لینک ثابت
آقاي چراغچي باشي نقل می کرد :« پدرم در گذشته بود و من طفل و در تحت سرپرستي عمويم بودم. پس از ازدواج، همسرم دچار سرطان شد به طبيب مراجعه کردم گفتند بايد قطع شود. وي شبها از درد خوابش نمي برد.نزد عمويم رفتم و از او کمک خواستم. عمويم گفت چرا نزد حاج شيخ حسنعلي نمي روي؟ عصر به مدرسه اي که حاج شيخ در آن تدريس مي فرمودند آمدم و وارد اطاق ايشان شدم. فرمودند ناراحت نباش از اين انجيرها هر روز صبح يک دانه بدهيد بخورد. روز اول خورد درد ساکت شد روز دوم بهتر شد و روز سوم اثر از آن نماند و به کلي خوب شد.
ملکوت،عارف بالله شیخ جعفر مجتهدی برای عمل جراحی پروستات در یكی از بیمارستانهای تهران بستری میشوند و برای انجام عمل دو پیش شرط میگذارند:
1) عدم بیهوشی؛
2) عدم تزریق خون؛
هیأت پزشكی ابتدا از پذیرفتن این دو شرط خودداری میكنند و به ایشان میگویند انجام عمل جراحی بدون بیهوشی امكان ندارد و به خاطر خونریزیهای ناشی از جراحی در طول عمل ناگزیر از تزریق خون خواهیم بود، ولی وقتی به آنان گفته شد كه حساب ایشان از دیگر بیماران جداست و انسان فوق العادهای هستند، با اخذ امضاء از همراهان آقای مجتهدی مبنی بر این كه اگر در حین عمل یا بعد از آن خطری متوجه ایشان شود كادر پزشكی بیمارستان و پزشك جراح مسؤلیتی نخواهند داشت، حاضر میشوند كه بدون بیهوشی و تزریق خون این عمل جراحی را انجام دهند.
یكی از پزشكان حاضر در اتاق عمل كه اعتقاد چندانی به كرامت مردان خدا نداشت و قبلاً از این و آن جریانهایی را در مورد آقای مجتهدی شنیده بوده ولی باور نكرده! مدتها در جستجوی آن ولی خدا بوده تا به چشم خود امر خارقالعادهای را از ایشان ببیند! و ایشان را با نام (جعفر آقا) میشناخته نه آقای مجتهدی.
هنگامی كه تیم پزشكی در اتاق عمل آمادگی خود را برای شروع عمل جراحی اعلام میكند آقای مجتهدی همان پزشك را به كنار خود خوانده و دست او را در دست میگیرند و با گفتن چند ذكر نادعلی از خود میروند و اسباب حیرت آن پزشك و دوستان او میشوند.
هیأت پزشكی برای حصول اطمینان، محل عمل را با تیغ جراحی خراش مختصری میدهند تا عكس العمل آن مرد خدا را ببینند ولی مشاهده میكنند كه ایشان اصلاً احساس درد نمیكنند و هیچ عكسالعملی از خود نشان نمیدهند!
عمل جراحی حدود دو ساعت به طول انجامید بی آن كه به خاطر افت فشار خون ناگزیر از تزریق خون شوند!
هنگامی كه آقای مجتهدی پس از انتقال به اتاق چشمان خود را باز میكنند، همان دكتر را در كنار تخت خود مشاهده میكنند كه سرگرم گرفتن فشار خون میباشد و صحنه شگرف اتاق عمل را مرتباً در ذهن خود مرور میكند ولی پاسخی برای پرسشهای خود نمییابد!
هنگامی كه یكی از همراهان آقای مجتهدی به او میگویند:
دیدید نیازی به بیهوشی و تزریق خون نبود؟! جعفر آقا انسان خارقالعادهای است! حساب مردان خدا از مردان عادی جداست! دكتر پی به اشتباه خود میبرد و از این كه آن روز و به چشم خود در اتاق عمل آن صحنه عجیب عمل جراحی را دیده ولی آقای مجتهدی را نشناخته معذرتخواهی میكند و میگوید:
حالا میفهمم كه چرا آقای مجتهدی دست مرا در دست خود گرفتند و با گفتن چند ذكر « نادعلی » بدون بیهوشی آماده عمل جراحی شدند و در طول عمل جراحی پروستات با آن كه طبعاً بسیار درد آور است از خود عكسالعملی نشان ندادند كه هیچ، الآن هم از خوردن دارو و تزریق آمپول برای تسكین درد ناشی از عمل جراحی خودداری میكنند! با این كار خواستند پردهای از كرامات وجودی مردان خدا را به من نشان بدهند تا در مورد آنان دچار تردید نشوم!
مرحوم علامه طهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز به نام حاج «مومن» که به رحمت ایزدی واصل شده است، مرد بسیار روشندل , با ایمان و با تقوایی بود و با او عقد اخوت بسته بودم .
میگفت؛ مکرر خدمت حضرت حجتبن الحسنالعسکری(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیدهام و مطالب بسیاری را ازایشان نقل میکرد و از بعضی هم ابا مینمود.
از جمله این که میگفت: یکی از ائمه جماعات شیراز روزی به من گفت؛ بیا با هم به زیارت حضرت علیبن موسیالرضا(علیه السلام) برویم، یک ماشین دربست اجاره کرد و برخی از تجار نیزدر معیت او بودند، حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه(سلام الله علیها) توقف کردیم و برای من حالات عجیبی پیدا میشد و ادراک بسیاری از حقایق را مینمودم، یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعدههایی به من داد.
به تهران رسیدیم و سپس به طرف مشهد مقدس راه افتادیم از نیشابور که گذشتیم، دیدیم مردی عامی در حالیکه فقط یک خورجین داشت از کنار جاده به طرف مشهد میرود، اهل ماشین گفتند، این مرد را سوار کنیم ثواب دارد.
ماشین توقف کرده من و چند تن از دوستانم پیاده شدیم و از او خواهش کردیم سوار ماشین ما شود، قبول نمیکرد تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود، به شرط آنکه کنار من بنشیند و هر چه بگوید مخالفت نکنم.
سوار شد و کنار من نشست در تمام راه برای من صحبت میکرد و از وقایع بسیاری خبر میداد و آنچه را که در آینده تا زمان مرگم برایم پیش میآید گفت؛ من از اندرزهای او بسیار لذت میبردم و آشنایی با چنین شخصی را از موهبت پروردگار و ضیافت حضرت رضا(علیه السلام) دانستم، کمکم رسیدیم به قدمگاه به موضعی که شاگرد شوفر از مسافرین گنبدنما میگرفتند.
* رنگ و طعم غذای حلال و حرام
همه پیاده شدیم، موقع ظهر بود خواستم بروم و با رفقای شیرازی خود، مثل گذشته بر سر یک سفره ناهار بخورم گفت؛ آنجا مرو، بیا با هم غذا بخوریم، من خجالت کشیدم که پیش رفقای شیرازی نروم، زیرا پیوسته در کنارهم غذا میخوردیم، ولی چون ملزم شده بودم از حرفهای او سرپیچی نکنم، به ناچار با آن مرد موافقت کردم، گوشهای رفتیم و نشستیم از خرجین خود، سفرهای بیرون آورد، نان تازه در آن بود با کشمش سبز ، شروع به خوردن کردیم برایم آن نان و کشمش بسیار لذتبخش بود،پس از اینکه هر دو سیر شدیم گفت؛ حالا میخواهی به رفقای خود سربزنی و تفقدی کنی عیبی ندارد, من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم کاسهای که مشترکاً از آن غذا میخورند، پر از خون است و دست و دهان آنها به خون آلوده شده و خود اصلا متوجه نیستند که چه میخورند، هیچ نگفتم چون مامور به سکوت در همه احوال بودم نزد آن مرد بازگشتم گفت؛ بنشین دیدی رفقایت چه میخورند؟
تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بوده، اما تا به حال نمیدانستی، غذای حرام و مشتبه چنین رنگ و طعمی دارد در مهمانسرا و آشپزخانههای بین راه غذا مخور، غذای بازار کراهت دارد.
درادامه گفت:حاج مومن وقت مرگ من رسیده، من از این تپه بالا میروم و آنجا می میرم، این دستمال بسته را بگیر،در آن پول است،صرف غسل و کفنم کن، و هر جا که آقا سید هاشم صلاح بداند (آقای سید هاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند) همانجا دفن کن. گفتم: ای وای! تو میخواهی بمیری! گفت: ساکت باش من میمیرم و این را به کسی نگو.
سپس رو به مرقد مطهر حضرت رضا(علیه السلام) ایستاد و سلام عرض کرد و بسیار گریه کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم، ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
از تپه بالا رفت و من حیرتزده و مدهوش بودم، گویی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود، به دنبال او از تپه بالا رفتم دیدم به پشت خوابیده و پاهایش را رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است، گویی هزار سال است که مرده است.
از تپه پایین آمدم و به سرعت رفتم پیش آقای سید هاشم و سایر رفقا و داستان را گفتم، خیلی تاسف خوردند و مرا مواخذه کردند که چرا به ما نگفتی و از این اتفاقات مطلع ننمودی؟
گفتم: خودش دستور داده بود و اگر میدانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمیگفتم راننده ماشین و شاگرد حضرت آقا و سایر همراهان تاسف خوردند و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پایین آورده و داخل ماشین قرار دادیم، و به سمت مشهد رهسپار شدیم.
حضرت آقا میفرمودند: حقاً این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا مشرب صحبتش را نصیب تو کرد و باید جنازهاش با احترام دفن شود.
وارد مشهد شدیم، حضرت آقا مستقیم به حضور یکی از علما رفت و این واقعه را توضیح داد، آن مرد عالم با جماعتی بسیار آمدند، جنازه را غسل داده و کفن نمودند و بر او نماز خواندند و در گوشهای از صحن مطهر دفن کردند و من مخارج را از دستمال میدادم، چون از دفن فارغ شدیم،پول دستمال نیز تمام شد، نه یک شاهی کم و نه یک شاهی زیاد، مجموع پول آن د ستمال دوازده تومان بود.»
يکي از ياران و نزديکان مرحوم ملکي چنين گفته است: روزي پس از پايان درس، مرحوم ملکي به حجره ي يکي از طلبه ها به مدرسه دارالشفاء رفت و از آن طلبه قدرداني و سپاس گزاري کرد و اندکي در حجره ي او نشست و سپس بيرون آمد من که همراه ايشان بودم؛ علت را پرسيدم: فرمودند: ديشب هنگام سحر فيوضاتي بر من وارد آد که فهميدم از سوي خودم نيست چون توجه کردم دريافتم که اين آقاي طلبه مشغول تهجد و نماز شب است و مرا دعا مي کند و اين فيوضات اثر دعاي اوست از اين رو به ديدارش رفتم تا عنايتش را سپاس گزارم.
مرحوم ملکي پسري دارد که گرما بخش خانه و کاشانه ي اوست روز عيد غديري که طبق سنت ايشان در منزل جلوس کرده و گروه بسياري از مردم به قصد تبريک و تهنيت عيدبه ديدار او آمده اند خادمه ي خانه براي کاري کنار حوض منزل مي ايد و ناگاه پيکر بي جان آن پسر را بر روي آب حوض مي بيند؛ بي اختيار فرياد مي زند، اهل خانه با صداي او بيرون مي ايند و با ديدن پيکر بي جان پسر بر روي آب همه فرياد مي کشند و شيون سر مي دهند؛ مرحوم ملکي تبريزي که صداي شيون را مي شنود، به حياط مي ايد و پيکر بي جان پسر عزيز خود را مي بيند؛ بي آنکه بي تابي کند به زنان خطاب مي کند ساکت! و همگي ساکت مي شوند. جنازه را در کناري مي گذارد و نزد ميهمانان باز مي گردد و بي آنکه به روي خود بياورد از آنان پذيرايي مي کند گروهي از آنان ناهار را در منزل مرحوم ملکي مي مانند، پس از ناهار که قصد رفتن مي کنند مرحوم ملکي به چند نفر از خواص آنان مي گويد: اندکي بمانيد با شما کاري دارم. چون ديگران مي روند ماجرا را براي آن ها باز مي گويد و در انجام مراسم تجهيز و تدفين فرزند از آنان ياري مي جويد اين داستان افزون بر اين که نشان مي دهدمرحوم ملکي در تسليم و رضا مقامي بس بلند داشته بيان گر صبر و ثبات شگرف آن بزرگوار و قدرت تصرف او در ديگران نيز هست.
از مرحوم حجت الاسلام سيد محمود يزدي که از نزديکان مرحوم ملکي است نقل شده که: مرحوم ملکي شب ها که براي تهجد و عبادت بر مي خاست ضمن به جا آوردن آداب از خواب برخاستن مانند سجده و دعا مدتي در رختخواب گريه مي کرد؛ سپس به صحن منزل مي آمد به اطراف آسمان نگاه مي کرد، ايه ى: ان في خلق السموات ولارض… را مي خواند. سر به ديوار مي گذاشت و مي گريست آن گاه براي وضو گرفتن کنار حوض مي نشست باز مي گريست وضو مي ساخت، و چون به مصلي مي رسيد، سخت منقلب مي شد و بسيار مي گريست؛ در نماز ها و قنوت ها نيز بسيار مي گريست از اين روي او را از بکايين به شمار آورده اند.
پارساي پرهيزکار مرحوم حاج آقا حسين فاطمي که از دوستان مرحوم ملکي است مي گويد: از مسجد جمکران باز مي گشتم، در منزل به من گفتند: آقاي ملکي جوياي حال تو شده. من که مي دانستم بيمار است با شتاب به خدمت شان رفتم و به گمانم عصر جمعه بود ايشان را ديدم استحمام کرده، خضاب بسته، پاک و پاکيزه در بستر بيماري افتاده و آماده ي اداي نماز ظهر و عصر است در ميان بستر اذان و اقامه گفت، دعاي تکبيرات افتتاحيه را خواند و همين که به تکبره الاحرام رسيد و گفت: الله اکبر، روح مقدسش از بدن اقدسش به عالم قدس پرواز کرد.
مفید برای ناراحتی عصبی چشم با دیدن رنگ آبی تحریک می شود و تسکین می دهد.
حالت سرد و خنک کننده دارد و کشش را کم می کند چشم زخم را بی اثرمی کند. لباس آبی چشم زخم را دور می کند.
کسانی احساس درد و ناراحتی بدن و کسالت دارند لبس آبی بپوشند و فضای اطاق را آبی کنند (آبی آسمانی و فیروزه ای).
کسانی که وسواس دارند از رنگ آبی برای پرده ها روی مبلها و پرده آشپزخانه استفاده کرده و روزی دو لیوان آب سیب و لیمو ترش و دو لیوان شیر بادام بخورند.
کسانی که زود هیجانی می شوند یا زیاد تب می کنند یا دچار بی خوابی هستند در محیط آبی استراحت کنند یا از چراغ خواب آبی آستفاده کنند.
برای فشار خون خوب است آرامش با استخر و دریا زیاد می شود و تعدیل می کند تنفس را و آرامش درونی ایجاد کرده محافظ بوده و در کارهای و جدی حساس از لباس آبی استفاده کنید.
دفع کننده مگس است و پشه را جذب می کند.
در معالجه سرطان و ترشح چرکی بدن موثر است.
مفهوم بسیج از دیدگاه امام خمینی(رحمة الله علیه)
«بسیج شجرهی طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفههای آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق میدهد.» «بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشهی پاک اسلامی است.»«بسیج الگویی برای تمامی مستضعفین جهان وملتهای مسلمان عالم است.» «بسیج ،مدرسهی عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر دادهاند.» 2/9/1367
مفهوم بسیج در بیانات امام خامنهای (حفظه الله تعالی)
ایشان مفهوم بسیج را مجموعهی انسان هایی که نیروی خودشان را به میدان میآورند تا در جهاد عمومی کشور و ملتشان در جهت رسیدن به قلهها فعال باشند و با آنها همکاری کنند و در کارشان سهیم باشند معرفی کرده، و شاخصه های بسیج را استقلالطلبی و شرکت در جهاد عمومی و شهیدان روز و حافظان استقلال و افتخارات و تضمینکننده آینده و امنیت کشور دانستهاند.
بسیج، یکی ازنیروهای مسلح نیست. بسیج، متن ملتی است که در مراکز نظامی، صنعتی، اجتماعی، دینی و آموزشی حضور دارد. این طور نیست که ما ارتش و سپاه داریم و یک نیروی مسلح دیگر هم به نام بسیج داریم. خیر، بسیج متن ملتی است که در سایهی آموزش، سلاح به دست گرفته و در وقت نیاز کشور، همراه نیروهای مسلح، بیشترین و سنگینترین بار را به دوش می گیرد، چنان که در جنگ دیده شد. البته، سازماندهی، نظم، ترتیب و ادب برخورد اسلامی، اساس قضیه است. 5/7/6813
بسیج یعنی امادگی: بسیج یعنی احساس تکلیف درهمهی لحظات. بسیج یعنی حضور درهمهی میدانهایی که ازانسان در آنها کاری میطلبند. بین زن ومرد هم تفاوتی نیست. 14/7/7313
بسیج یعنی متن ملت و همه احاد مومن و یک حقیقت گسترده درتمام زوایای جامعه. 8/9/7413
درحقیقت بسیج یک حرکت فرهنگی است. 8/9/7413
بسیج متن مردم است. 19/9/7413
معنای بسیج، این است که افرادی از جامعه آماده باشند و همت بگمارند و دامن بزنند برای این که کشور و ملتشان را به آن شخصیت و عزت و اعتلای لازم برسانند. 6/8/1375
بسیج یعنی مجموعهای از پاکترین، فداکارترین و آمادهبکارترین جوانان کشور در راه اهداف عالی این ملت. 5/9/1376
بسیج در حقیقت، مظهر یک وحدت مقدس میان افراد ملت است. 5/9/1376
بسیج لزوما یک سازمان نظانی نیست، بسیج یعنی مردم. 2/9/1377
بسیج، یعنی نیروی کارآمد کشور برای همه ی میدانها. 2/9/1377
بسیج، عبارت است از مجموعهی عظیمی از انسانها که در میدان خط، در میدان مجاهدت، در میدان تلاش -هرگونه تلاشی، آنجایی که به گذشت، و اغماض از استراحت و آسایش، به اخلاص در اقدام به عمل احتیاج دارد، پیش قدم است. 29/7/1379
بسیج یعنی به کارانداختن، جهت، سمت و سو دادن به همهی نیروهای زنده و شاداب و بانشاط کشور در جهت اهداف والای جمهوری اسلامی. 8/9/1383
بسیج نماد حضور ملی، مقاومت ملی و آگاهی یک ملت است. آن هم آگاهی همراه با تحرک، معنویت و اخلاص. 2/6/1384
بسیج در واقع عبارت است ازهمه ی ملت. 2/6/84
من بسیج را به آن مجموعه که به شکل یک نمونه همهی این کارها را در جمع خودش انجام میدهد معنا وترجمه میکنم. امتیاز بسیج بر دیگر مجموعه ها در اینجاست. 2/6/1384
بسیج یک فرهنگ است، بسیج یک ذهنیت برجسته و والا در جامعهی ماست. 7/9/1384
روحیه بسیجی یک روحیهای است که اگر در هر نقطهای ودر هر قشری به وجود بیاید، در آنجا فعالیت و نشاط و حرکت و حیات را مضاعف و چند برابر می کند،این معنای بسیجی است.7/9/1389
بسیج یک تشکل دو یعدی است: یک دانشجویی با همان خصوصیات یک تشکل دانشجویی است. 31/2/1386
بسیج به معنای فرد یا مجموعه آمادهی برآوردن نیازهای انقلاب است، در هر زمان و از هر نوع.31/2/1386
بسیج عمومی یک ملت یعنی آمادگی و هوشیاری دائمی یک ملت. 9/8/1386
بسیج در واقع آن پوششی است،آن قالبی است که بهترین جوانان این کشور برای رسیدن به ارمان های بلند این ملت بزرگ، میتوانند در زیر این پوشش گرد هم بیابند وجمع بشوند. 5/9/1386
بسیج،یعنی کل نیروهای مؤمن و حزب اللهی کشور ما. 5/9/1369 (ص10)
بسیج مستضعفین که امام (ره) آن را بنیاد کرد، سر تا پا روح بود و جان بود.5/9/1386
بسیج یک موجود متدین و متشرع است. 5/9/1386
خصوصیت بسیج این است که متکی به آحاد مردم کشور است. 8/5/1372
بسیجی می تواند محور باشد و انسانهایی را به خود جذب کند و با سخن، اخلاق، رفتار، درس خواندن، کارکردن و احساس مسؤلیت و آگاهی سیاسی و اطلاعات دینی و معنوی خود مثل شمعی دلها را روشن کند و دیگران را امیدوار به آینده و آمادهی به کار برای حضور در میدانها قرار دهد. 21/8/1380
بسیج برای دفاع از کشور اسلامی و انقلاب اسلامی به وجود آمد. 2/9/1368
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (سوره ی 66 آیه 11 )
و خداوند مثل میزند از برای کسانی که ایمان آورده اند ، همسر فرعون را . آن هنگام که گفت پروردگارا ؛ مرا در بهشت خویش جای ده و از شر فرعون و کردارش و دیگر ظالمین نجاتم ده …
توضیح :
خداوند ، آسیه ( همسر فرعون ) را مثل و نمادی از مؤمنین ( اعم از مرد و زن ) معرفی میکند . آنچنانکه آسیه الگویی برای مردان مؤمن نیز هست .
چه كنیم تا در دنیا راحت زندگى كنیم؟
قرآن مى فرماید: «لِكَیلا تَأسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم»(سوره حدید، آیه 23) آن گونه باشید كه اگر چیزى را از دست دادید، تأسّف نخورید و اگر چیزى به شما دادند، شاد نشوید. راستى آیا مىشود انسان اینگونه متعادل باشد كه دادنها و گرفتنها در او اثرى نگذارد؟
كارمند بانك، یك روز مسئول دریافت پول مردم مى شود و روز دیگر مسئول پرداخت پول به مردم مى شود. نه آن روزى كه پول مى گیرد خوشحال است و نه آن روزى كه مى پردازد، ناراحت. زیرا او مى داند هر دو روز، امانتدارى بیش نبوده است.
مثالى دیگر:
براى لاستیك تراكتور، حركت در زمین هموار و غیر هموار یكسان است، ولى براى لاستیك دوچرخه، تفاوت دارد.
نشستن و برخاستن یك گنجشك، روى شاخه گل اثر مىگذارد ولى روى درخت تنومند، اثر چندانى ندارد.
آرى، انسانهاى بزرگ به خاطر سعه صدرى كه دارند، مسایل جزئى در روح آنان اثر چندانى ندارد.
امام حسینعلیه السلام ظهر عاشورا در برابر دهها تیر كه به سویش رها شد و دهها داغى كه دید، نمازِ با حال و خشوعى خواند، در حالى كه كوچكترین حركت، ما را از نماز یا خشوع باز مى دارد.