پیامبر ادب فارسی
مسافرت های طولانی
سعدی، در همان ایام جوانی، ضمن فراگیری علوم دینی، به مطالعه تاریخ و سیره نبوی پرداخت و در فن خطابه و موعظه مهارت یافت. سپس راهی یک سفر طولانی شد که نزدیک سی سال به درازا کشید. وی در این مدت از شهرهای عراق، شام، حجاز، مکه، بیت المقدس، طرابلس و دمشق دیدن کرد. در یکی از این سفرها، در شهر طرابلُس (هم اکنون جزو لبنان است) به دست صلیبیان اسیر شد.
صلیبیان گروهی از مسیحیان بودند که در آن زمان برای اشغال بیت المقدس به آن منطقه لشکرکشی کرده بودند.
اسارت در طرابلس
سعدی، در یکی از سفرهایش به دست صلیبیان اسیر شد. او درباره این واقعه می گوید:
در دمشق، از هم نشینی یارانم ملالتی پدید آمده بود، سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم. در خندق طرابلُس مرا همراه با یهودیان به کار گِل (و بنایی) واداشتند، تا آن که یکی از رؤسای شهر حَلَب که سابقه آشنایی میان ما بود مرا بشناخت و گفت:ای فلان! این چه حالت است؟ گفتم چه بگویم؟
پای در زنجیر پیش دوستان بِهْ که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و با پرداخت ده دینار از قید اسارت خلاصم کرد و با خود به حلب برد.
بازگشت به شیراز
سعدی پس از 30 سال دوری از وطن و سیر در آفاق و انفُس و گردش های علمی و معنوی، سرانجام به شیراز بازگشت و حاصل تجربیات و مطالعات خود را به رشته تحریر درآورد. او ابتدا در سال 655 کتاب کم نظیر بوستان را در ده باب به نظم درآورد و سپس در سال 656 کتاب گلستان را به نثر مُسجَّع و آهنگین تدوین کرد. این دو کتاب از شاهکارهای ادب فارسی است که تاکنون کسی نتوانسته همانند آن کتابی تألیف کند.
ستایش پروردگار
سعدی در دیباچه گلستان با نثر دلنشین و آهنگین خود این گونه به ستایش پروردگار می پردازد.
«منت خدای را عزوجل، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می رود مُمِدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که به درآید کز عهده شکرش به در آید
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندی اش کس نتواند که به جای آورد
نعمت های پروردگار
سعدی، در دیباچه گلستان، بعد از ستایش پروردگار از نعمت های او این چنین سخن می گوید: باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده.
دوستان را کجا کنی محرومتو که با دشمنان نظر داری
ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خورداری
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
ستایش پیامبر و اهل بیت او
سعدی در دیباچه گلستان پس از ستایش پروردگار، با چند جمله کوتاه و پرمعنا به ستایش پیامبر گرامی اسلام می پردازد و سپس با یک بیت که آن را به عربی سروده، بر محمّد و آل او درود می فرستد، و بدین گون، محبت خود را به این خاندان ابراز می دارد:
بَلَغَ العُلی بِکَمالِهِ، کَشَفَ الدُّجی بِجَمالِهِ حَسُنَتْ جَمیعُ خِصاله، صلّوا عَلَیْهِ وَ الِهِ
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با کمال خود به اوج رسید و تاریکی جهل و نادانی را با نور جمال معرفت خود زائل کرد، اخلاق او، همه نیکوست؛ [پس] بر او و اهل بیت او درود بفرستید.
غنیمت شمردن عمر
سعدی، در کتاب گلستان، در اشعاری زیبا، غنیمت شمردن عمر گران بها را این چنین گوشزد می کند:
هر دم از عمر می رود نفسی چون نگه می کنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت
نیک و بد چون همی بباید مُرد خُنُک آن کس که گوی نیکی بُرد
برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، تو پیش فرست
تالیف گلستان
سعدی، درباره انگیزه نوشتن کتاب گلستان چنین گفته است. پس از غصه خوردن بر عمرم که بیهوده تلف شده بود، مصلحت چنان دیدم که گوشه گیری انتخاب کنم و دیگر سخن نگویم تا آن که یکی از دوستان قدیم، از در درآمد، هرچه با من شوخی کرد جوابش را ندادم و سر از زانوی تعبّد برنگرفتم، رنجیده نگه کرد و گفت:
کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسد به حکم ضرورت زبان در کشی
یکی از دوستان به او گفت: سعدی قسم یاد کرده که دیگر سخن نگوید. او در پاسخ گفت: خلاف راهِ درست است که ذوالفقار علی در نیام باشد و زبان سعدی در کام.
زبان در دهان ای خردمند چیست کلید درِ گنج صاحب هنر
چون در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور
سعدی، بعد از شنیدن این سخنان، قلم به دست گرفته و شروع به تالیف گلستان می کند.
گلستان سعدی
گلستان سعدی، هشت باب دارد، سعدی در این باب ها یک دوره آداب معاشرت و اخلاق و معارف دینی را با بیانی زیبا و دل انگیز و به صورت داستان هایی آموزنده و شیرین، همراه با اشعاری کوتاه و دلنشین، آورده است. باب اول گلستان، در سیرت پادشاهان نام دارد. سعدی در این باب با بیانی ملایم و نرم و غیرمستقیم به نصیحت پادشاهان پرداخته و یک دوره آداب حوکمت داری و روش برخورد با مردم را به آنها می آموزد. این باب از 41 داستان کوتاه و شیرین تشکیل شده است.
حکایت اول از گلستان سعدی
گلستان سعدی با این حکایت آغاز می شود:
شنیدم پادشاهی به کشتن اسیری اشارت کرد، اسیر بیچاره در آن حالت ناامیدی، مَلِک را دشنام داد، که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید. مَلِک پرسید چه می گوید؟ یکی از وزیران پاک نهاد گفت:ای پادشاه می گوید: والکاظمین الغَیظ و العافینَ عَنِ الناس؛ نیکوکارانی که خشم خود را فرو می نشانند و از گناه مردم می گذرند.
وزیر دیگر که این سخن شنید، گفت: درست نیست که در محضر پادشاه جز به راستی سخن بگویم. این اسیر مَلِک را دشنام و ناسزا گفت. ملک، روی از این سخن درهم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا از این راست که تو گفتی؛ زیرا در آن مصلحتی بود و بنای این بر بدسرشتی، و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز بِهْ که راستی فتنه انگیز.
حکایت نوزدهم از گلستان سعدی
سعدی در حکایت نوزدهم گلستان، مردم و پادشاهان را از کوچک ترین ظلم و ستم بر دیگران نهی می کند و می گوید:
آورده اند که انوشیروان (عادل) را در شکارگاهی صید کباب کردند ونمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بِستان تا رسمی نشود. (یعنی نمک را به بهای روز بخر نه کمتر، تا آیین نادرستی باب نشود و ده خراب نگردد) گفتند: این مقدار کم، چه زیانی در پی دارد؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بوده است هر که آمد مقداری بر آن افزود تا بدین درجه رسیده است.
اگر ز باغ رعیت مَلِک خورد سیبی برآورند غلامان او درخت از بیخ
عزت نفس
سعدی در حکایات خود، مردمان را به داشتن طبع بلند و دست یافتن به عزت نفس توصیه می کند او این معنا را در حکایتی زیبا، چنین آورده است:
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو نان خوردی، تا این که روزی برادر توانگر به برادر فقیر می گوید:
چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ و برادرش پاسخ می دهد: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت، رهایی یابی؟ که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن، بِهْ که کمر به خدمت سلطان بستن.
عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز تا نکنی پشت به خدمت دو تا
باب دوم گلستان
باب دوم گلستان سعدی، «در اخلاق درویشان» نام دارد، سعدی در این باب با بیان 48 حکایت کوتاه و شیرین، اخلاق و آداب برخورد با دیگران را به مردم می آموزد. مثلاً در اولین حکایت این باب، مردم را از سوء ظن و بدگمانی به دیگران باز می دارد، سعدی می گوید:
شخصی به مرد پارسایی گفت: نظر تو درباره فلان شخص چیست که دیگران درباره او بد می گویند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم.
هر که را جامه پارسا بینی پارسا دان و نیکبخت انگار
ور ندانی که در نهانش چیست محتسب را درون خانه چه کار
نهی از خودپسندی
سعدی در حکایت هفتم از گلستان، با زبانی ساده و شیرین مردم را از غیبت کردن و نیز از عبادتی که خدای ناخواسته منجر به غرور و خودخواهی گردد نهی کرده است:
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد بودمی و شب خیز، اهل زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمة اللّه علیه نشسته بودم همه شب دیده بر هم بسته و مُصْحَف عزیز بر کنارگرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی دارد که دوگانه ای بگزارد، چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند، گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتی بِهْ از آن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
احترام به پدر و مادر
سعدی در حکایتی مردم را به احترام و خدمت به پدر و مادر فرا می خواند و از این که روزی از روی نادانی بر سرِ مادر خود فریاد کشیده است اظهار شرم می کند و می گوید:
وقتی به جهلِ جوانی، بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که درشتی می کنی
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا که تو شیرمردی و من پیرزن