برگی از زندگی بزرگان(سید حسن مدرس)
12 مرداد 1395
سال 1287 هجری قمری ، روستای کچو مثقال ، در دوازده کیلومتری اردستان ، شاهد تولد نوزادی بود ، که بعدها قهرمان مذهب و سیاست گردید .
بیش از شش سال از عمرش نگذشته بود ، که تعلیم و تربیت او را ، پدر بزرگش بر عهده گرفت . در سن یازده سالگی به قمشه (شهرضا) هجرت کرد و به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در شانزده سالگی به حوزه علمیه اصفهان رفت .
مدرس مینویسد :
برای تهیه مخارج زندگی و هزینه تحصیل ، مجبور بودم ، در روزهای تعطیل هر هفته ، به دهات بروم ، لباسم را عوض کنم و مشغول کار عملگی و بنائی شوم ، تا مخارج تحصیل خود را فراهم نمایم .
مدرس علاوه بر فعالیتهای علمی و تألیفات و نمایندگی حوزه علمیه در مجلس شورای ملی ، یک زندگی سراسر هجرت ، جهاد ، تبعید ، و مبارزه داشت .
و سرانجام ، یک ساعت به زمان افطار روز بیست و ششم ماه رمضان 1358 بود ، مأمورین پلید رضاشاه ، همراه با سم قوی ، به شهر کاشمر تبعیدگاه مدرس اعزام گردیدند . مدرس سماور را روشن کرده بود ، مأموران مخفیانه سم را در چای ریختند و به او تکلیف کردند ، که چای سمی را بنوشد . مدرس گفت :
کمی صبر کنید ، افطار شود ، آن را مینوشم .
مدرس اجازه گرفت ، دو رکعت نماز بخواند ، مأموران موافقت کردندن . بعد از نماز ، مدرس چای سمی را نوشید و باز به نماز ایستاد .
مأموران منتظر مرگ او بودند ، ولی ظاهرا خبری نبود و سید همچنان در حال عبادت و مناجات بود و حال خوشی داشت .
ناگاه سه نفر مأمور به او حمله ور شدند و با کمال قساوت ، مدرس را در حال نماز خفه کردند ، و بدینوسیله زندگی سراسر عزت و مردانگی این قهرمان آزادی و مرد ضد استبداد پایان یافت .
منبع: داستانهای کودکی مردان بزرگ ، ص 32 .