وقتي فقر در برابر ايثار زانو مي زند
بابا مهربان؛ نگاههای پرمهر اما رنجورت ازچه سخن میگفت، حتی دیوارهای خانه محقرت با آن سقف ترک خورده راز نگاههایت را میدانست اما کسی نخواست در این دیاری که به فراموش کردن مهربانان عادت دارد متن نگاههای تو را بخواند. شاید انتظار روزی را میکشیدی که فرزند شهیدت دست تو را بگیرد و از این دیار فراموش شده رهایت کند!
بابا مهربان شیرمردی بود که تنها نامش در لیست پرونده فرزند شهیدش قید شده و به غیر از پنج نفر از اعضای خانوادهاش که در کنارش بودند، بینام و نشان در این شهر زندگی کرد، قرار بود قصه پر رنج بابا مهربان را بازگو کنیم که خبر آمد به دیار باقی پیش فرزند شهیدش پر کشیده پس به یاد او این گزارش را میخوانیم.
برای دیدنش بعد از کلی گشتن در کوچه پس کوچههای باریک و درهم ریخته محله وحدت در منطقه سلمان آباد از مناطق حاشیهای و فقیر به خانهای رسیدم که در دل دیگر خانههای قد کشیده گم شده بود، «بختیار مهربان» تنها کسی بود که باید ملاقات میکردم تا کمی از فرزند شهیدش برای ما بگوید. اما او نه قدرت حرکت داشت و نه توانایی شنیدن و حرف زدن. نگاههای پر مهر ولی رنج کشیدهاش وادارمان کرد که به جای فرزندش شهیدش «قوتاز مهربان» از خود او و نامهربانیهایی که در حقش روا شد، بنویسم.
از مردی که با جسمی نحیف اندام و رنجور روی تخت آهنی زنگ خورده و کهنه در گوشهای از اتاق کوچک با دیوارهایی که رنگ زغال به خود گرفته، افتاده بود. دانههای تسبیح روی دستان لاغر و استخوانیاش به سختی جابجا میشد، از عمق نگاهایش میشد فهمید تا کنون کمتر کسی پیدا شده که بگوید پدر حالت چطور است؟ کم و کسری نداری؟ تو که تنها پدر شهید و بقیه اعضای خانوادهات نیستی تو پدر یک ملتی چرا که شهید از آن این ملت است.
پسر دیگرش «قهرمان مهربان» به همراه زن و پنج فرزندش تنها کسانی هستند که مانند شمع به دورش میچرخند و فقر و نداری چیزی از گذشت و ایثار آنها در تیماری از پدر کم نمیکند.
قهرمان میگوید: پدرم بیشتر از پنج سال است که در اثر سکته مغزی قدرت تکلم و شنوایی خود را از دست داده حتی قدرت کوچکترین حرکتی ندارد، هر روز باید چند بار جابجایش کنم تا زخم بستر نگیرد، به خاطر اینکه در تمام ساعات شبانه روز باید مراقبش باشم، از کار بیکار شدهام و مشکل مالی ما دو چندان شده است.
تنها درآمد این خانه محقر از حقوقی ناچیزی که اداره بنیاد شهید به پدر شهید میدهد، تامین میشود. قهرمان میگوید: حقوق دریافتی نزدیک پنج میلیون ریال است که به پدر و همسر شهید به طور مشترک میرسد، بخشی از این مبلغ برای وامی که جهت معالجه پدرم گرفتم هر ماه کسر و مابقی نیز خرج دارو و وسایل مورد نیازش میشود.
خیلی از ما امروز مفهوم دیگری از خانواده شهید داریم خیلی راحت بعد از سالها پشت سرشان میگوییم «هر چه خواستند به آنها داده شده حتی بیشتر از حقشان» به خیال اینکه دیگر دینی بر گردن کسی ندارند به غیر از زخم زبان زدن کاری از دستمان بر نمیآید، اما نه اینکه اگر همین پدر شهید و پدرانی چون او نبودند و از فرزندشان نمیگذشتند، معلوم نبود چه سرنوشتی داشتیم؟
عروس این خانواده و همسر قهرمان که بیشترین دغدغه زندگیاش تمیز بودن ملافههای پدر شوهر است با تمام وجود به شوهرش کمک میکند تا مبادا بابای خانه احساس تنهایی کند، تربیت فرزندان از یک طرف و رسیدگی و پرستاری از پدر شهید از طرف دیگر وظیفه او را دو چندان کرده است، اما تاکید میکند که «بیشتر از پدرم دوستش دارم و نگاه پر مهر او برای ما برکت بزرگی است».
او تنها آرزویی که دارد این است کهای کاش خانه محقرشان یک حمام داشت تا مجبور نشود به خاطر سرمای هوا و نبود جای مناسب برای شستشو به همسایگان رو بیندازد تا ملافههای پدر شوهرش را در حمام آنها تمیز کند، هر چند دیگر سرمای هوا برایش معنا ندارد و با آموزشی که در مکتب ایثار شهدا آموخته ساعتها کنار حوض حیاط زیر آب سرد رختهای چرک شده را میسابد.
او میگوید: تا چند ماه پیش که تخت پیدا نکرده بودیم تمام ملافه و فرش زیر پدر شوهرم کثیف میشد و مجبور بودم ساعتها برای تمیز کردنشان وقت بگذارم برای من کار کردن هیچ مشکلی ندارد ولی از اینکه گاهی پدر شوهرم زیر دین همسایگان قرار میگیرد، ناراحت میشوم.
تخت کهنهای که وجود آن غنیمتی برای خانواده مهربان محسوب میشود، پس از کلی رفت و آمد و التماس و خواهش به دستشان رسیده است. قهرمان میگوید: نبود تخت مناسب سبب شد کمر پدرم به علت زخم بستر سوراخ سوراخ شود، تحمل این وضیعت برایم عذاب آور بود تا اینکه بنیاد شهید این تخت را بعد از کلی گلایه و واسطه برای ما اجاره داد آن هم زیاد استاندارد نیست نداشتن حفاظ کنار تخت سبب شده پدرم در خواب چند بار به زمین بیفتد و استخوانهای دست و پایش از این حادثه آسیب جدی ببیند.
این برادر شهید برای اینکه از این اتفاق جلوگیری کند تا صبح کنار تخت پدر کشیک میدهد و هر دقیقه از عمرش را کنار او سپری میکند تا مبادا نالهای از پدر، دل رنجورش را بیشتر آزار دهد.
او میگوید: «نگهداری از پدر و مادر افتخار بزرگی برای فرزندان است مادرم نیز ده سال در اثر سکته مغزی زمین گیر بود و تا آخر عمرش از او پرستاری کردم و از این بابت خیلی خوشحالم». قهرمان با غرور بارها این جملات را تکرار کرد.
حمامی به وسعت یک تشت
قهرمان حرفهای زیادی برای گفتن دارد او از اینکه هر روز باید پوشاک پدر زمین گیرش را عوض کند و هفتهای یکبار روی بخاری آب گرم کند و پدرش را داخل تشت حمام کند، ابایی ندارد. وی اضافه میکندای کاش درآمدش به اندازهای بود که میتوانست برای خانه حمام بسازد تا حین حمام، پدرش اذیت نشود و یا اینکه تخت و ملافههایی تهیه میکرد تا پدرش کمتر دچار زخم بستر میشد.
بنیاد شهید حق پرستاری نمیدهد
از او درباره حق پرستاری که به پدر و مادران شهید بیمار و ایثارگران بالای ۷۰ درصد تعلق دارد، میپرسم؛ جوابش گلایه است: برای دریافت حق پرستاری چند بار به بنیاد شهید مراجعه کردم ولی فایدهای نداشت، میگویند چون حقوق میگیرد این قانون شامل او نمیشود، ولی کسی نمیپرسد این چند هزار ریال چه دردی از پدرم را درمان میکند، تنها برای خرید پوشاکاش در هر ماه چند صد هزار ریال باید خرج کرد از آن گذشتهگاه برای خرید یک شربت سینه چهار هزار تومانی از دیگران قرض میگیرم تا پدرم شبها با آرامش بخوابد.
این برادر شهید انتظاری از هیچ کس و از هیچ مسئولی ندارد، اما با انتقاد میخواهد حداقل کسانی که در سالهای اخیر به اسم دیدار از خانواده شهدا به خانهشان آمدهاند واقعا شنونده درد و مشکلات آنها باشند.
دیدار مسئولان در حد شعار است
قهرمان میگوید: از بیناد شهید و سپاه دو بار برای دیدار از پدرم آمدند و هر بار دلمان روشن شد که حداقل بخشی از مشکلات پدرم به زودی حل خواهد شد ولی هیچکدام از قولهایی که دادهاند تاکنون عملی نشده است.
وظیفه و عمل به آن رسالتی است که بر عهده هر یک از ما گذاشته شده است، حال اگر این وظیفه در قبال خانواده شهدا باشد بسی سنگینتر است در مقابل این خواسته قهرمان حرفی برای گفتن پیدا نکردم او حق داشت؛ از حرف تا عمل فاصله است وقتی میگوییم به خانواده شهدا مدیونیم چند بار از خود پرسیدهایم مدیون یعنی چه؟ یعنی اینکه روبرگرداندن و چشم بستن و فراموش کردن، یعنی بیتفاوتی در قبال کسانی که به فرزند خود درس ایثار و شهادت آموختند و راهی جبهه کردند و سالهاست بعد از شهادت فرزندش صبر پیشه کرده و هیچ انتظاری از دیگران ندارند؟
مدیون یعنی اینکه هر سال به مناسبتهای مختلف دیدار از خانواده شهدا را جزو برنامههای خود قرار دهیم تا آخر سال پرونده عملکرد و بیلان کاری سنگین تری ارائه دهیم؟
برای قهرمان دیدن چهره رضایت بخش پدر مهمتر از نیازهای همسر و فرزدان است، خرید گوشت و دیگر مایحتاج ضروری در خانه آنها به رویایی تبدیل شده و اگر مقداری پول به دست آورد سعی میکند غذایی که برای پدرش مناسب باشد، تهیه کند.
خانواده شهدا انتظاری از دیگران ندارند
قهرمان میگوید: دیگران فکر میکنند که خانواده شهید از زندگی آنچنانی برخوردار هستند و پول بیت المال به آنها میرسد در حالیکه این طور نیست، چراکه اگر چنین بود سقف خانه را آسفالت میکردم تا آب سرمان چکه نکند، خانواده شهدا هیچ انتظاری از دیگران ندارند یک دیدار خشک و خالی نیز ما را خوشحال میکند.
وی صحبتهای خود را تنها یک درد و دل میداند و اعتقاد دارد زندگی خانوادههای شهدا با پستی و بلندیهای زیادی همراه است و همه این گرفتاریها یک صدم ایثارگریهای شهدا در جبههها نیست.
برادر شهید قوتاز مهربان اضافه میکند: ما یاد گرفتهایم از خدا طلب صبر کنیم تا در آخرت شرمنده شهدا نشویم، از خدا میخواهم گناهان ما را به خاطر برادر و پدرم ببخشد و ما را گرفتار بلاهای بزرگ نکند.
تکلیفی که ادا نمیشود
وقتی سخن از شهید به میان میآید خود به خود از خود گذشتگی و ایثار ذهنمان را پر میکند، شهدا رفتهاند و جای خالی ایثار و از خود گذشتگی آنها را خانوادههایشان نثار جامعه میکنند و الگویی برای سایر افراد هستند.
اما ما در مقابل این همه ایثار چه کردهایم روزی میرسد که باید چراغ به دست به دنبال یافتن نشانی از پدران و مادران شهدا باشیم. هر روز شاهد از دست دادن این یادگاران که حضرت امام (ره) از آنها به عنوان ذخایر انقلاب یاد کردهاند، هستیم. همین چند وقت پیش، پدر شهید حسین گنجگاهی، پدر شهید جهانگیرزاده و مادر شهید جعفرخراسانی از بین ما رفتند و بعد از رفتن آنها تازه متوجه میشویم که چه ذخایری را در حال از دست دادن هستیم.
خیلی از آنها در قربت و تنهایی به دیار باقی میروند و همچنان بیخبر میمانیم. و بعد از آن جز تسلیت چیزی برای گفتن نداریم حتی کلمهای از اینکه آنها و فرزند شهیدشان چه کسانی بودند سخنی به میان نمیآید.
تا کنون چند بار حسرت دیدار و گفتگو با یک پدر و مادر شهید و یا یک جانباز قطع نخاع را همچون ورزشکاران و یا یک چهره سینمایی داشتهایم؟ کدام مسئول در عمل این حرف را «همه ما مدیون خون شهدا هستیم» که بارها پشت تریبون تکرار میشود، در عمل نشان داده است تا خانواده شهیدی همچون مهربان کمتر با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کنند.
به گفته مسئولان بنیاد شهید، استان اردبیل سه هزار و ۴۰۰ شهید دارد، خیلی از پدران آنها تاکنون به دیار باقی شتافتهاند و اگر اندکی بگذرد باقی این پدران نیز به فرزندان شهیدشان خواهند پیوست تا زحمت را از دوش مسئولان بیعمل کم کنند.
منبع : خبرگزاري مهر
سنگ نوشته مزار يك شهيد
پنجشنبهای سنگ مزارها را میخواندم که برق نگاهش مرا گرفت و خشکم زد. عکس در قاب آلومینیومی که الآن دیگر نیست، نگاه تیزی داشت و تو را شرمنده میکرد. از آن به بعد بود که رابطه من و رضا شکل گرفت…
همان دلاور ۲۱ سالهای که در چهارم مرداد سال ۶۷ در برابر منافقین کوردل ایستاد و با شلیکهای پیاپی آرپیجیِ راه منافقین را با منهدم کردن ماشینهای خودشان بند آورد، آنها را زمینگیر کرد و این فرصت را ایجاد کرد تا گردانها و خود را به تنگه چهارزبر (مرصاد) برسانند.
شهید «رضا نادری»
متولد ۱۳۴۶
شهادت ۱۳۶۷
محل شهادت عملیات مرصاد – تنگه چهارزبر
شجاع، جسور، ۲۱ سالش نشده، بسان عارفان مینویسد و میاندیشد؛ این هم قسمتی از وصیتنامه علمدار مرصاد که روی سنگ مزارش نوشته شده «ای برادر کجا میروی! کمی درنگ کن. آیا با کمی گریه و یک فاتحه شما بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با بالا رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم از یاد خواهی برد یا نه؟ ما نظارهگر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد!»
طرح یکسان سازی مزار شهدا که در سال ۸۲ توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران آغاز شد، در اکثر شهرهای ایران اجرا شد. طرحی که حاصل سفرهای خارجی و بازدید از مزار کشتهشدگان جنگ جهانی دوم بود که حتی اعتراض کارشناسان دلسوز معماری و دفاع مقدس فایدهای نداشت.
بالاخره وقتی نوبت به تخریب گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران رسید، با اعتراض دانشجویان و شکایت چند خانواده شهید روبرو شد که دیوان عدالت اداری اواخر سال گذشته رأی به محکومیت این طرح داد و انجام آن را غیر شرعی و غیر قانونی دانست.
در این طرح تمام تابلوهای آلومینیومی که عکس شهدا و سنگ نوشتههایی که حال و هوای مردمی جنگ را نشان میداد، بساطش برچیده شد و دیگر نه عکسی از شهدا بود و نه آن سنگ نوشتههای مختلف. در مزار جدید همه سنگ مزارها یک شکل و یک جور شده بودند؛ بدون هیچ عکسی از شهید! و ما هنوز حیران و نگرانیم و انگشت تعجب بر دهان، که ضرورت این تخریب عظیم و این آفت که بر جان این فرهنگ غنی دفاع مقدس افتاده، چیست؟
آنچه که از آشنایی دیرینه با رضای شهید، برایم همانند توشهای باقی مانده و آن را با خاطره برق چشمانش که حالا دیگر در قاب بالای مزارش شرمندهام نمیکند، به یاد میآورم، متن وصیتنامهای است که به قلم جوانی عارف نوشته شده است؛ مینویسم تا شما هم بخوانید:
وصیتنامه علمدار مرصاد شهید رضا نادری
به نام خدای محمد و دینش، علی و ولایتش، حسین و خونش و مهدی و نایبش، ستایش ایزد یکتا را که نامش موجب شور و حال مومنان است و ذکرش امید زندگانی ذاکران؛ همانکه در محضر وجود اقدساش عاشقانی پاکباز پرورش یافته که تراوش عشق خود را آمیخته با خون خویش به حضور رب العالمین تقدیم میکنند.
عاشقانی که آتش عشق او را در سینه پنهان داشتند و مرغان زندانی در قفس بودند که در آرزوی گشایش زندان تن، شبها در دل تاریکی جبین حقارت و عبودیت خود را بر خاک سائیدند و اشک روان خود را در سجدهگاه عشق جاری کردند.
آنان بسان پروانگانی به گرد شمع رخ یار از شب تا به سحر آنقدر چرخیدند تا اینکه پر و بالشان طعمه حریق شمع جانانه گشت و زندان و حجاب تن را دریده و مرغ جانشان را به عروجی ملکوتی به پرواز درآوردند و به شهادت که فخر اولیاست دست یافتند.
نائل شدن به این مقام که از اوج کمالات است هدف والای آفرینش و نهایت زجر و مشقتهایی است که در راه یار بر عاشق زار وارد میشود. الها اگر عشق این است و اگر آن تنها مختص به وجود اقدس توست پس این از خدا بیخبران که به همه چیز به غیر تو عشق بستهاند چه میگویند و اگر مرگ به بهترین وجه خود شهادت با جامه خونین است، پس مردن در بستر خواب در روزگار شهادت فاجعه بسیار دردناکی است.
و اگر دنیا محل آزمایش و شناخته شدن مدعیان واقعی اسلام از بین منافقان به ظاهر مسلمان است، پس طالبان آنکه به این متاع اندک دنیا دل خوش کردهاند چه توشهای برای آخرت خود مهیا ساخته و اگر ولی فقیه برای احیاء دین و قرآن در روزگاری که دنیای کفر در برابر تمام اسلام قد علم کرده، تکلیف جهاد را از اهم واجبات و عبادات برمیشمارد پس این تکلیف نشناسها که جان خود و فرزندان و عیال خود را از اسلام عزیزتر دانسته و تکلیف خود را بسان کوفیان بر طبق مرادشان، خود تعیین میسازند چه امیدی به آخرت نیکو در جوار حق تعالی و ائمه هدی دارند؟
و اگر جهاد بهترین تفریح و سرگرمی مومن است، پس گردشهای شهوتآمیز جوانان غافل که با لباسهای رنگارنگ و موهای آنچنانی و قیافههای مضحک در خیابانهای شهر عمر خود را به بطالت میگذرانند چه است؟ و اگر این اشخاص بیتفاوت انسانند پس فرق آنان با بهائم که جز خورد و خوراک در ادراک خود چیز دیگر ندارند، چه است؟
و اگر انسان واقعی را در جبهه میتوان یافت پس در لاک فرورفتگانِ جان دوست، در دیار غم و تاریکی چه امیدی به روشنایی و فجر دارند؟ و اگر خون عزیزترین فرزندان این مرز و بوم مسئولیتهای سنگین بر دوش یکایک افراد جامعه میگذارد پس تمسخر به جبهه و بسیجیان که اصل دین و اسلامند و احساس نکردن اندکی مسئولیت بر دوش خود از طرف قشر به اصطلاح متفکر چیست؟ آیا کمی به خود نگرش و تعمق نمودهاند که در این بیشه دلیران سربار و زالویی بیش نیستند که جز مکیدن خون اجتماع بها و ارزشی دیگر نمیتوان برای آنان قرار داد.
الهی هر آنکه را که بخواهی به راه آوری. طعم شیرین حضور جبهه را به او چشانی و او را عاشق و شیدای سرزمین خون و لالههای پرپر سازی و کسی که در این دیار معنی چگونه زیستن، عبادت، اخلاص، ایثار، استقامت، شجاعت و تمامی تبلورهای شرف و مردانگی را دانست ساکن همیشگی جبهه میشود و بیرون آمدن از فضای عطرآگین جبهه را به معنای افتادن در زندان و غنودن در زیر سایه بلند کاخ شیطان درون و فنا شدن در منجلاب و پارگین ناپاک دنیا میداند و بیخبران از این خوان رحمت حق تعالی از جبهه به عنوان فنا شدن و بدبختی یاد میکنند و گریزان از جبهه بسان موشهای بزدل در سوراخها خزیده و بیبهره شدن خود از چشمههای معرفت و عشق را به حساب زندگی شخصی خود در بین مردم دانسته حال آنکه کجایند تا ببینند که زندگی هرچه هست اینجاست.
بر چهره گرفته و غمین بسیجیان در شهرها منگرید که داغ یاران از پیش سفر کرده خود از طرفی و غم دنیاپرستان بیتفاوت شهرها در قبال خون یارانشان از طرف دیگر سیمایشان را درهم کشانده. وقت مسرت و سرمستی شیران بسیجی به هنگام جهاد است. آنجا که به وصال دلدارشان نزدیکاند. آنجا که میدانند در مسیر شط خون یارانشان در حرکتند.
براستی که بسیجیان شیران و سلحشوران جبههاند و مظلومان و گمنامان شهرها. به خدا قسم این دنیا با تمام ظواهر فریبندهاش برای عاشقان بسیجی بسان قفسی است که دیگر طاقت ماندن در آن را ندارند و چشم امیدشان به گشودن درب زندان قفس دوخته گشته تا اینکه روزی روی دلدار و حبیب خود را ببینند و در آغوشش پر بگشایند.
فارغ دلان را آوَرَد عشرت پرستی سوی شهر
دیوانه عشق تو را غم سوی صحرا میبرد
۲۸ آبان ۶۶ قبل از عملیات نصر۸
رضا نادری
كرسي هاي آزاد انديشي
سخنان رهبر عزيز انقلاب پيرامون كرسي هاي آزاد انديشي
متن پیش رو بازخوانی سخنان رهبر عزیز انقلاب پیرامون کرسی های آزاد اندیشی می باشد به این صورت که پس از مطالعه صحبت های ایشان با انتخاب قسمت هایی سعی شده است یک متن پیوسته که کرسی ها را با عین کلام رهبری تبیین کند تهیه شود.
باید روى مسائل فکر کرد. عزیزان من! روى مسائل فکر کنید تا به نتیجه برسید.(۱)
فکر شما و کارى که کردید و راه نوئى که پیدا کردید، پیشنهادى که به نظرتان رسیده، تأثیرگذارىاش فقط این نیست که این فوراً به دستگاه اجرائى منتقل بشود و فوراً یک ترجمهى عملیاتى بشود و اجرائى و عملیاتى شود؛ نه، این تنها تأثیر نیست. یکى از مهمترین تأثیرات همین فکر کردنها این است که شما فضاسازى میکنید، گفتمانسازى میکنید. در نتیجه، در یک فضاى معتقد به یک مبناى فکرى یا عملى، رئیس جمهور هم همان جور فکر میکند، وزیر هم همان جور فکر میکند، مدیرکل هم همان جور فکر میکند، کارکنان هم همه همان جور فکر میکنند؛ این خوب است. و شما این کار را انجام میدهید. فکر کنید، بگوئید، بنویسید، در مجامعِ خودتان منعکس کنید(۲)
این میشود یک فضا. وقتى یک فضاى گفتمانى به وجود آمد، همه در آن فضا فکر میکنند، همه در آن فضا جهتگیرى پیدا میکنند، همه در آن فضا کار میکنند.(۳)
یکى دیگر از کارهائى که باید در زمینهى مسائل گوناگون اجتماعى و سیاسى و علمى انجام بگیرد، میدان دادن به دانشجوست براى اظهارنظر. از اظهارنظر هیچ نباید بیمناک بود. (۴)
اگر بخواهیم در زمینه گسترش و توسعه واقعىِ فرهنگ و اندیشه و علم حقیقتاً کار کنیم، احتیاج داریم به اینکه از مواهب خدادادى و در درجه اوّل آزاداندیشى استفاده کنیم(۵) آزاداندیشى -که شرطِ لازم براى رشد فرهنگ و علم است-(۶)
میتواند یک جریان سیال فکرىِ بسیار با ارزشى را در جامعه به راه بیندازد.(۷)
شما کرسى آزادفکرى سیاسى را، کرسى آزاد فکرى معرفتى را تو همین دانشگاه تهران، تو همین دانشگاه شریف، تو همین دانشگاه امیرکبیر به وجود بیاورید. چند نفر دانشجو بروند، آنجا حرفشان را بزنند، حرف همدیگر را نقد کنند، با همدیگر مجادله کنند. حق، آنجا خودش را نمایان خواهد کرد.(۸)
البته این هم از راه گفتگوى محترمانه، عاقلانه، منصفانه و با استدلال، عملى است.(۹)
تریبون هاى آزاد بگذارند و با هم بحث کنند؛ منتها نه متعصبانه و لجوجانه و تحریک شده به وسیله ى جریانات سیاسى و احزاب سیاسى(۱۰)
به قول رائج بین جوان ها، جوگیر نشوید. بحث درست بکنید، بحث منطقى بکنید. سخنى را بشنوید، سخنى را بگوئید؛ بعد بنشینید فکر کنید. این همان دستور قرآن است. «فبشّر عباد. الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه». سخن را باید شنفت، بهترین را انتخاب کرد. والّا فضاى جنجال درست کردن، همین میشود که دیدید. جنجالِ قبل از انتخابات، بعد از انتخابات، انعکاسش می شود این.(۱۱)
ایجاد فضاى آشفتهى ذهنى با لفاظىها هیچ کمکى به پیشرفت کشور نمی کند.(۱۲)
مطمئناً ضایعاتى که از کشاندن این بحث ها به محیط هاى عمومى و اجتماعى ممکن است پیش بیاید، دیگر پیش نخواهد آمد.(۱۳)
این کار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه کسى باید مدیریت کند؟ نگاهها فوراً مى رود به سمت دولت و وزارت علوم و…؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوى فعال و مجموعه هاى فعال دانشجویى. حواستان جمع باشد!(۱۴)
این وظیفه اى است به عهده خود شماها. امثال بنده که مسئول هستیم؛ البته مسئولیت هایى داریم و شکى نیست در این زمینه ها؛ اما کار، کارِ خود شماهاست. گمان نکنید که نهضت آزاداندیشى و حرکت تحول و شجاعت در کارهاى گوناگون را، به جاى شما که دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممکن است مسئولان دولتى یا بنده بیاییم انجام بدهیم.(۱۵)
پاورقی:
(۱) دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاه های استان کرمان ۱۹/۲/۸۴
(۲) دیدار با نخبگان علمی کشور ۱۳/۷/۹۰
(۳) دیدار با نخبگان علمی کشور ۱۳/۷/۹۰
(۴) دیدار با اساتید دانشگاه ها ۸/۶/۸۸
(۵) دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۷/۱۱/۸۱
(۶) دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۷/۱۱/۸۱
(۷) بیانات در حرم امام رضا(ع) ۱/۱/۸۹
(۸) دیدار با نخبگان علمی کشور ۶/۸/۸۸
(۹) دیدار اعضاى انجمن اهل قلم ۷/۱۱/۸۱
(۱۰) دیدار با دانشجویان و اساتید دانشگاه های استان کرمان ۱۹/۲/۸۴
(۱۱) دیدار با نخبگان علمی کشور ۶/۸/۸۸
(۱۲) دیدار با نخبگان علمی کشور ۶/۸/۸۸
(۱۳) دیدار با اساتید دانشگاه ها ۸/۶/۸۸
(۱۴) دیدار با دانشگاهیان سمنان ۱۸/۸/۸۵
(۱۵) دیدار با دانشگاهیان سمنان ۱۸/۸/۸۵
پرستوي عشق
انتظار موعود
شب به درازا کشید، چشم ها هم فرو خفتند، جز چشمان شیدای شیفتگان، که در سیاهی آسمان، فروغ ترا می جویند، ای خورشید وجود!
در ما، توفانی شد، زورق ها، همه در هم شکستند; جز زورق سرخ چشم به راهان، که بر فراز امواج، کرانه تو را می جویند، ای ساحل آرام نجات!
پهنه زمین خشکید، گل بوته ها، همه پژمردند; جز لاله زار خونرنگ دلباختگان، که در کویر گدازه صحرا، تراوش ترا می جویند ای چشمه جوشان حیات!
آری تیره شب غیبت، به درازا کشید . دریای سیاه زندگی، سراسر گرداب و توفان شد، پهندشت انسانیت کویری تفتان گشت و منتظران نستوه و پایدار همچنان تو را می جویند . ای مهدی موعود! ای منجی محبوب! ای قائم منتقم!
آری، از جذبه اوست که پرستوی عشقش در دل شوریدگان آشیان می کند، از شراره اوست که آتش ارادتش در جان دلدادگانش زبانه می کشد و از یادآوری اوست که گلبن یادش در روان فریفتگان بهار می آفریند، از این روست که درک محبت و مودت او - همانند حب خدا و پیامبر - نیازمند به تلاش و تکاپوی دشوار و توانفرسا نیست .
بس کن ای جگر سوخته قلم! نالیدن را، گریستن را، و شورآفریدن را، که این سوز را درمانی و این فراق را پایانی نمی بینم جز هنگامه ظهور، که آن را نیز، زمانی معین نیست، یا اگر هست، «لا یجلیها لوقتها الا هو» . « تنها اوست كه چون زمانش فرا رسد آشكارش مي سازد». « سوره اعراف (7) ، آيه 187
اما چه سود؟ که اگر بس کنم قلب های گداخته از شوق مهدی آرام نخواهد نشست و اگر من ننویسم قلم های آکنده از اشتیاق منجی بیکار نخواهد ماند .
زيارت سيد الشهدا از نگاه اباصالح (عج)
eight: normal;” dir="rtl">
مولایم! چگونه می توانی تاب بیاوری این همه سال را و در آرزوی آن باشی تا به خونخواهی حسین (ع) بپاخیزی اما لحظه موعود فرا نرسیده باشد .
موعودم! آن زمان که به زیارت سالار شهیدان می روی، قلبت با کدام ضرب آهنگ صدا می کند حسین مظلوم را؟ نگاهت با نگاه کدام طفلان تشنه خیام حسین گره می خورد؟
می شنوی صدای رقیه را؟ عمویش عباس را می خواند .
حسین چگونه به رقیه بی قرار بگوید ماه بنی هاشم، ساقی خیمه های نور دیگر نمی آید .
مهدی جان! تو می توانی به آنها آب برسانی؟
دستان پر از آب فراتت را به سوی رقیه دراز کن تا این همه بی تابی نکند . هر چند تو هم می دانی که بی تابی او، فراق آن ماه مهربانی ها، عباس است نه تشنه کامی .
یا اباصالح! چه صدای محزونی داری وقتی می خوانی: «سلام بر غریب غریبان سلام بر شهید شهیدان; سلام بر سکونت یافته در کربلا، سلام بر آن گریبان های چاک شده; سلام بر آن لب های خشکیده; سلام بر آن جسدهای برهنه مانده; سلام بر آن پیکرهای تغییر رنگ یافته; سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده!» .
تا به حال زیارت کرده ای سیدالشهداء را با نگاه اباصالح، با زبان حال و احساس او؟ دوست داری تجربه کنی ذره ای از احساس مهدی موعود را وقتی به زیارت امام حسین (ع) می رود؟
پس بخوان زیارتنامه «ناحیه مقدسه » را با یاد حضرت حجت و بالا برو از پله های احساسی که می رساند تو را به منزلگاه غریب غریبان حسین (ع) .
کتاب زیارت ناحیه مقدسه مشتمل بر زیارتی است که از سوی یکی از نواب خاصه حضرت نقل شده است . این کتاب 40 صفحه درشت خط است که آقای حمیدرضا جندقی آن را خطاطی کرده و مؤسسه تحقیقاتی انتشاراتی هلال آن را به چاپ رسانده است .
جلد لیمویی با تذهیب زیبایی که رنگ های آبی و سبز مکمل آن شده اند و حاشیه درون کتاب، لطافت خاصی به این زیارتنامه بخشیده . هر چند که متن زیارت خود زیبنده ترین است .
تو، دوست خوبم می توانی به عنوان هدیه به مادر، پدر، مادر بزرگ و پدر بزرگ از این کتاب استفاده کنی، چون درشت خط بودن آن مناسب حال آنان است .
اگر برایت توفیق حاصل شد و توانستی کتاب را تهیه کنی و دعا را بخوانی، امام زمان را فراموش نکن . حتما برای تعجیل در ظهورش دعا کن . اگر یادت بود، دوستان خودت در مجله موعود جوان را هم دعاگو باش .
با هم بخشی دیگر از زیارتنامه را می خوانیم:
و راه نجات بر تو بستند . نمانده بود تو را یار و یاوری و تو همه چیز را به حساب خدا نهاده، صبر می کردی و از زنان و فرزندان حرمت دفاع می کردی [تا اینکه] اینگونه تو را از اسب سرنگون ساختند و با بدنی سرتاسر جراحت بر خاک افتادی . اسب ها تو را لگدکوب می کردند و تجاوز پیشگان کافر، [پیکر] تو را با شمشیرها ضربه می زدند . عرق مرگ بر پیشانی مبارکت نشست … و تو هنوز گوشه چشمی به سوی حرمت داشتی .
… بار خدایا! مرا از خطا و لغزش ها مصون دار و در رفتار و گفتار به من استقامت بخش . مهلت زندگانیم را وسعت بده . از دردها و بیماری ها عافیتم ده و به حق اولیائم و به فضل و احسانت مرا به بهترین آرزوهایم برسان .
بار خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست و توبه مرا بپذیر . بر اشک هایم رحمت آور ونسل مرا از صالحان قرار بده .
تاكيد قرآن بر استقلال اقتصادي
چرا قرآن بر استقلال اقتصادي مسلمانان تاكيد دارد ؟
با توجه به نامگذاری سال ۱۳۹۱ از سوی مقام معظم رهبری به عنوان «سال تولید ملی، حمایت از کار و سرمایهٔ ایرانی» نگاهی خواهیم داشت به ۷ آیه از قرآن کریم که پیامهایی مرتبط با نامگذاری این سال دارند؛ و سعی میکنیم با استفاده از بیانات مقام معظم رهبری به شرح این آیات بپردازیم.
* آیهٔ اول، آل عمران/ ۱۳۹: «ولاتهنوا و لاتحزنوا و أنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین»
ترجمه: و [شما مسلمانان] سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید!
نکته:
طبق صریح آیهٔ یاد شده، مؤمنین نسبت به دیگران برتری خواهند داشت. از طرف دیگر میدانیم که یکی از لوازم برتری، بینیازی اقتصادی از دولتهای استکباری و خودکفایی مسلمانان است؛ زیرا بدیهی است که نیاز و احتیاج به دیگران همیشه ملازم با ذلت و اسارت است. از این رو ملتی که بخواهد عزیز و سربلند زندگی کند باید ابتدا خود را از بند اسارت کفار آزاد سازد. چنین ملتی است که سزاوار صفت ایمان است و ملتی که با ذلت و خواری دست نیاز به سوی بیگانه دراز میکند، طبق صریح این آیه، ملت مؤمنی نیست.
مقام معظم رهبری: «آمریکا هرچه تلاش کند، نخواهد توانست این ملت را از رسیدن به قلهاى که امام عزیزش همه را به آن سمت هدایت مىکرد، باز بدارد. اگر تمام گردن کلفتها و قلدرهاى دنیا هم دست در دست یکدیگر دهند، نمىتوانند ما را از حرکت به سمت جامعهى اسلامى مرفه و عادل و آباد باز بدارند. ما بحمداللَّه ارادهى پیمودن این راه و انجام این کار را با لطف الهى و کمک مردم داریم و چیزى هم کم نداریم.
فقط مواظب باشید وحدت و شور و احساس تکلیف را در خود حفظ کنید. قرآن به مسلمانها خطاب مىکند و مىگوید: «اگر مؤمن باشید [إن کنتم مؤمنین]، نه از کسى بترسید و نه سست شوید [ولاتهنوا و لاتحزنوا]. مظهر ایمان، همین شور و نشاط و تلاش و وحدت و حضور در صحنه است؛ دشمن هم از همین مىترسد. تا وقتى حضور قوى و پُرشور شما مردم استمرار دارد، ان شاء اللَّه لطف خدا هم با ما خواهد بود.»
* آیهٔ دوم، نساء/ ۱۴۱: «و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلاً»
ترجمه: و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطی نداده است.
نکته:
در اقتصادی که مدنظر قرآن است، سعی بر این است که با استفاده از سلاح پویایی اقتصاد، حاکمیت سیاسی دولت اسلامی در روابط با بیگانگان حفظ شود، زیرا در روابط خارجی بین دولتها، مناسبات اقتصادی و سیاسی بسیار به هم پیوسته و درهم تنیدهاند، هم اکنون وابستگی سیاسیای که در بسیاری از کشورهای به ظاهر مسلمان مشاهده میشود، نتیجهٔ مستقیم وابستگی اقتصادی آنها به ابرقدرتها است. از این رو برای حفظ اعتبار و حیثیت اسلامی، دولتهای اسلامی موظف هستند از هرگونه عملی که راه نفوذ کفار را برای تسلط بر مسلمین میگشاید، خودداری کنند و پیشاپیش راههای نفوذی آنان را با تدبیر و سیاست ببندند و از آنجا که بزرگترین راه نفوذ آنان، تأمین نیازمندیهای اقتصادی است، از این رو اِعمال سیاست اقتصادی خودکفا و همیاری عموم اقشار در قطع وابستگی و بستن راههای نفوذی آنان، از مهمترین مسؤولیتهای ملت اسلامی است.
مقام معظم رهبری: «یک نکته این است که ما هر چه که عرض میکنیم، با این پیشفرضها بایستى ملاحظه بشود. ما چند پیش فرض داریم. یکى این است که پیشرفت علمى، ضرورت حیاتى کشور در علوم مختلف است؛ البته رتبهبندى علوم را بعد عرض میکنیم که یکى از کارهاى مهم است. پیش فرض دوم این است که این پیشرفت علمى، اگرچه که با فراگیرى علم از کشورها و مراکز پیشرفتهترِ علمى حاصل خواهد شد – بخشى از آن بلاشک این است – اما فراگیرى علم یک مسأله است، تولید علم یک مسألهى دیگر است. نباید ما در مسألهى علم، واگن خودمان را به لوکوموتیو غرب ببندیم. البته اگر این وابستگى ایجاد بشود، یک پیشرفتهایى پیدا خواهد شد؛ در این شکى نیست؛ لیکن دنباله روى، نداشتن ابتکار، زیرِ دست بودنِ معنوى، لازمهى قطعىِ این چنین پیشروى است؛ و اینجایز نیست.»
* آیهٔ سوم تا پنجم، نساء/۱۴۴، مائده/۵۱ و مائده/۵۷: «یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا الکافرین أولیاء من دون المؤمنین، أتریدون أن تجعلوا لله علیکم سلطاناً مبیناً»
ترجمه:ای کسانی که ایمان آوردهاید! کافران را در مقابل مؤمنان برای خود دوست مگیرید. مگر میخواهید برای خدا علیه خودتان دلیلی آشکار قرار داده باشید؟!
«یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود و النصاری أولیاء، بعضهم أولیاء بعض و من یتولهم منکم فإنه منهم، إن الله لایهدی القوم الظالمین»
ترجمه:ای مؤمنان! یهود و نصاری را به دوستی مگیرید. بعضی از آنها دوستان بعضی دیگرند. هر که از شما با ایشان دوستی کند خود از ایشان است. همانا خداوند مردم ستمگر را هدایت نمیکند.
«یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزواً و لعباً من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و الکفار أولیاء، واتقوا الله إن کنتم مؤمنین»
ترجمه:ای کسانی که ایمان آوردهاید! با آن گروه از کفار و اهل کتاب که دین شما را به سخریه گرفته، بازیچهاش پندارند دوستی نکنید و از خدا بپرهیزید اگر مردمی با ایمانید.
نکته:
در این آیات میخوانیم: «مسلمانان از قبول ولایت کفار سخت برحذر داشته شدهاند و از آنجا که یکی از ریشههای خطرناکی که عامل پذیرش ولایت کفار و قبول این اسارت میشود، چیزی جز نیازهای اقتصادی نیست، این آیات هرکدام با بیان ویژهای تأکید بر ضرورت عدم تحمل ولایت کفار و یهود و نصاری دارد و طبعاً بهترین علاج آن خودکفایی مسلمین برای رهایی از یوغ کفار است؛ چرا که نیازمندی، سرانجام آنان را در شبکهٔ صید کفار میاندازد و به سیادت و عزت و عظمت آنان لطمه وارد میسازد.»
مقام معظم رهبری: «موفقیت هر ملتى در پیشرفتهاى خود، نسبت معکوس با نفوذ بیگانگان و دشمنان در آن کشور دارد. اینها نسبتشان متعاکس است؛ یعنى هرگاه بیگانه و یک قدرت خارجى- ولو آن قدرت خارجى علناً اظهار دشمنى نکرده باشد – نفوذش در بین مردم، قشرهاى مختلف و فضاى سیاسى بیشتر باشد، این ملت از آیندهاى همراه با عزت و همراه با افتخار و تأمین شده، فاصلهاش بیشتر است. نه اینکه با هر بیگانهاى باید ستیزه گرى کرد؛ نه، گاهى هم انسان به خاطر مصالح، با بیگانهاى دوستى مىکند؛ اما به همان بیگانه دوست هم نباید اجازه داد که در امور داخل این خانه، این خانواده، این کشور و اینجامعه بتواند نقش ایفا کند. از اولِ انقلاب که به کلى رشتههاى نفوذ آمریکا و دیگر قدرتمندان- فقط هم آمریکا نبود؛ منتها بدترینشان آمریکا بود- در این کشور گسسته شد، اینها دایم در فکر بودند که به نحوى در داخل کشور نفوذ کنند و به پیاده کردنِ فکر خودشان، حرف خودشان، کار خودشان و مقاصد و هدفهاى خودشان بپردازند. از همهٔ راهها هم براى این کار استفاده مىکنند.
ماجرای مسافرکشی شهید صیاد شیرازی
رضا ایرانمنش می گوید: در یکی از روزها از جلو خوابگاه سوار تاکسی شدم تا به میدان انقلاب بروم، اما مشاهده کردم که یک پاترول جلوتر از من ترمز کرد و سپس دنده عقب به سمت من آمد؛ در کمال تعجب مشاهده کردم که «شهید صیادشیرازی» است..
رضا ایرانمنش هنرپیشه و جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس نقل میکند که؛ در طول دوران بازیگری خاطرات زیادیدارم، اما اولین کارم، یعنی همان «سجاده آتش» در ذهنم باقی مانده است. که البته مربوط به تصویربرداری مجموعه است.
زمانی که این فیلم را کار میکردیم، من هر روز صبح زود از خوابگاه دانشجویان بیرون میآمدم و با تاکسی به طرف میدان انقلاب میرفتم و در آنجا به اتفاق سایر دستاندرکاران و عوامل، با یک ماشین به محل لوکیشن میرفتیم. در یکی از روزها از جلو خوابگاه سوار تاکسی شدم تا به میدان انقلاب بروم، اما مشاهده کردم که یک پاترول جلوتر از من ترمز کرد و سپس دنده عقب به سمت من آمد؛ در کمال تعجب مشاهده کردم که «شهید صیادشیرازی» است.
از آنجا که لباس بسیجی پوشیده بودم و با همان لباس باید در تصویربرداری حضورپیدا میکردم، شهید به من گفت: «بسیجی سوارشو، من شما را میرسانم». ابتدا باور نمیکردم که شهید صیاد است، اما پس از این که سوار شدم، مطمئن شدم که او خدا بیامرز شهید صیاد شیرازی است. آن روز گذشت و پس از آن هم چندین بار پیش آمد که شهید مرا جلوی خوابگاه دید و تا مسیری رساند. البته ایشان متوجه شده بودند که من بسیجی نبودم، بلکه تنها هنرپیشه بودم.
پس از آن هم چندین بار در شب های احیا در خدمت این بزرگوار بودم و میتوانم بگویم یکی از خاطرات زیبای من همان آشنایی با شهید صیادشیرازی بود که هیچگاه نمیتوانم آن را از یاد ببرم.
آن رشته سبز
زن دست بالا مي برد و آرام « دست پنج تن » را مي گيرد ، خنكاي « دست » در جانش مي نشيند و چهره سرخ و عرق كرده اش ، آرام تر مي شود . زن با دست ديگر، كودك را مدام تكان مي دهد و سعي مي كند گريه اش را آرام كند . اما كودك آرام نمي شود ، نگاهش خيره مانده است به فضاي تاريك ته سقاخانه.
روي كاشي هاي كهنه و دود گرفته ته سقاخانه ، تصوير مردي پيداست ، مشك بر دهان و سوار بر اسبي در حال تاخت.
زن ، رد نگاه نگران مرد اسب سوار را مي گيرد و به صورت تبدار كودكش خيره مي ماند.
زن ، رشته سبز رنگ دور مچ دست هاي كودكش را كه بي حال در دو طرف بدنش رعا شده است باز مي كند.
كودك هنوز ناآرام است انگار رد گره رشته دور دستش آزارش مي دهد .
زن ، گره رشته را به پنجره ي سقاخانه محكم مي كند و زير لب ، كاسه اي قند نظر مسجد كنار سقاخانه مي كند و بعد انگشت درون تشت آب جلوي سقاخانه فرو مي برد و آرام بر لب خشك كودك مي گذارد.
كودك خنكاي آب را حس مي كند و زبان كوچكش را بيرون مي آورد و انگشت خيس مادر را زبان مي زند و كمي آرام مي شو د و بغضش را فرو مي دهد . لب هاي مرد اسب سوار به خنده باز مي شوند.
آفتاب روي صورت كودك نشسته است مادر انگار كه تازه متوجه آفتاب داغ ظهر شده باشد با عجله گوشه چادرش را روي صورت كودكش مي كشد و صورتش را به سينه اش مي چسباند.
پيشاني تب دار كودك ، سينه مادر را مي سوزاند.
فضاي سقاخانه بوي دود مي دهد . باد آرام آرام ، يكي يكي شمع ها را خاموش مي كند .
تصوير ته سقاخانه بين دود و تاريكي به سختي پيداست .
قامت مردي روي تصوير ته سقاخانه سايه مي اندازد .تنها شمع نيم سوخته سقاخانه ، پر نورتر به نظر مي رسد. چشم هاي خيس مرد ، تصوير ته سقاخانه را به دقت نگاه مي كند ، چشم هاي درشتش برقي مي زند و آرام آرام دانه هاي درشت اشك ، گونه هاي گندم گونش را خيس مي كند.
مرد اسب سوار ، انگار كه چهره اي آشنا ديده باشد ، به نگاه خيس سايه رو به سقاخانه مي خندد.
دست هاي مرد گره مي خورد به رشته هاي رنگي بسته شده به پنجره سقاخانه و نگاه خيسش به چشم هاي به خون نشسته مرد اسب سوار خيره مي ماند و دلش مي لرزد . مشك مرد اسب سوار روي زمين مي افتد.
چهره نقاشي شده ي مرد اسب سوار ، لابه لاي قطره هاي آب و اشك هاي سايه رو به سقاخانه غرق مي شود.
تنها شمع سقاخانه لابه لاي اشك هاي داغ او سر خم مي كند و خاموش مي شود ، سقاخانه تاريك تاريك مي شود .
نور طلايي خورشيد از لاي پنجره فلزي سقاخانه روي شمع هاي آب شده سكوي سقاخانه افتاده است .
جلوي سقاخانه پر است از رشته پارچه هاي رنگي كه با هر بار وزيدن باد دور هم گره مي خورند.
كودكي دست مادرش را رها مي كند و تنگ ماهي سرخ رنگش را درون تشت آب جلوي سقاخانه سرازير مي كند .
ماهي حركتي مي كند و درون آب خنك تشت مي پرد.
مادر دست كودكش را مي كشد و به سمت مسجد كنار سقاخانه مي رود.
دست هاي زن از زير چادر ، كاسه اي قند بيرون مي آورد و به دست هاي خادم مسجد مي سپارد .سپيدي قند ها زير نور طلايي خورشيد مي درخشد.
كودك ، هنوز به هواي ماهي كوچكش ، دست مادر را مي كشد و مي خواهد دوباره به سمت سقاخانه برود.
نسيم آرامي مي وزد و رشته كهنه سبز رنگي ، از « دست پنج تن » سقاخانه باز مي شود .
آخرين رشته توي آب مي افتد.ماهي به هواي غذا بالا مي آيد و دور رشته شروع به چرخيدن مي كند .
لب هاي مرد كنار ديوار مسجد به خنده باز مي شود ، گونه هاي گندمگونش سرخ مي شود .
كوچه انگار بوي ياس مي گيرد.
كنار ديوار مسجد هيچ كس نيست….