ايثار شب عيد...
04 اردیبهشت 1391
مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل مي كرد كه :
من شاگرد خياطي جنا شيخ رجبعلي خياط بودم و روز ييك تومان دستمزدم بود شب عيد نوروز جناب شيخ پانزده تومان داشت مقداري از آن را به من داد برنج تهيه كنم و براي چند آدرس ببرم بالاخره پنچ تومان از آن مبلغ ماند آن را هم به من داد .
پيش خود گفتم :
شب عيد دست خالي به منزل مي رود ؟ در همان وقت سر زانوي فرزندش پاره است . لذا پول را داخل كشو گذاشتم و فرار كردم .هر چه جناب شيخ صدا كرد برنگشتم . پس از رسيدن به خانه متوجه شدم كه مرا صدا مي كند و با اوقات تلخي فرمود :
« چرا پول را برنداشتي ؟ »
و با اصرار پول را به من داد !
كيمياي محبت / محمد محمدي ري شهري