و خدایی كه همین نزدیكی است ...
سردار رشید اسلام شهید حسن باقری به امدادهای غیبی ، اراده و قدرت الهی اعتقاد و توكل كامل داشت و در هر مناسبتی ، با نشان دادن اعتقادات و التزامش ، دیگران را هم به توجه به آن ها توصیه میكرد. همین اعتقاد و توكل را میتوان پایه ی محكمی برای شجاعتها و جسارتهای آن شهید عزیز دانست ، زیرا ، او خوب میدانست كه آن چه بر ذهن خالی از حب دنیا خطور كند ، الهامی از عالم ملكوت است.
سرتیپ پاسدار شهید میگوید: «در عملیات ثامن الائمه ، طرحی برای آتش زدن نفت روی رودخانة كارون آماده شده بود تا در وقت ضروری اقدام شود . حادثهای باعث شد كه قبل از زمان مقرر نفت شعله ور شود و دود ناشی از آتش ، بخش وسیعی از قرار گاه و محورهای عملیاتی را بپوشاند ، تا جایی كه قرار گاه ارتش غیر قابل استفاده شده بود و برادران ارتشی مجبور شدند آن جا را ترك كنند و بروند به سنگر كوچك حسن كه كمی جلوتر بود.
عملیات در خطر بود و شهید باقری رفت و با اطمینان و آرامش خاطر عملیات را ادامه داد. در همان وقت، در حالی كه دود تا چند متری سنگر حسن آمده بود ، باد شدیدی آمد و تمام دود را به آسمان برد و هوا كاملاً صاف و پاك شد.
حسن به یكی از برادرانش گفت : بیا بیرون و ببین و عبرت بگیر ، تا بعد كسی نگوید خدا كمك نكرد ، این معجزه است.»!
تحليلي از ابعاد وجودي فكري حضرت زهرا (س)
حضرت زهرای مرضیه(س) از نظر شخصیت اجتماعی، علمی و سیاسی خود دارای ویژگیهایی هستند که سبب شده این چنین جایگاه رفیع و خاصی در تاریخ اسلام پیدا کنند.
اصولاً با توجه به مقطع زمانی بعثت پیامبر و جامعه عربستان آن روزگار و مقایسه این جامعه با جهان در آن عصر، نفس زن بودن ویژگی خاصی به حضرت فاطمه(س) داده بود؛ یعنی نقش آفرینیهایی که ایشان در آن مرحله داشتند با توجه به زن بودن ایشان، جایگاه خاصی را برای ایشان ترسیم میکند. ایشان به نوعی تحقق عینی و بیرونی آموزههای دینی اسلام درباره تحول نقش زن در جامعه بودند. سن ایشان نیز قابل توجه است. ما در این باره اگر هر یک از اقوال را بپذیریم حداکثر سنی که در منابع معتبر برای ایشان ذکر شده ۲۸سال است و بین۱۸ تا ۲۸سال نیز نقل شده است، بالاخره ایشان در سنین جوانی بودهاند و آن همه نقش آفرینی با این سن کم دلیلی دیگر بر عظمت ایشان است.
نکته دیگر اینکه تداوم تاریخی نبوت که در اندیشه امامت تجلی پیدا میکند از طریق حضرت زهرا(س) بهعنوانام الائمه ادامه پیدا میکند و این نیز خود افتخاری برای ایشان است.
مسئله دیگر این است که ایشان اگرچه در زمان پیامبر(ص) نیز با صغر سن به فعالیتهای اجتماعی میپرداختند اما اوج حضور اجتماعی ایشان در حوادث پس از رحلت پیامبر(ص) است و با توجه به عمر کوتاهی که پس از رحلت پیامبر نصیب ایشان شد (بین ۷۵ تا ۹۵روز) و این مقطع به لحاظ پیوندی که با مهمترین حادثه تاریخ اسلام، پس از بعثت پیامبر(ص) که ماجرای جانشینی رسول خداست، دارد، چنانکه شهرستانی در ملل و نحل خود میگوید: «برای هیچ موضوعی مانند جانشینی پیامبر(ص) ، شمشیر از نیام بیرون نیامده است» این نقشآفرینی اجتماعی در این دوره را بسیار پر اهمیت نشان میدهد. پس حضور ایشان در آن مقطع خاص ارزش ویژه دیگری برای ایشان محسوب میشود.
غیراز اینها به وجه عاطفی ایشان نیز میتوان اشاره کرد و این وجه عاطفی چنان بود که پیامبر(ص) ایشان را ام ابیها میخواندند و وجوهی دیگر، مانند مادر و همسر و فرزند نمونه بودن، تبیینکننده بعد عاطفی شخصیت ایشان است. مجموع این ویژگیها را که برشمردم، اضلاع یک چند ضلعی را تشکیل میدهند که حضرت زهرا(س) محور آن است و ابعاد وجودی مختلف ایشان چهره ممتازی از حضرت ساخته است.
ماجراي سيلي زدن حاج احمد به يك كومله
حاج احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: میگوید من کوملهام؟! ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. آن هم جمهوری اسلامی است. والسلام
مریوان که فتح شد، به اتفاق حاج احمد کار شناسایی و دستگیری افراد ضد انقلاب را در سطح شهر شروع کردیم.
در یکی از همان روزها، سوار بر جیپ، داشتیم از خیابان میگذشتیم که حاج احمد با دست روی کتفم زد و بدون این که به من نگاه کند، پرسید: «این یارو کیه؟!»
همان طور که از سرعت ماشین میکاستم، به جایی که اشاره کرده بود، نگاه انداختم.
خوب که نگاه کردم، یک نفر آدم سبیل کلفت قلچماق را در لباس کردی دیدم که فانسقهای را هم به دور کمر بسته بود گفتم: نمیشناسمش.
با عصبانیت گفت: بزن کنار ببینم این چه کاره است.
به سرعت روی ترمز زدم. ماشین هنوز نایستاده بود که پایین پرید و به طرف آن مرد رفت.
حاج احمد با آن قدر و قواره رشید، در برابر هیکل آن کرد سبیل کلفت درست مثل نوجوان ریز نقشی بود در کنار یک کشتی گیر سنگین وزن! از ماشین پیاده شدم و جلو رفتم. نزدیکتر که شدم، شنیدم که حاج احمد با لحن قرص و محکم پرسید:
ببینیم، تو کی هستی و چه کارهای؟
مرد کُرد همان طور که با گوشه سبیلش بازی میکرد، نگاه تمسخر آمیزی به حاج احمد انداخت و با بی خیالی گفت: ما کومله هستیم.
هنوز جمله مرد تمام نشده بود که حاج احمد سیلی محکمی به صورتش زد و او را در جا نقش زمین کرد.
مرد کُرد که به زمین افتاد، حاح احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: بیایید این را بیندازید عقب ماشین تا تکلیفش را روشن کنم. میگوید من کوملهام؟!
نگاه به آدمهایی که در اطرافش جمع شده بودند انداخت و طوری که همه بشنوند، گفت:
«ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. آن هم جمهوری اسلامی است. والسلام».
ماجرای صبحانه
خاطره ای از شهید مرتضی ساده میری
هر وقت موقع صرف صبحانه یا شام می شد و رزمندگان ما مشغول خوردن می شدند، می گفت: « برادران عراقی هم، الان مشغول خوردن صبحانه هستند». چند خمپاره به طرف عراقی ها شلیک می کرد و آن ها هم پاسخ می دادند.
بعضی از برادران به کار او اعتراض می کردند.مرتضی بدون اینکه ناراحت شود با خوش رویی توضیح می داد و می گفت: « این کار برای راحتی شماست. با این حرکات، اولاً مهماتشان به هدر می رود و شما در عملیات ها به راحتی می توانید آن ها را اسیر کنید و ثانیاً نمی گذارم غذا به راحتی از گلویشان پایین برود.»
منبع : کتاب روایت عشق، خاطرات مرتبط با شهدای استان ایلام، به کوشش: علی رو شنی زاده، ص۱۲۹
شیطان در کمین است
يکی از شاگردان مرحوم شیخ انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت . از شیطان پرسیدم : این بندها برای چیست ؟ پاسخ داد:
اینها را به گردن مردم می افکنم و آنها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم . روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت . وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . پیش خود گفتم : خوب است تعبیر این رؤ یا را از خود شیخ بپرسم . از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم .
شیخ فرمود: آن ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم . از این قرار که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم . با خود گفتم : یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است . آنرا به عنوان قرض برمی دارم و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم . یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم . همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم : از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟ در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم.
داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی
دریافت سرمایه حلال از دست امام زمان (عج)
مرحوم حاج شیخ می فرمودند:«وقتی مقدمات کارم تمام شد و بایستی از آنجا به بعد به وسیله دعا به رفع حوایج مردم می پرداختم، دانستم که شرط اول دعا، خوردن غذای کاملا حلال است وتهیه چنین غذایی که صدرصد مورد اطمینان باشد، محال است وتنها یک راه دارد و آن این است که از دست مبارک ولی (امام زمان ) سرمایه ای گرفته شود، زیرا آن حضرت به تملیک الهی مالک واقعی همه چیز است. از این رو یک سال تمام به عبادت و ریاضت پرداختم و درخواست من این بود که شرفیاب حضور آن حضرت شوم وسرمایه ای از آن حضرت بگیرم.
پس از یک سال، شبی به من الهام شد که فردا در بازار خربزه فروشان اصفهان اجازه ملاقات داده شد. در اصفهان بازارچه ای بود که تمام دکان های اطراف آن خربزه فروشی بود وبعضی هم دکان نداشتند، خربزه را تکه تکه می کردند ودر طبقی می گذاشتند و خرده فروشی می کردند.
فردای آن شب، پس از غسل کردن و لباس تمیز پوشیدن، با حالت ادب روانه بازار شدم. وقتی داخل بازار شدم از یک طرف حرکت می کردم و اشخاص را زیر نظر می گرفتم. ناگاه دیدم آن در یگانه عالم امکان در کنار یکی از این کسبه فقیر که طبق خربزه فروشی دارد نوزول اجلال فرموده است. مودب جلو رفتم و سلام عرض کردم، جواب فرمودند و با نگاه چشم فرمودند«منظور چیست» عرض کردم:«استدعای سرمایه دارم». آن حضرت خواستند چندک (پول خرد آن زمان) به من عنایت کنند. من عرض کردم:«برای سرمایه می خواهم !» از پرداخت آن خوداری کرد و مرا مرخص کردند. وقتی به حال طبیعی آمدم، فهمیدم تصرف خود آن حضرت بوده که من چنین سخنی بگویم و معلوم می شد هنوز قابل نیستم. دوباره یک سال دیگر به عبادت و ریاضت مشغول شدم.
پس از آن روز، گاهی به دیدن آن مرد عامی خربزه فروشی می رفتم وگاهی به او کمک می کردم. روزی از او پرسیدم:«آن اقا که فلان روز این جا نشسته بود، که هستم؟»
گفت:«او را نمی شناسم، مرد بسیار خوبی است. گاه گاهی اینجا می آید و کنار من می نشیند وبا من دوست شده و بعضی از اوقات که وضع مالی من خوب نیست، به من کمک می کند.» سال دوم تمام شد، باز به من اجازه ملاقات در همان محل عنایت فرمودند. این دفعه آدرس را می دانستم. وقتی به کنار طبق آن خربزه فروش رفتم، حضرتش روی ککرسی کوچکی اجلال نموده بودند. سلام عرض کردم وجواب مرحمت فرمودند ومن گفتم، سپاس گذاری کردم و مرخص شدم.
با آن چندک را مرحمت فرمودند و من گرفتم، سپاسگزاری کردم و مرخص شدم.
با آن چندک مقداری پایه مهر خریدم و در کیسه ای ریختم و چون فن مهر کنی را بلد بودم، هر وقت به غذای حلال مطمئن دست نمی یافتم، کنار بازار می نشستم و چند عدد مهر برای مشتری ها می کندم، البته با حفظ قناعت و به اندازه کفایت. همواره به موقع نیاز، از آن کیسه که در جیبم بود، پایه مهر برمی داشتم، بدون آنکه به شماره آنها توجه کنم. سال های سال، موقع اضطرار، کار من استفاده از آن پایه مهرها بود و تمام نمی شد و در حقیقت بر سر سفره احسان آن بزرگوار مهمان بودم.
آرزوی خدمت به امام زمان (عج) درپایان عمر
آرزوی جناب شیخ حسنعلی نخودکی، با آن همه فضیلت و عظمت فوق العاده روحی و معنوی، در اواخر عمر پر برکتشان این بوده است که ای کاش تمام ورد و ذکر وتمام ریاضت ها و تلاش های شبانه روزی من، فقط و فقط با نیت تقرب به ساحت امام زمان (عج) و خدمت گذاری به آستان شریف ایشان صورت می گرفت.
حضرت شیخ، تمام اذکار وختوماتی را که از ابتدای سیر و سلوک تا پایان عمر خویش داشته اند، در کتابی مستقل به رشته تحریر درآورده و در انتهای این کتاب چنین نگاشته اند: «ای کاش این اذکار و این اوراد و این ختومات و این زحمات را فقط در راه نزدیک شدن با تقرب به امام زمان (عج) انجام می دادم».
توصیه جناب شیخ برای توفیق در سیر وسلوک معنوی وتقرب به ساحت امام زمان (عج)
۱-پرهیزشدید از گناه :«اگر در این راه، تقوا (پرهیز از گناه) نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثری نیست و جز خسران و دوری از درگاه حق تعالی ثمری نخواهد داشت»،
۲-نماز اول وقت:«سفارش می کنم نماز های یومیه خویش را در اول وقت بجای آوری.اگر آدمی ، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح او غذا شود، نتیجه آن اربعین، هباء منثورا (گرد و غبار هوا) خواهد گردید»؛
۳-خدمت به خلق خدا: «در آنجام حوایج مردم، هر قدر که می توانی، بکوش و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست؛ زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد کرد. بیهوده تصور مکن که خدمت به خلق، تو را از ریاضت و عبادت و تحصیل علم باز می دارد! تنها تکلیف و ریاضت تو، خدمت به خلق خداست»؛
۴- احترام و خدمت به سادات : «سادات را بسیار گرامی و محترم شمار! و هرچه داری، در راه ایشان صرف وخرج کن، از فقر و درویشی در این راه پروا منما! که اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست»؛
۵- تحصیل علم و معرفت:«به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی!»
سه چیز کمیاب در زندگی
امام صادق علیه السلام فرمودند: سه چیز است که همواره کمیاب است: برادری در راه خدا، و زوجه صالحه مهربانی که شوهر خود را در امر دین یاری کند، و فرزند عاقل. کسی که یکی از این سه را دارا باشد، به خیر و صلاح دنیا و آخرت نائل گشته، و نصیب فراوان و حظ کامل در دنیا برده است.
از برادری و رفاقت کسی که از روی طمع یا ترس یا برای خوردن و آشامیدن با تو رفیق و برادر میشود، پرهیز کن. و کوشش کن که برادری از پرهیزکاران با حقیقت پیدا کنی، اگر چه در طلب او در تاریکیهای زمین بگردی و عمرت را در طلب او از بین ببری. زیرا که پروردگار متعال پس از انبیاء و اوصیاء، افرادی برتر از پرهیزکاران نیافریده است، و خداوند متعال به هیچ بندهای نعمت و توفیقی چون درک مصاحبت چنین اشخاصی عطا نکرده است . خداوند متعال میفرماید: دوستان مهربان در روز قیامت دشمنان همدیگر میشوند، مگر آنان که پرهیزکار باشند.
مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، شرح عبدالرزاق گیلانی
حکایت ارزش انفاق قبل و پس از مرگ
مردی انبار خرمایی داشت و ظاهراً مرد متعبدی هم بود وبه تکالیف دینی اش عمل می نمود.
ولی درعین حال انبار خرمایی هم داشت و روزهای آخر عمرش وصیت کرد و رسول خدا را هم وصی خود قرار داد که پس از مرگ او انبار خرما را به مصرف مستمندان برسانند.
رسول خدا هم پذیرفت و پس از مرگ وی در انبار را بازکرد و تمام خرماها را درمیان مستمندان تقسیم کرد و سپس یک دانه خرما از میان خاکها برداشت و به مردم نشان داد و فرمود: این چیست که در دست من است؟ گفتند: یک دانه خرماست که از میان خاک ها برداشته اید.فرمود: این مرد اگر خودش همین یک دانه خرما را درحیات خودش می داد، در نزد خدا محبوب تر بود از این همه خرمایی که من از طرف او طبق وصیتش انفاق کردم.
(این تذکر بسیار تکان دهنده ای است که تا زنده هستید کارتان را خودتان انجام دهید. وصیت کردن هنر نیست.هنر این است که در زنده بودن بتوان مال را از خود جدا کرد که دردآور است.)
صفیرهدایت، ۳۶،توبه، آیت الله ضیاء آبادی