خدا بود و ديگر هيچ نبود
31 فروردین 1391
اى درد اگر تو نماینده خدایى که براى آزمایش من قدم به زمین گذاشتهاى تو را مىپرستم، تو را در آغوش مىکشم و هیچگاه شکوه نمىکنم. بگذار بند بندم از هم بگسلد، هستیم در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود؛ باز هم صبر مىکنم و خداى بزرگ را عاشقانه مىپرستم. اى خدا، این آزمایشهاى دردناکى که فرا راه من قرار دادهاى؛ این شکنجههاى کشندهاى را که بر من روا داشتهاى، همه را مىپذیرم.
خدایا، با غم و درد انس گرفتهام. آتش بر من سلامت شده و شکست و ناملایمات، عادى گشته است. خطر و مرگ، دوستان صادق من شدهاند. از ملاقاتشان لذت مىبرم و مصاحبتشان را آرزو مىکنم.
شهيد مصطفي چمران