آيا فشار قبر مختص به مدفونين در زمين است؟
فشار قبر مربوط به مدفونین در زمین نیست بلکه شامل هر میتی خواهد شد.
از امام صادق (علیهالسّلام) پرسیدند: آیا عذاب و فشار قبر به فرد بدار آویخته میرسد؟
آن حضرت فرمود: همانا پروردگار زمین، خود پروردگار هوا نیز هست. یا آن خدایى كه زمین به فرمان اوست، هوا نیز به فرمان اوست، پس خداوند عزّ و جلّ به هوا وحى میفرماید و هوا او را فشارى میدهد سختتر و شدیدتر از قبر.
(من لا یحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج 1، ص279)
متن گفتاراستاد فاطمي نيا در خصوص دعاي عرفه
تدبیر در مضامین دعای عرفه مهمتر از قرائت آن است
متن گفتار استاد فاطمی نیا درخصوص روز عرفه
روز عرفه برحسب آنچه از روایات زیادی استفاده میشود از لحاظ معنوی یكی از روزهای مهم و سرنوشت ساز است روزی است كه پروردگار متعال آن را پر از بركات قرار داده و وقتی شما به كتبی كه در این رابطه نوشته شده نگاه كنید میبیند كه چقدر اعمال و دعا در این روز بسیار بزرگ وارد شده است. حدیثی كه از حضرت سیدالساجدین امام زین العابدین وارد شده خیلی انسان را بیدار میكند و تشویق میكند نسبت به دعا در روز عرفه و معنویت این روز حضرت شنید در روز عرفه یك نفر از مردم گدایی میكند، فرمود كه: آیا در چنین روزی از مردم طلب میكنی؟ در حالی كه امروز روزی است كه امید میرود بچههایی كه در رحم مادران هستند آنها هم خوشبخت شوند.
ما در بعضی از روایات داریم كه اهمیت دعا را نشان میدهد و می گوید كه روزه در این روز مهم است؛ ولی اگر كسی روزه بگیرد و ضعف روزه باعث شود كه او خوب نتواند به دعا بپردازد روایت است كه آن روز را آن شخص روزه نگیرد. خیلی زیباست، این حدیث نشان میدهد كه دین ما دین عقل است و دین مقدس بازی نیست.
آن چیزی كه در روز عرفه داریم و باید به آن توجه داشته باشیم دعای اباعبدالله(عليه السلام) است كه مضامین آن عرشی است و مهمتر آنكه كسانی كه آن را مي خوانند در مضامين ارزشمند آن تدبير كنند. یكی از اولیا خدا میگفت: شما دعا را برای فهمیدن و ترقی بخوانید، ثواب به دنبال خودش میآید منتها ما اینطور بارآمدهایم كه دعا را برای ثوابش میخوانیم اگر شما در مضامین دعای عرفه توجه بكنید مضامین عالیه ای دارد كه فهم بعضی از این مفاهیم امكان دارد سرنوشت معنوی انسان را عوض كند، دعای عرفه دعای بسیار عظیمالقدری است.
یك فراز هم از دعای امام حسین در روز عرفه را مطرح كنیم و مختصر توضیح دهیم آن فراز این است كه به خدا عرض میكند ‘’ یا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، ‘’ كه این خیلی مهم است و البته همه دعا مهم است و این فراز خیلی مهم است اين قسمت از دعا مثل ساحران فرعون است ‘’یا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ ‘’ ای خدایی كه نجات دادی ساحران فرعون را بعد از انكار طولانی بعد از كفر طولانی… یك وقتی میبینید یك آدم مومنی است یك گناهی كرده خطایی كرده و استغفار كرد خدا او را نجات میدهد یك وقت هم نه یك عمر در دربار فرعون از این افراد پذیرایی می كند كه فقط شما باشید كه یك وقت ممكن است وجودتان لازم بشود و در برابر پیامبر عظیمالشان الهی حضرت موسی (عليه السلام) خواستند از اینها استفاده كنند ولی وقتی كه حضرت موسی عصای خود را انداخت و اینها چون ساحر بودند و خود اهل فن بودند دیدند كه این كار از قماش كار اینها نیست و یك مقوله دیگری است و این است كه اولین كسانی كه ایمان آوردند آنها بودند كه در قرآن میفرماید فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً (طه - 70) كه اینها به سجده افتادند و گفتند: قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى (طه - 70) و خلاصه اینها شدند مومنین نمره یك به حدی كه فرعون آمد گفت: من دست و پای شما را قطع میكنم و به دار میآویزم؛ ولی باز هم گفتند: هیچ ایرادی ندارد هیچ مهم نیست وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ ( زخرف - 14)ما به سوی پروردگارمان میرویم.
من نقل به معنا میكنم غرض اینست كه اینطور یك عده كافر به این درجه از ایمان برسند كه حتی اینها را تهدید كنند به بریدن دست و پا و اینها باز هم بگویند كه برایشان مهم نیست. از اینجا استفاده میكنیم كه عظمت خدا، كرم خدا و عفو خدا و قدرتش را در این روز بزرگ حضرت امام حسین (ع) قصد دارد به ما معرفی كند كه ساحران فرعون نجات پیدا كردند بگوییم كه ما هم این طمع را داریم در تو و حالا ممكن است نقصان و كوتاهی ما به درجه ساحران فرعون نرسد ولی حضرت در این دعا میگوید ‘’یاكلون رزقه و یعبدون غیره'’ این ساحران رزق خدا را میخوردند و عبادت غیرخدا میكردند این ظلمت در ظلمت است….ما در این روز به خدا عرض كنیم كه: ما نمی گوییم كه بندگان ممتازی هستیم؛ اما هر چه هستیم دیگر به درجه ظلمت آنها نرسیدهایم تو كه آنها را دستگیری كردی یقیناً ما را هم دستگیری خواهی كرد كه باید به این حرف ایمان قلبی داشته باشیم با ایمان این حاجت را بخواهیم كه خدا مرحمت میكند و نه با شك و تردید و یا بگوییم كه آن زمان شرایط یك جور دیگر و الان جور دیگر است سنن خدا هیچ وقت عوض نمیشود
یكی از سنن پروردگار اینست كه هر كس از پروردگار خالصانه هدایت و بندگی بخواهد به او مرحمت میكند.
چند بيتي از شعر زيباي شيعه مرحوم آغاسي
شیعه یعنی عشق بازی با خدا
یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی درجنون
شیعه طوفان میکند در کاف ونون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ مو شکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارز ترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
صبر کن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه
می رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سرّ بیعت با غدیر
شیعه یعنی انتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اظطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
مادر موسی که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکمل اوییم و او اولای ماست
این سخن کوتاه کردم والسّلام
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
رهنمودهاي اخلاقي امام خميني « رحمت الله عليه» به طلاب
امام راحل در تعریف اخلاق آوردهاند: «خُلق عبارت است از حالتی در نفس که انسان را دعوت به عمل میکند، بدون رویه و فکر، مثلاً: کسی که دارای خُلق «سخاوت» است، آن خلق او را وادار به جود و انفاق میکند، بدون آنکه مقدماتی تشکیل دهد و مرجحاتی فکر کند؛ گویی یکی از افعال طبیعیه او است، مثل دیدن و شنیدن. و همینطور نفس «عفیف» که این صفت، خُلق آن شده است، به طوری که حفظ نفس کند که گویی یکی از افعال طبیعیه او است.»
ایشان فرمودهاند: «اگر بخواهید خدمتگزار اسلام باشید، خدمتگزار ملت اسلام باشید، باید دانشگاه، فیضیه و همه آنها که مربوط به دانشگاه، هستند و همه آنها که مربوط به فیضیه هستند، در رأس برنامه تحصیلیشان برنامه اخلاقی و برنامه تهذیبی باشد تا فرآوردههای آن، امثال مطهری؛ را به جامعه تسلیم کند.»
برای تحصیل ارزشهای اخلاقی روشهای گوناگونی وجود دارد:
اول: خودآغازی
حضرت امام؛ در بسیاری از ملاقاتهای خود با روحانیت و اقشار مختلف مردم، بر تزکیه و تهذیب نفس تأکید داشتند و بر این باور بودند که: «مبدأ هر امری از خود آدم شروع میشود.» و اصلاح نفس را «ما باید از خودمان شروع کنیم.»
ایشان در جای دیگری فرمودهاند: «تهذیب را از خودتان شروع کنید؛ چون تا اصلاح نکنید نفوس خودتان را، از خودتان شروع نکنید و خودتان را تهذیب نکنید، شما نمیتوانید دیگران را تهذیب کنید. آدمی که خودش آدم صحیحی نیست، نمیتواند دیگران را تصحیح کند.»
دوم: غنیمت شمردن فرصت جوانی
امام؛ همواره به جوانان سفارش میکردند: «شما الآن جوان هستید، میتوانید خودتان را تهذیب کنید.» و نیز فرمودند: «نگذارید قوای جوانی از دستتان برود. هرچه قوای جوانی از دست برود، ریشههای اخلاق فاسد در انسان زیادتر میشود.»
سوم: تقدم تزکیه بر تعلیم
امام؛ در برنامه تربیتی و اخلاقی خود تزکیه را مقدم بر تعلیم میدانند: «تزکیه مقدم است بر همه چیز. طلبهای که در مدرسه درس میخواند، همدوش با درس، همقدم با درس تزکیه لازم دارد.»
مبلغان،شماره:103،ص45.
مادر استاد مطهري در مورد شهيد مي گويد
سه مرتبه گلاب بپاشید
مادر استاد مطهري در مورد شهید مى فرماید: دو ماه قبل از تولد مطهرى شبى از شبها كه آرام خوابیده بودم در عالم خواب دیدم كه محفلى نورانى و مجلسى روحانى برقرار است تمامى زنان اهل محل در مسجد محله ، اجتماع نموده اند. ناگهان دیدم بانوى مقدس و محترمى با دو زن دیگر وارد شدند
آن خانم به همراهان توصیه مى كرد گلاب بپاشند چون به من رسید فرمود: سه مرتبه گلاب بپاشید در ذهنم خیال كردم شاید در قلبم غبار كدورى و تاریكى وجود دارد و با این كار مى خواهد سیاهى هاى دلم را پاك كنند ولى خانم با شادمانى و نشاط پاسخ داد. به بخاطر آن جنینى كه در رحم شماست چنین كارى لازم بود او آینده اى درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامى خدمت عظیم و سترگى خواهد نمود.
احاديثي در خصوص ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه«سلام الله عليهما»
پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) به فاطمه (عليها السّلام) فرمود: «تو را به ازدواج كسى در آوردم كه بهترين اهل بيتم و بهترين امتم، و مقدّمترين آنها در اسلام و بالاترين آنها در حلم و بيشترين آنان در علم است»
اسرار آل محمد، ص291
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به فاطمه عليها السّلام فرمود: «تو را به ازدواج افضل امتم در آوردم»
اسرار آل محمد، ص248
پبامبر گرامي اسلام خطاب به سلمان مي فرمايد:اى سلمان، خداوند توجهى به زمين كرد و مرا از ميان اهل زمين انتخاب كرد. سپس نظر دوّمى نمود و برادرم على را از ميان آنان انتخاب كرد. و به من امر كرد و من هم سيّده زنان اهل بهشت را به ازدواج او در آوردم.
اسرار آل محمد، ص615
امام رضا (عليه السلام) فرمود كه فرستاده خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:
فرشتهاى بر من فرود آمد و گفت: اى محمد، خداى عزّ و جلّ تو را درود مىفرستد و مىفرمايد:من فاطمه را به ازدواج على (ع) در آوردم، تو نيز او را به ازدواج على درآور. و به درخت طوبى فرمان دادم تا به درّ و مرجان و ياقوتها آراسته شود. همانا اهل آسمانها به اين خبر شادمان شدند. و به زودى از اين دو تن (فاطمه و على) دو پسر متولد مىشود، كه سرور بهشتيان مىباشند، و اين دو زينت اهل بهشت خواهند بود. پس بشارت باد تو را اى محمد، چرا كه تو بهترين آفريدگان از آغاز تا پايان خلقتى.
صحيفة الرضا عليه السلام / ترجمه حجازى ، ص66
سعيد بن مسيّب مىگويد: من به على بن الحسين عليه السّلام عرض كردم: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در چه زمانى فاطمه را به ازدواج على عليه السّلام درآورد؟ امام عليه السّلام فرمود: اين ازدواج يك سال پس از هجرت در مدينه صورت پذيرفت و فاطمه عليها السّلام در آن هنگام، نه سال داشت
بهشت كافى / ترجمه روضه كافى،ص391
يونس بن ظبيان از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود:
فاطمه نزد خداوند نهاسم دارد: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدّثه، زهراء، سپس فرمود: آيا مىدانى كه معناى فاطمه چيست؟ گفتم: سرور من، از آن به من خبر بده، فرمود: از شرّ بريده شده است. سپس فرمود: اگر نبود امير المؤمنين (ع) كه با او ازدواج كرد، تا روز قيامت در روى زمين هم شأن او پيدا نمىشد، آدم و يا ديگرى.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 125
حضرت علي (عليه السلام) به خواستگاري مي رود
امروز سالروز ازدواج دو انسان بزرگی است که چون دو دریا در هم متلاقی شدند و بهترین سمبل یک خانواده ی خدایی و موفق را فراهم ساختند . بهترین راه برای داشتن یک ازدواج صحیح و نحوه ی ارتباط مناسب باهمسر ، الگو قرار دادن این بزرگواران است.
حضرت على(علیهالسلام) به خواستگارى مىرود
پس از آن که خواستگاران حضرت زهرا(علیهاالسلام) با پاسخ منفی پیامبر اکرم روبرو شدند؛ احساس كردند كه پیغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله) میل دارد فاطمه (علیهاالسلام) را به عقد على (علیهالسلام) درآورد. ولى از جانب حضرت على(علیهالسلام) هم پیشنهادی نشده بود. یك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهى دیگر در مسجد دور هم جمع شده بودند و از هر درى سخن مىگفتند. در این بین سخن از فاطمه (سلام الله عليها) به میان آمد. ابوبكر گفت: مدتى است كه اعیان و اشراف عرب فاطمه(علیهاالسلام) را خواستگارى مىنمایند؛ اما پیغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) پیشنهاد احدى را نپذیرفته و در جوابشان مىفرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست. ولى على بن ابى طالب(علیهالسلام) تا حال، در مورد خواستگارى فاطمه اقدامى نكرده، گمان مىكنم علت اقدام نكردنش تهیدستى باشد. این مطلب براى من روشن است كه خدا و پیغمبر، فاطمه را براى على(علیهالسلام) نگاه داشتهاند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد على برویم و جریان را برایش تشریح كنیم و اگر به ازدواج مایل بود و تهیدستى مانعش بود، كمكش كنیم؟! سعد بن معاذ از این پیشنهاد استقبال نمود و ابوبكر را در این كار تشویق كرد. سلمان فارسى مىگوید: عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جستجوى على(علیهالسلام) پرداختند؛ ولى آن حضرت را در منزلش نیافتند. اطلاع پیدا كردند كه در نخلستان یكى از انصار با شتر آبكشى مىكند و درختان خرما را آبیارى مىنماید. پس به جانب آن حضرت شتافتند. على(علیهالسلام) فرمود: از كجا مىآیید و به چه منظور اینجا آمدهاید؟ ابوبكر گفت: یا على تو در تمام كمالات بر سایرین برترى دارى، و از موقعیت خودت و علاقهاى كه رسول خدا به تو دارد كاملا آگاهى. اشراف و بزرگان قریش براى خواستگارى فاطمه(علیهاالسلام) آمدهاند ولى پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان مىكنم خدا و رسول، فاطمه را براى تو گذاشتهاند. و شخص دیگرى قابلیت این افتخار را ندارد. نمىدانم به چه علت شما در این اقدام كوتاهى مىكنى؟ على بن ابى طالب(علیهالسلام (هنگامى كه سخن ابوبكر را شنید اشك در چشمان مباركش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات و خواستههاى درونى مرا تحریك نمودى و به موضوعى كه از آن غافل بودم یادآورى كردى. به خدا سوگند! همه خواستگار فاطمهاند، من هم بدین موضوع علاقه دارم. یگانه چیزى كه مرا از این اقدام بازداشته فقر و تهیدستى است. ابوبكر عرض كرد: یا على! این سخن را نفرمایید. زیرا دنیا و اموال دنیا در نظر خدا و رسول ارزشى ندارد. من صلاح مىدانم هر چه زودتر در این كار اقدام نمایید و در خواستگارى فاطمه تعجیل كنید. (- بحارالانوار، ج43، ص 125. ) على بن ابى طالب(علیهالسلام) در خانه پیغمبر اكرم بزرگ شده و فاطمه(علیهاالسلام) را به خوبى مىشناخت و با روحیات و اخلاق او كاملا آشنا بود. هر دو تربیت شده پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) و خدیجه (سلام الله عليها) بوده و در یك خانه بزرگ شده بودند.( مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص180.) حضرت على(علیهالسلام) اندكى در پیرامون پیشنهاد ابوبكر تأمل كرد و اطراف و جوانب قضیه را به خوبى بررسى نمود، از یك طرف، تهیدستى و فقر اقتصادى خودش و سایر مسلمانان و حوادث و گرفتاریهاى عمومى را مشاهده كرد، از طرف دیگر فكر كرد موقع ازدواج كردنش فرارسیده و در حدود بیست و یك سال یا زیادتر از عمرش مىگذرد(ذخائر العقبى، ص 26.). پیشنهاد ابوبكر چنان روح على را تكان داد و عشق درونى او را شعلهور ساخت كه دیگر نتوانست به كار خویش ادامه دهد. شترش را از كار بازگرفت و به منزل آورد، استحمام نمود، و عباى تمیزى بر تن كرد، و به خدمت رسول اكرم رفت. پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) در خانه امسلمه تشریف داشت. على (علیهالسلام) به منزل ام سلمه رفت و در زد. پیغمبر به ام سلمه فرمود: در را باز كن. كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. ام سلمه عرض كرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت، كیست كه ندیده دربارهاش چنین داورى مىكنى؟ فرمود: اى ام سلمه! مردى دلاور و شجاع است، برادر و پسرعمویم و محبوبترین مردم نزد من است. امسلمه از جاى جست و در خانه را باز كرد. على(علیهالسلام) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضاى خویش را عرضه بدارد. مدتى طول كشید كه هر دو ساكت بودند. بالاخره پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) سكوت را شكست و فرمود: یا على گویا براى حاجتى نزد من آمدهاى كه از اظهار آن خجالت مىكشى؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش كه تمام خواستههایت قبول مىشود. عرض كرد: یا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت و تأدیب من كوشش نمودى و به بركت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستى. اكنون موقع آن شده كه براى خودم همسرى انتخاب كنم و تشكیل خانواده دهم، تا با وى مأنوس گردم و از ناراحتیهاى خویش بكاهم. اگر صلاح بدانى و دختر خودت فاطمه(علیهاالسلام) را به عقد من درآورى سعادت بزرگی نصیب من شده است. رسول خدا كه در انتظار چنین پیشنهادى بود صورتش از سرور و شادمانى برافروخته شد، فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیامبر نزد فاطمه(علیهاالسلام) رفت، فرمود: دخترم! على بن ابى طالب(علیهالسلام) را به خوبى مىشناسى براى خواستگارى آمده است. آیا اجازه مىدهى تو را به عقدش درآورم؟ فاطمه از خجالت سكوت كرد و چیزى نگفت. پیامبر اکرم(صلّى الله علیه و آله) سكوت او را علامت رضایت دانست.( بحارالانوار، ج 43، ص 127/ ذخائر العقبى، ص 29.)
و بدين شكل اولين قدم در راستاي شكل گيري اين پيوند آسماني صورت پذيرفت.
زندگي نامه ميرزا جواد ملكي تبريزي
ميرزا جواد ملكي تبريزي در خانوادهاي با تقوا، پارسا و ثروتمند در شهر تبريز به دنيا آمد. پدرش حاج ميرزا شفيع در ابتدا عامل مضاربه ناصرالدين شاه بود؛ اما موفق شد در محضر مرحوم ميرزا علي نقي همداني مراتب تهذيب و تذكيه را طي كند و از راه گذشته باز گردد.
ميرزا جواد آقا در قم جلسات درس خصوصي و عمومي فقه و اخلاق داشت، سوز و گداز و راز و نياز اين عارف زبانزد خواص است. او را در شمار بكائين عصر خويش دانسته اند. نقل است شبها كه براي تهجد برمي خواست، تا وضو بگيرد چندين بار بر زمين مينشست و مي گريست و آيات آخر سوره آل عمران را با حال عجيبي مي خواند، بارها شنيده شده بود كه در قنوت نمازهاي مستحبي اين بيت را تكرار مي كرد:
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب كن
آيت الله شيخ علي پناه اشتهاردي در توصيف مجالس آتشين ميرزا جواد آقا مي فرمايند:« چنان بر دلها اثر مي گذاشت كه از اثر صحبت ايشان عده اي غش مي كردند و بيهوش مي شدند.»
در وصف نمازهاي مستانه اش گفته اند نماز صبحش آنقدر طولاني مي شد كه ده دقيقه مانده به طلوع آفتاب به پايان مي رسيد!
از مرحوم حاج آقا حسين فاطمي نقل شده است:« عصر جمعه بود، به من گفتند: آقاي ملكي جوياي حال تو شده، چون مي دانستم كه ايشان بيمار است با شتاب به خدمتشان رفتم، ايشان را ديدم استحمام كرده، خضاب بسته و پاك و پاكيزه در بستر بيماري افتاده و آماده اداي نماز است.در ميان بستر اذان و اقامه گفت همين كه به تكبيرة الاحرام رسيد و گفت: الله اكبر، روح مقدسش از بدن پاكش به سوي عالم قرب پرواز كرد و معني الصلوة معراج المؤمن درمورد او به تحقق پيوست.
(نوشته شده براساس كتاب افلاكيان خاك نشين)