چشم بیمار
08 شهریور 1394
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس أنا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره ی بازار شدم
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه ی پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
(حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی سلام الله علیه و قدّس سرّه الشّریف/ دیوان امام/ ص 142/ ناشر: مؤسّسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله/ طبع: پنجاه و هفتم/ سال: 1390)