گفته بود. داستان کربلا رفتن سید حمید بین بچههای جبهه دهان به دهان شده بود و همه میخواستند اصل قضیه را از زبان خود سید بشنوند. معمولاً هم سید طفره میرفت. اما اصرار دوستانی که خاطرشان برای سید خواستنی بود، مانع میشد که جواب آنها را ندهد و طاقچه بالا بگذارد.
در کتاب «جای پای هفتم» (ص 129 ـ 136)، خاطرات حاج آقا آذین، شیخ محمد هاشمیان، علی محمدی نسب، محمود امینی،علی سلمهای، سید محمود میرافضلی و اکبر حاج محمدی در مورد نحوه کربلا رفتن سید حمید روایت شده است. مفصلترین آنها، خاطره محمود امینی است که آن را از قول حاج احمد امینی و یک نفر دیگر (که نامش را نبرده) نقل کرده است:
وقتی میرفتند کربلا، از قبل با همه بچهها هماهنگ کرده بودند که همه حالت طبیعی خودشان را حفظ کنند که لو نروند. همین که چشم سیّد به ضریح حضرت سید الشهداء علیه السلام افتاد، پاهایش شروع کرد به لرزیدن و از خود بیخود شد. بچهها چند بار رفتند بالای سرش و به جدش قسمش دادند که فوری بلند شود و برود. بقیه مراقب بودند که مأمورین استخبارات عراق سر نرسند. بعد از بیست دقیقه سیّد خیلی آرام از حرم خارج شد. بچهها فکر میکردند که مأمورین سید را گرفتهاند، وقتی او را میبینند، میگویند: مگر قرار نبود طبیعی باشی؟ سیّد خیلی آرام گفت: به جدّم قسم دست خودم نبود.
..
ظاهراً کربلا رفتن سید حمید بیش از یکبار بوده است.
.با شوق و علاقهای که سید حمید به سید الشهداء داشت، اگر کربلا نمیرفت، از محالات بود. اصلاً شاید زنده ماندن او در آن همه مخاطرات جبهه، فقط برای این بود که بوسهای بر ضریح جدش بزند و بعد شهید شود.
..تا آنجایی که یادم مانده است سید تربت کربلا هم با خودش آورده بود و وصیت کرده بود آن را در کفنش بگذارند و اگر اشتباه نکنم شهید مهدی جعفر بیگی روز تشییع جنازه سید حمید این وصیت او را اجرا کرد.
پا برهنه همچون گرد باد
معجزه انبساط عشق
سید حمید در اواخر اسفند سال 1362 به شهادت رسید و پیکر او را در فروردین ماه تشییع و تدفین کردند. محل دفن او پایین پای برادرش شهید سید محمدرضا میرافضلی است. حدود دو سال بعد، معلم شهید حسین باقری در عملیات والفجر 8 آسمانی شد. با توجه به نسبت خانوادگی شهید باقری با شهید میرافضلی، قرار شد او را در کنار قبر سید حمید دفن کنند. قبر را که میکندند، بخشی از دیواره قبر سید حمید فرو ریخت. از قبر او عطر بهشت میتراوید. به گفته حاج آقا آذین (جای پای هفتم، ص 163 ـ 164)، بعد از دو سال هنوز بدن سید حمید تازه بود.
حدود 26 سال از شهادت سید حمید میگذرد. زائران مزار او هر بار بیشتر میشوند. جوانانی که چندین سال بعد از شهادت او به دنیا آمدهاند، بر سر قبر او بیتابی میکنند. دم در ساختمان مقبره، کفشهای خود را میکنند و با پای برهنه بر سر قبر او مینشینند و شمعی میافروزند. بسیاری آنجا حاجت گرفتهاند. بسیاری آنجا سبک شدهاند. بسیاری آنجا نوری در درون خود کشف کردهاند. پا برهنگی زائران مزار او شاید لبیکی باشد بر پابرهنگی او در زیر آفتاب داغ خوزستان. کسی که روح خود را با عشق منبسط کرد، امکان گسترش آن را در زمان و مکان فراهم کرده است.
::آن روزی که سید حمید پابرهنه بر ریگ و سنگ خوزستان میدوید و جسم خود را تعذیب میفرمود، هیچش سودای آن نبود که بر مزارش دو نفر گرد آیند یا دهها نفر. کسی حاجت بگیرد یا نگیرد. او داشت از جسم خود میکاهید تا روحش آماده پر کشیدن شود. تا بالهای پرواز سبکتر بروید. تا عشق در جان او تجلی کند. این گفتار، تنها یادآورییی است برای ما که بدانیم، رهروان عشق، ره چگونه سپردهاند و یادگاران روح منبسط آنها چیست؟
::
یکی از دوستان تعریف میکرد که یک شب جمعه در حوالی مزار شهید میرافضلی خانوادهای را دیده که دنبال قبر او میگشتند. آنها را راهنمایی میکند و کنجکاو میشود که ماجرا چیست. میگویند: کتاب سرگذشت او را خواندهاند و نادیده به روح او متوسل شدهاند و حاجت گرفتهاند و آمدهاند ببینند کیست آنکه نزد خداوند اینچنین آبرو دارد. ازین دست حکایت در مورد سید حمید فراوان نقل شده است. عیار و ارزش شهیدان را حاجت برآوردن آنها تعیین نمیکند. والاترین هنر شهیدان، رسیدن به جایگاه شهادت و صعود به مرتبت فنا فی الله است. مابقی، حکایت ما خاکیان است که دنبال سر آنها، «دریغ و درد» میخوانیم. بزرگترین معجزه سید حمید، جذب جوانان به آیینی است که بوی معرفت و عشق دارد. کاری که امروزه متأسفانه بسیاری از زندگان، از انجام آن عاجزند.
سيدپابرهنه/احمد ايزدي
براي يك سفر كوتاه چقدر هزينه مي كني ؟؟؟
امير مومنان عليه السلام در خطبه 82 نهج البلاغه مى فرمايد:
و من ابصربها بصرته و من ابصر اليها اعمته
يعنى كسى كه (با چشم بصيرت ) به دنيا نگريست ، دنيا حقيقت را به وى مى نماياند (و او را آگاهى بخشد) و آن كس كه در دنيا نگريست (چشم به دنيا دوخت ) او را كور (دل ) مى نمايد.
سيد جعفر شهيدي :
و از سخنان آن حضرت است
در وصف دنياچه ستايم خانهاى را كه آغاز آن رنج بردن است، و پايان آن مردن. در حلال آن حساب است، و در حرام آن عقاب. آن كه در آن بىنياز است،
گرفتار است، و آن كه مستمند است اندوهبار. آن كه در پى آن كوشيد بدان نرسيد، و آن كه به دنبال آن نرفت، او رام وى گرديد. آن كه بدان نگريست،
حقيقت را به وى نمود ، و آن كه در آن نگريست، ديدهاش را برهم دوخت.
[مىگويم، اگر نگرنده در گفته امام «من أبصر بها بصّرته» نيك بينديشد در آن از معنى عجيب و انديشه ژرفنگر آن بيند كه به نهايت آن نتوان رسيد، و ژرفاى آن را نتوان ديد به خصوص كه با گفته او (ع) مقارن شود كه «و من أبصر اليها أعمته» كه فرق ميان «أبصر بها» و «أبصر اليها» تا كجاست. و پايه بلاغت اين سخن چه آشكار پيداست.]
تبعید امام هادی علیه السلام از مدینه به سامرا
علت روانه ساختن امام هادی علیه السلام از مدینه به سامرا این بود که شخصی به نام عبدالله بن محمد از طرف حکومت متوکل مسئوول امور نظامی و عبادی مردم مدینه بود، او هم که پیوسته قصد آزار امام هادی علیه السلام را داشت علیه آن حضرت جاسوسی و سعایت کرد؛ امام هادی علیه السلام که متوجه گزارش این شخص به متوکل شده بود نامه ای برای متوکل نوشت و اظهار داشت که عبدالله بن محمد قصدش توطئه و دروغپردازی است
متوکل هم در پاسخ امام هادی نوشت: من قدر و منزلت ترا می دانم و هدفم تکریم تو و خاندانت می باشد و می دانم از آنچه حاکم مدینه گزارش داده منزّه هستی بر این اساس محمد بن فضل را مأمور مدینه کردم و شخص قبلی را عزل نمودم و به نماینده جدیدم ماموریت دادم که ترا تکریم کند حال بدان که من مشتاق دیدنت هستم اگر مایلی مرا ببینی با هر کس که می خواهی و هر وقت و به هر نحو که می خواهی به سمت ما (سامرا) حرکت کن و بدان که از همه به تو مهربانتر و دلسوزتر و برای تو خیرخواهترم.
نامه متوکل که رسید امام هادی علیه السلام (از روی ناچاری) آماده حرکت از مدینه شد و یکی از فرماندهان ارشد متوکل به نام یحیی بن هرثمه نیز با جمعی از لشگریان امام هادی را همراهی می کرد، هنگامی که حضرت وارد سامرا شد؛ متوکل از قبل گفته بود که روز ورود، ملاقات با امام هادی علیه السلام ندارد و دستور داد او را در محله گدایان و بیچارگان جای دادند.
* بحارالانوار، ج 50، ص 200، شماره 11، از کتاب ارشاد شیخ مفید.
علت تبعيد امام هادي از مدينه به سامرا
گنج داریم و گدایی می کنیم!
کار ما به این جا رسیده که با داشتن قران، زیر بار
کفار می رویم! خدا لعنت کند به کسانی که با رشوه
خواری، کفار را بر بلاد اسلامی مسلط و مسلمانان را
تسلیم بهایم و درندگان کردند! چه رشوه ای که یکی
بدهند و هزار بگیرند، آیا این رشوه است؟! غلط است
که اسم رشوه بر آن بگذاریم.
آیا این کارها از روی اضطرار و ناچاری است تا گفته شود: ” رفع ما اضطروا الیه. “
( آن چه امت من در انجام آن ناچارند…….از آنان
برداشته شده است.) آن را شامل می شود؟! آیا نمی
توانیم در خانه ها و بلاد خود بنشینیم؟ آیا ناچاریم که با
آن ها هم پیمان شویم؟! آیا بزرگان و مشایخ ما
مسلمانان از روی ناچاری چنین کاری کردند؟! ما
مسلمانان با این که چنین گنجی داریم، گویا نداریم و از
دست داده ایم! و از سوی دیگر دشمنان خود را هم
کالعدم حساب کردیم. سنی ها قرآن را کالعدم شمردند و
ما شیعیان، امام و عترت را! اعتقاد داریم ولی عملا
کالعدم حساب کرده ایم و تابع سازمان ملل و فرمان او-
که تابع زور است- هستیم.
گفتارها و پندارها آيةالله العظمي بهجت
آن ها آینده را می دیدند و ما از گذشته خبر نداریم!
درباره ی آقایی که کرامت های بسیار از او نقل می کردند، گفته اند:
در مسافرتی وقتی به نزدیک اصفهان رسید، شب بود و هوا تاریک، فرمود: من در این شهر
بسترهای فحشا می بینم.
صبح شد، وارد شهر شدند، فرمود:
وقت سحر بساط عیش فلان فلان را می دیدم. تا اینکه داخل شهر رفتند و….
آری، آن ها آینده را می دیدند، ولی ما گذشته را نمی بینیم، و نمی فهمیم که چه خبر بود!
تا از آن عبرت بگیریم و همانند گذشتگان در دام و فریب بیگانگان گرفتار نشویم.
منبع: در محضر بهجت ش: ۵٣٧