حضرت علي (عليه السلام) به خواستگاري مي رود
امروز سالروز ازدواج دو انسان بزرگی است که چون دو دریا در هم متلاقی شدند و بهترین سمبل یک خانواده ی خدایی و موفق را فراهم ساختند . بهترین راه برای داشتن یک ازدواج صحیح و نحوه ی ارتباط مناسب باهمسر ، الگو قرار دادن این بزرگواران است.
حضرت على(علیهالسلام) به خواستگارى مىرود
پس از آن که خواستگاران حضرت زهرا(علیهاالسلام) با پاسخ منفی پیامبر اکرم روبرو شدند؛ احساس كردند كه پیغمبر اكرم ( صلي الله عليه و آله) میل دارد فاطمه (علیهاالسلام) را به عقد على (علیهالسلام) درآورد. ولى از جانب حضرت على(علیهالسلام) هم پیشنهادی نشده بود. یك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهى دیگر در مسجد دور هم جمع شده بودند و از هر درى سخن مىگفتند. در این بین سخن از فاطمه (سلام الله عليها) به میان آمد. ابوبكر گفت: مدتى است كه اعیان و اشراف عرب فاطمه(علیهاالسلام) را خواستگارى مىنمایند؛ اما پیغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) پیشنهاد احدى را نپذیرفته و در جوابشان مىفرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست. ولى على بن ابى طالب(علیهالسلام) تا حال، در مورد خواستگارى فاطمه اقدامى نكرده، گمان مىكنم علت اقدام نكردنش تهیدستى باشد. این مطلب براى من روشن است كه خدا و پیغمبر، فاطمه را براى على(علیهالسلام) نگاه داشتهاند. سپس به «عمر» و «سعد بن معاذ» گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد على برویم و جریان را برایش تشریح كنیم و اگر به ازدواج مایل بود و تهیدستى مانعش بود، كمكش كنیم؟! سعد بن معاذ از این پیشنهاد استقبال نمود و ابوبكر را در این كار تشویق كرد. سلمان فارسى مىگوید: عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جستجوى على(علیهالسلام) پرداختند؛ ولى آن حضرت را در منزلش نیافتند. اطلاع پیدا كردند كه در نخلستان یكى از انصار با شتر آبكشى مىكند و درختان خرما را آبیارى مىنماید. پس به جانب آن حضرت شتافتند. على(علیهالسلام) فرمود: از كجا مىآیید و به چه منظور اینجا آمدهاید؟ ابوبكر گفت: یا على تو در تمام كمالات بر سایرین برترى دارى، و از موقعیت خودت و علاقهاى كه رسول خدا به تو دارد كاملا آگاهى. اشراف و بزرگان قریش براى خواستگارى فاطمه(علیهاالسلام) آمدهاند ولى پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان مىكنم خدا و رسول، فاطمه را براى تو گذاشتهاند. و شخص دیگرى قابلیت این افتخار را ندارد. نمىدانم به چه علت شما در این اقدام كوتاهى مىكنى؟ على بن ابى طالب(علیهالسلام (هنگامى كه سخن ابوبكر را شنید اشك در چشمان مباركش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات و خواستههاى درونى مرا تحریك نمودى و به موضوعى كه از آن غافل بودم یادآورى كردى. به خدا سوگند! همه خواستگار فاطمهاند، من هم بدین موضوع علاقه دارم. یگانه چیزى كه مرا از این اقدام بازداشته فقر و تهیدستى است. ابوبكر عرض كرد: یا على! این سخن را نفرمایید. زیرا دنیا و اموال دنیا در نظر خدا و رسول ارزشى ندارد. من صلاح مىدانم هر چه زودتر در این كار اقدام نمایید و در خواستگارى فاطمه تعجیل كنید. (- بحارالانوار، ج43، ص 125. ) على بن ابى طالب(علیهالسلام) در خانه پیغمبر اكرم بزرگ شده و فاطمه(علیهاالسلام) را به خوبى مىشناخت و با روحیات و اخلاق او كاملا آشنا بود. هر دو تربیت شده پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) و خدیجه (سلام الله عليها) بوده و در یك خانه بزرگ شده بودند.( مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص180.) حضرت على(علیهالسلام) اندكى در پیرامون پیشنهاد ابوبكر تأمل كرد و اطراف و جوانب قضیه را به خوبى بررسى نمود، از یك طرف، تهیدستى و فقر اقتصادى خودش و سایر مسلمانان و حوادث و گرفتاریهاى عمومى را مشاهده كرد، از طرف دیگر فكر كرد موقع ازدواج كردنش فرارسیده و در حدود بیست و یك سال یا زیادتر از عمرش مىگذرد(ذخائر العقبى، ص 26.). پیشنهاد ابوبكر چنان روح على را تكان داد و عشق درونى او را شعلهور ساخت كه دیگر نتوانست به كار خویش ادامه دهد. شترش را از كار بازگرفت و به منزل آورد، استحمام نمود، و عباى تمیزى بر تن كرد، و به خدمت رسول اكرم رفت. پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) در خانه امسلمه تشریف داشت. على (علیهالسلام) به منزل ام سلمه رفت و در زد. پیغمبر به ام سلمه فرمود: در را باز كن. كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. ام سلمه عرض كرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت، كیست كه ندیده دربارهاش چنین داورى مىكنى؟ فرمود: اى ام سلمه! مردى دلاور و شجاع است، برادر و پسرعمویم و محبوبترین مردم نزد من است. امسلمه از جاى جست و در خانه را باز كرد. على(علیهالسلام) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضاى خویش را عرضه بدارد. مدتى طول كشید كه هر دو ساكت بودند. بالاخره پیغمبر(صلّى الله علیه و آله) سكوت را شكست و فرمود: یا على گویا براى حاجتى نزد من آمدهاى كه از اظهار آن خجالت مىكشى؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش كه تمام خواستههایت قبول مىشود. عرض كرد: یا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت و تأدیب من كوشش نمودى و به بركت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستى. اكنون موقع آن شده كه براى خودم همسرى انتخاب كنم و تشكیل خانواده دهم، تا با وى مأنوس گردم و از ناراحتیهاى خویش بكاهم. اگر صلاح بدانى و دختر خودت فاطمه(علیهاالسلام) را به عقد من درآورى سعادت بزرگی نصیب من شده است. رسول خدا كه در انتظار چنین پیشنهادى بود صورتش از سرور و شادمانى برافروخته شد، فرمود: صبر كن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیامبر نزد فاطمه(علیهاالسلام) رفت، فرمود: دخترم! على بن ابى طالب(علیهالسلام) را به خوبى مىشناسى براى خواستگارى آمده است. آیا اجازه مىدهى تو را به عقدش درآورم؟ فاطمه از خجالت سكوت كرد و چیزى نگفت. پیامبر اکرم(صلّى الله علیه و آله) سكوت او را علامت رضایت دانست.( بحارالانوار، ج 43، ص 127/ ذخائر العقبى، ص 29.)
و بدين شكل اولين قدم در راستاي شكل گيري اين پيوند آسماني صورت پذيرفت.