شعر بعثت
ماه فرو ماند از جمال محمّد سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمّد
وعده دیدارِ هرکسی به قیامت لیله «اسرا» شب وصال محمّد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع، در ظِلال محمّد
عرصه گیتی مجال همّت او نیست روز قیامت نگر مجال محمّد
و آن همه پیرایه بسته جنّت فردوس بو که قبولش کند، بلال محمّد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نِعال محمّد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد پیش دو ابروی چون هلال محمّد
چشم مرا، تا به خواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمّد
«سعدی» اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است و آل محمّد
اعتدال دردوستی
اعتدال دردوستی ودشمنی
امیرالمومنین(علیه السلام):
(احبب حبیبک هونا ماعسی ان یکون بغیضک یوما ماوأبغض عدوک هونا ماعسی أن یکون حبیبک یوما ما)
دوستی آنچنان نمی باید که نگنجد درآن میان موئی
دشمنی هم بدان صفت خوش نیست که زیارش نباشد بوئی
هردوجانب نگاه خواهدداشت هرکراهست معتدل جوئی
(ازلابلای گفته ها،سیدمحمدجواد مهری)
ازغصه نجاتم دادند
دوش وقت سحر ازغصه نجاتم دادند واندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخوداز شعشعه پرتوذاتم کردند باده ازجام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری وچه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعدازاین روی من وآیینه وصف جمال که درآنجا خبرازجلوه ذاتم دادند
من اگرکامروا گشتم وخوشدل چه عجب مستحق بودم واینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که برآن جوروجفا صبرثباتم دادند
این همه شهدوشکر کزسخنم می ریزد اجرصبری ست کزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ وانفاس سحرخیزان بود که زبند غم ایام نجاتم دادند
حافظ
حضرت زهرا(سلام الله علیها)بانوی دوعالم
اندرجهان هرآنچه عرض یاکه جوهراست
جوهرچه مادی،چه ز تجریدش افسراست
نوروجوداوست زمشکات فاطمی
کاندرازل تجلی فیاض داوراست
نوری که آفریدخداوندش ازازل
تادامن ابد،زشعاعش منوراست
خاتون هشت جفت وبانوی نه رواق
آری جمال خلد به زهرای اطهراست
بامصطفی صفات کمالش مشابه است
بامرتضی مقام جلالش برابر است
هریک زانبیا به کتابی است مفتخر
اوراکتاب جامع وصحف مطهراست
جای بهشت نیست که تفاحه بهشت
ازنکهتش دماغ دوگیتی معطراست
مستوره ای که درشب اسری کندظهور
روزحساب شافع وخاتون محشراست
درماورای قبه خضراچوبنگری
برپا،قباب زهره زهرای ازهر است
جبریل پرده دار حریم جلال اوست
زین روی،عالمش همه درزیر شهپراست
شعراز:مرحوم حاج شیخ محمدحسین آیتی بیرجندی
شلوار سفید
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت… گلی
شد، و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود، ولی نشد… بعدها هر چه
شستمش پاک نشد؛ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت! آقایی که توی
خشکشوییکار میکرد گفت: “این لباس چرک مرده شده!” گفت: “بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛ باید تا
زنده اند پاک شوند!” چرک مُرده شد… و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت! بعید نیست اگر بگویم دل
آدم هم کمندارد از لباس سفید! وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می شود چرک… به قول صاحب
خشکشویی “لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد…"!
مواظب دلهای خودمون و دلهای همدیگر باشیم ……
که دیر نشود !
.
احمد شاملو
شاید که سحر آید
يا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد
بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن
بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد
از ديده نهان اما اندر دل من جايش
او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد
با كس نتوانم گفت من راز درون خویش
كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد
مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما
تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد
“حيران” به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
آغاز امامت امام عصر علیه السلام
خطاب حضرت معبود را بخوان با من
پیام قاصـد و مقصود را بخوان بـا من
بیــا ترانـه داوود را بخـوان تـا مـن
سرود مهـدی موعود را بخوان با من
زمستان هم بهار میشود؟
نام تو را بردم زمستانم بهارى شد
در خشکسالى دلم صد چشمه جارى شد
بعد از زمانى که گدایى تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و ندارى شد
گفتند جاى توست، دل را شستشو کردم
پس مىشود از خادمان افتخارى شد
مىخواستند از هر طرف تو جلوهگر باشى
این گونه شد، دور حرم آئینه کارى شد
گاهى اسیرى لذّت آهو شدن دارد
بیچاره آن که از نگاه تو فرارى شد
گَرد ضریحت با من و گَرد دلم با تو
بى تو دوباره این دلم گرد و غبارى شد