فتاح القلوب
در شب يازدهم رجب 1388 ه ق مطابق 12/7/1347 ه ق، بر اثر مراقبت و حضور ، التهاب و اضطراب شديدي داشتم و با برنامه عملي جناب استاد علاّمه طباطبائي رضوان الله عليه روزگار مي گذراندم. تا قريب يك ساعت به اذان صبح كه به ذكر كلمه طيبه لا اله الاّ الله اشتغال داشتم . ديدم سرتاسر حقيقت و همه ذرّات مملكت وجودم با من در اين فكر شريف همراه اند و سرگرم به گفتن لا اله الاّ الله اند . نا گهان به فضل الهي جذبه اي دست داد كه بسيار ابتهاج به من روي آورد. مثل اين كه تند بادي سخت وزيدن گيرد. آن چنان صدايي پي در پي بدون هيچ مكث و تراخي بر من احاطه كرد و سيري سريع پيش آمدكه هزار بار از سرعت سير جت سريع السّير در فضا فزون تر بود و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير آن ناتوانم. عجب اين كه در آن اثنا گفتم : چه خوش است كه به دنيا بر نگردم، وقتي اين معنا در دلم خطور كرد به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرست مي خواهند، بازگفتم : آنها خودشان صاحب دارند، به من چه ، تا چيزي نگذشت كه از آن حال شيرين باز آمدم و خودم را در آنجا كه نشسته بودم ديدم.
انّ الله سبحانه فتّاح القلوب منَاح الغيوب.
واقعه 3 از کتاب (انسان در عرف عرفان) علاّمه حسن زاده آملی