آخرين درس پدر
(خاطره ای از شهید صیاد شیرازی)
آخرين خاطره اي كه از ايشان دارم ، مربوط به شب شهادتش مي شود .
آن شب ، حال عجيبي داشت ؛ چون از مسافرت آمده بود ؛
زيارت حرم مطهر امام رضا (ع) و عيادت مادر گران قدرش در مشهد ، زيارت مشهد شهيدان شلمچه همه و همه روحيه اي تازه به او بخشيده بود .
گويا براي شهادت آماده بود . آن شب براي من شبي بسيار سخت و مصيبت بار بود .
تازه به عظمت او فكر مي كردم كه در نبودش چه كنم ؟ براي همين بود كه در روز تشييع جنازه وقتي خودم را روي پاي آقا ( مقام معظم رهبري ) انداختم ، مي خواستم تمام عقده هايم را خالي كنم ؛
چو ن او را از پدرم بيشتر دوست داشتم و باور كنيد از آن لحظه به بعد، آرامش وصف ناپذيري پيدا كردم .
به قول پدرم حال و روحم تغيير كرد و احساس خوبي به من دست داد .
الان كه فكر مي كنم ، بسيار ولايت طلب بود و هميشه هم به من سفارش مي كرد مطيع محض ولايت باشم .