آشکار شدن حقیقت
علي بن يقطين بن موسى اهوازى میگوید؛ من مذهب معتزله داشتم و گاهى كه از حضرتهادى چيزى مىشنيدم مسخره مىكردم و قبول نمىنمودم، بالاخره بواسطه احتياجى كه به ملاقات سلطان داشتم وارد سامرا شدم فردا قرار بود سلطان سواره به ميدان برود.
من فردا صبح از منزل خارج شدم، ديدم مردم لباسهاى عالى و زيبا پوشيدهاند و هر كدام در دست باد بزني دارند براى سرد نمودن خود، اما حضرتهادى لباسهاى گرمتر پوشیده و مخصوص باران به تن نموده و كلاه بر سر گذاشته بر روى اسب خود روكشى كه مانع از رسيدن باران به اسب است قرار داده و دم اسب را بسته است.
برخی از مردم از ديدن امام به اين صورت شروع كردند تمسخر کردند، امام مي فرمود: الا إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ.
بوسط بيابان كه رسيدند و از شهر خارج شدند، ابرى بالا آمد و باران شديدى باريد كه اسبها پاهايشان در گل فرو رفت و دم اسب پيكر آنها را گل آلود نمود مردم با لباسهاى خيس شده و گل آلود برگشتند اما حضرتهادى به بهترين وضع مراجعت نمود كه هيچ ناراحتى از باران نديده بود، با خود گفتم: اگر خداوند او را بر اين سرّ مطلع كرده باشد او امام است.
بعد امام به يك قسمت از راه سرپوشيده آمد، همين كه نزديك شد كلاه از سر برگرفت و سه مرتبه روى زين اسب گذاشت وبعد روى بمن نموده فرمود: اگر لباس آلوده به عرق جنب از حرام است نمىتوان با آن نماز خواند و گر نه نماز صحيح است من كه تصميم پرسيدن همين سؤال را داشتم آن جناب را تصديق كرده معتقد به مقامش شدم.
منابع:
1-تحف العقول
2-مدينة المعاجز