اثر نماز
شخصي مي گويد: در سال ۱۳۵۵ شمسی در دفتر کتابخانه اداره فرهنگ خراسان بودم. در آن زمان سرپرست فعلی کتابخانه مبارک آستان قدس رضوی آقای رمضانعلی شاکری بود و حقیر برای تحقیق و پی جوئی دو کتاب خطی به دیدار وی رفته بودم. در دفتر کتابخانه غیر از بنده و ایشان آقای بازرگانی دبیر دبیرستان و یکی از کشاورزان خراسان بنام آقای کدیور نیز حضور داشتند. پس از صرف چای و چند لحظه صحبت صدای اذان ظهر به گوش رسید. ناگاه آقای کدیور از جای برخاست و گفت می خواهم نماز بخوانم. با توجه به وضع و جو آن زمان و به تعبیر رایج در مشهد یکی به کدیور گفت: شیخ بازی می کنی؟ گفت نه. من سالهاست که نماز را اول وقت می خوانم . پرسیدم چرا ؟
گفت: من در جوانی در صف غافلان بودم. وقتی که داماد شدم نسبت به خویشان همسرم فقیر بودم و می خواستم زندگی مستقلی تشکیل دهم . ملکی از آستان قدس رضوی در نیشابور اجاره کردم.
سال اول نفعی نبردم سال دوم هم زیان دیدم سال سوم چیزی در بساط نداشتم .همسرم پنهان از کسان خود زیورآلات زنانه خود را به من داد تا بفروشم و ملکی دیگر اجاره کنم. شاید خداوند متعال عنایتی کند و زیانهای گذشته جبران شود. با این پول قرضی از همسرم ملکی بزرگتر از آستان قدس اجاره کردم و مشغول کار شدم. زراعت خوب و حاصل امیدوار کننده بود. نزدیک فصل بهره برداری خبر رسید چند جبهه عظیم ملخ از سمت سمنان و دامغان به سوی خراسان در حرکتند که روز روشن را تاریک کرده اند.
دسته اول ملخ بر شاخ و برگ درختان می نشیند و برگها را می خورند. دسته دوم ساقه ها را و دسته سوم شاخه ها را و پس از پرواز دسته چهارم از درختان به جز تنه چیزی باقی نمی ماند. به خود گفتم پس چه بر سر زراعت من خواهد آمد؟
دوستان که بی تابی مرا دیدند و قصه مرا شنیدند؛ گفتند هر چه زودتر خود را به آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برسان. اگر ایشان دعائی بدهد حتما زراعت تو سالم می ماند. ناچار با هزاران فکر و خیال و دلهره به درب منزل ایشان رفتم و در زدم. خود ایشان آمدند و در را باز کردند.من ماجرا را گفتم.
ایشان فرمودند: تو که نماز نمی خوانی! . فورا گفتم نماز خواهم خواند. از من قول گرفتند که نمازهای یومیه را در اول وقت بخوانم.
سپس همچنانکه ایستاده بودند بر روی قطعه کاغذ کوچکی فقط یک بسم الله الرحمن الرحیم نوشتند و فرمودند این نوشته را ببر بر سر زمین آن طرفی که ملخ خواهد آمد چوبی را بر زمین استوار کن و این کاغذ را با نخ بر آن چوب ببند که باد به حرکتش درآورد. من نیز چنین کردم. بعدا دسته ملخ ها آمدند زراعتها و سبزی ها را خوردند به جز زراعت من که سبز و خرم در وسط جلگه نیشابور سالم باقی ماند. از آن زمان دانستم که غیر از این عالم ظاهر عالم دیگری هم هست و از آن تاریخ نمازهای واجبم را اول وقت می خوانم.
[آثار و بركات نماز اول وقت به نقل از كتاب نشان از بي نشانها جلد 2 صفحه60]