نامه عاشقانه یک مادر شهید به تنها پسرش
سلام مادرت را از فرسنگ ها راه بپذیر، بوسه من بر گونه های زیبای خداگونه تو باد. ای عزیزترین کس من بعد از خدا و پیامبران و امامان معصوم که چگونه زندگی کردن را به ما آموختند.
، بسیار بودند زنانی که در هشت سال دفاع مقدس مردانه در کارزار جنگ حضور داشتند و نشان دادند اگر پای دفاع از اسلام در میان باشد عزیزترین کس خود را در راه جهاد فی سبیل الله به قربانگاه می فرستند.
بانو صغری پایین شهری که تنها فرزند ذکور خود، شهید محمد منصوری را در حالی که نوجوانی بیش نبود به جبهه های نبرد حق علیه باطل فرستاده بود.
مادری که می دانست با از دست دادن فرزندش نه تنها عزیزترین کس خود را از دست می دهد بلکه مورد خشم همسرش نیز قرار خواهد گرفت اما هر بار، خود ساک محمد را می بست و با نواهای عاشقانه اش تنها فرزند خود را راهی میدان رزم می کرد.
اين دست نوشته خانم پایین شهری است که بعد از شهادت فرزندش می دانست رنج های زیادی چشم انتظارش خواهد بود ولی با نوشتن چنین نامه ای دل پسرش محمد را در جبهه برای شهادت آماده تر می کرد.
جرعه اعجاز
شگفت انگيز
بهار سال 1374 بود كه در بيابان فكه، د رمنطقه عمليات والفجر 1، همراه ديگر نيروها مشغول تفحّص شهدا بوديم. كنار يكي از ارتفاعات، تعداد زيادي شهيد پيدا كرديم. يكي از شهداء حالت جالبي داشت. او كه قد بلند و رشيدي داشت در حالي روي زمين افتاده بود كه دو دبّه پلاستيكي 20 ليتري آب در دستان استخوانياش قرار داشت. يكي از دبهها تركش خورد. و سوراخ شده بود. ولي دبه ديگر، سالم و پر از آب بود. در آن را كه باز كرديم در كمال حيرت ديديم با وجودي كه حدود 12 سال از شهادت اين سقاي بسيجي ميگذرد و اين دبه، 12 سال است كه اين آب را درخود نگه داشته است، ولي آب بسيار گوارا و خنك مانده است. بچهها با ذكر صلوات و سلام بر حسين به رسم تبريك هر يك جرعهاي از آن آب نوشيدند.
كرامات شهدا
تركش هاي سركش
ميدونم داريد اين روزها سرکشي ميکنيد. ميخواهيد خودي نشون بديد. ميخواهيد به من بگيد ديدي سر حرفت نبودي و نتونستي تحملمان کني. کور خونديد. اون وقتي که اومديد، سرخ بوديد و پنجههامو متلاشي کرديد. من که با شماها کاري ندارم. چه شبهايي که تا صبح نخوابيدم. براتون گفته بودم از اون شبي که به مهماني تنم اومديد. تازه تقصير من که نبود. اگه دست من بود، ميبردمتون بهشت؛ تو آسمون. خدا خواست كه با شما باشم. بودم، اما حالا داريد سرکشي ميکنيد؛ لابد پيش خودتون ميگيد عجب آدم پوستکلفتي هست اين مرد. اينهمه تنشرو تکهتکه کرديم، اما…
حق دارم دستم رو قايمش کنم. شما كه جاتون بد نيست. به شما که بد نميگذره. حالا زديد به سيم آخرو ميخواهيد کار رو يکسره کنيد؟ خوب، من تا آخرش ايستادم. من بايد بنالم. من بايد رنج درد شما رو تابلو کنم. تحمل شما که برام خيلي آسونه، اما تحمل خيلي از آدمها که سروتهشون پشيزي نميارزه، سخته؛ آدمها اين آدماي متقلّب و متظاهر و هيچي نفهم که از درد و رنج چيزي نميفهمن.
خنده داره. ميخواهيد چي رو به من ثابت کنيد؟ مردانگي، وفا يا بيوفايي رو؟ غصه نخوريد. من تا آخرش با شما هستم؛ تا بهشت.
نوشته ای از غلامعلی نسائی
خبری که شب عید آمد
امیرحسین نیکروش بیدگلی از بسیجیان لشگر 14 امام حسین (صلوات الله علیه) بود که در عملیات بدر ، بال در بال ملائک گشود. مادر شهید چنین روایت می کند:
یک شب مانده بود به عید سال 1363 . یادم می آید که آن شب من اصلا نتوانستم بخوابم. روز قبل عید ، برادرم آمد و گفت: اگر خبر بیاورند که امیرحسین شهید شده چه کار می کنی؟ گفتم: هیچی! خیلی خوشحال می شم چون فرزندم به راه انحراف نرفته و در راه حق شهید شده و خدا را شکر می کنم. صبح روز عید دایی اش آمد و به من گفت: حرفی که دیشب زدی امروز باید بهش عملش کنی! امیرحسین سردخانه است و باید برویم بیاریمش.
و خدایی كه همین نزدیكی است ...
سردار رشید اسلام شهید حسن باقری به امدادهای غیبی ، اراده و قدرت الهی اعتقاد و توكل كامل داشت و در هر مناسبتی ، با نشان دادن اعتقادات و التزامش ، دیگران را هم به توجه به آن ها توصیه میكرد. همین اعتقاد و توكل را میتوان پایه ی محكمی برای شجاعتها و جسارتهای آن شهید عزیز دانست ، زیرا ، او خوب میدانست كه آن چه بر ذهن خالی از حب دنیا خطور كند ، الهامی از عالم ملكوت است.
سرتیپ پاسدار شهید میگوید: «در عملیات ثامن الائمه ، طرحی برای آتش زدن نفت روی رودخانة كارون آماده شده بود تا در وقت ضروری اقدام شود . حادثهای باعث شد كه قبل از زمان مقرر نفت شعله ور شود و دود ناشی از آتش ، بخش وسیعی از قرار گاه و محورهای عملیاتی را بپوشاند ، تا جایی كه قرار گاه ارتش غیر قابل استفاده شده بود و برادران ارتشی مجبور شدند آن جا را ترك كنند و بروند به سنگر كوچك حسن كه كمی جلوتر بود.
عملیات در خطر بود و شهید باقری رفت و با اطمینان و آرامش خاطر عملیات را ادامه داد. در همان وقت، در حالی كه دود تا چند متری سنگر حسن آمده بود ، باد شدیدی آمد و تمام دود را به آسمان برد و هوا كاملاً صاف و پاك شد.
حسن به یكی از برادرانش گفت : بیا بیرون و ببین و عبرت بگیر ، تا بعد كسی نگوید خدا كمك نكرد ، این معجزه است.»!
تحليلي از ابعاد وجودي فكري حضرت زهرا (س)
حضرت زهرای مرضیه(س) از نظر شخصیت اجتماعی، علمی و سیاسی خود دارای ویژگیهایی هستند که سبب شده این چنین جایگاه رفیع و خاصی در تاریخ اسلام پیدا کنند.
اصولاً با توجه به مقطع زمانی بعثت پیامبر و جامعه عربستان آن روزگار و مقایسه این جامعه با جهان در آن عصر، نفس زن بودن ویژگی خاصی به حضرت فاطمه(س) داده بود؛ یعنی نقش آفرینیهایی که ایشان در آن مرحله داشتند با توجه به زن بودن ایشان، جایگاه خاصی را برای ایشان ترسیم میکند. ایشان به نوعی تحقق عینی و بیرونی آموزههای دینی اسلام درباره تحول نقش زن در جامعه بودند. سن ایشان نیز قابل توجه است. ما در این باره اگر هر یک از اقوال را بپذیریم حداکثر سنی که در منابع معتبر برای ایشان ذکر شده ۲۸سال است و بین۱۸ تا ۲۸سال نیز نقل شده است، بالاخره ایشان در سنین جوانی بودهاند و آن همه نقش آفرینی با این سن کم دلیلی دیگر بر عظمت ایشان است.
نکته دیگر اینکه تداوم تاریخی نبوت که در اندیشه امامت تجلی پیدا میکند از طریق حضرت زهرا(س) بهعنوانام الائمه ادامه پیدا میکند و این نیز خود افتخاری برای ایشان است.
مسئله دیگر این است که ایشان اگرچه در زمان پیامبر(ص) نیز با صغر سن به فعالیتهای اجتماعی میپرداختند اما اوج حضور اجتماعی ایشان در حوادث پس از رحلت پیامبر(ص) است و با توجه به عمر کوتاهی که پس از رحلت پیامبر نصیب ایشان شد (بین ۷۵ تا ۹۵روز) و این مقطع به لحاظ پیوندی که با مهمترین حادثه تاریخ اسلام، پس از بعثت پیامبر(ص) که ماجرای جانشینی رسول خداست، دارد، چنانکه شهرستانی در ملل و نحل خود میگوید: «برای هیچ موضوعی مانند جانشینی پیامبر(ص) ، شمشیر از نیام بیرون نیامده است» این نقشآفرینی اجتماعی در این دوره را بسیار پر اهمیت نشان میدهد. پس حضور ایشان در آن مقطع خاص ارزش ویژه دیگری برای ایشان محسوب میشود.
غیراز اینها به وجه عاطفی ایشان نیز میتوان اشاره کرد و این وجه عاطفی چنان بود که پیامبر(ص) ایشان را ام ابیها میخواندند و وجوهی دیگر، مانند مادر و همسر و فرزند نمونه بودن، تبیینکننده بعد عاطفی شخصیت ایشان است. مجموع این ویژگیها را که برشمردم، اضلاع یک چند ضلعی را تشکیل میدهند که حضرت زهرا(س) محور آن است و ابعاد وجودی مختلف ایشان چهره ممتازی از حضرت ساخته است.
ماجراي سيلي زدن حاج احمد به يك كومله
حاج احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: میگوید من کوملهام؟! ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. آن هم جمهوری اسلامی است. والسلام
مریوان که فتح شد، به اتفاق حاج احمد کار شناسایی و دستگیری افراد ضد انقلاب را در سطح شهر شروع کردیم.
در یکی از همان روزها، سوار بر جیپ، داشتیم از خیابان میگذشتیم که حاج احمد با دست روی کتفم زد و بدون این که به من نگاه کند، پرسید: «این یارو کیه؟!»
همان طور که از سرعت ماشین میکاستم، به جایی که اشاره کرده بود، نگاه انداختم.
خوب که نگاه کردم، یک نفر آدم سبیل کلفت قلچماق را در لباس کردی دیدم که فانسقهای را هم به دور کمر بسته بود گفتم: نمیشناسمش.
با عصبانیت گفت: بزن کنار ببینم این چه کاره است.
به سرعت روی ترمز زدم. ماشین هنوز نایستاده بود که پایین پرید و به طرف آن مرد رفت.
حاج احمد با آن قدر و قواره رشید، در برابر هیکل آن کرد سبیل کلفت درست مثل نوجوان ریز نقشی بود در کنار یک کشتی گیر سنگین وزن! از ماشین پیاده شدم و جلو رفتم. نزدیکتر که شدم، شنیدم که حاج احمد با لحن قرص و محکم پرسید:
ببینیم، تو کی هستی و چه کارهای؟
مرد کُرد همان طور که با گوشه سبیلش بازی میکرد، نگاه تمسخر آمیزی به حاج احمد انداخت و با بی خیالی گفت: ما کومله هستیم.
هنوز جمله مرد تمام نشده بود که حاج احمد سیلی محکمی به صورتش زد و او را در جا نقش زمین کرد.
مرد کُرد که به زمین افتاد، حاح احمد با چشمانی غضبناک بالای سرش ایستاد و با صدای بلند گفت: بیایید این را بیندازید عقب ماشین تا تکلیفش را روشن کنم. میگوید من کوملهام؟!
نگاه به آدمهایی که در اطرافش جمع شده بودند انداخت و طوری که همه بشنوند، گفت:
«ما توی این شهر فقط یک طایفه داریم. آن هم جمهوری اسلامی است. والسلام».
ماجرای صبحانه
خاطره ای از شهید مرتضی ساده میری
هر وقت موقع صرف صبحانه یا شام می شد و رزمندگان ما مشغول خوردن می شدند، می گفت: « برادران عراقی هم، الان مشغول خوردن صبحانه هستند». چند خمپاره به طرف عراقی ها شلیک می کرد و آن ها هم پاسخ می دادند.
بعضی از برادران به کار او اعتراض می کردند.مرتضی بدون اینکه ناراحت شود با خوش رویی توضیح می داد و می گفت: « این کار برای راحتی شماست. با این حرکات، اولاً مهماتشان به هدر می رود و شما در عملیات ها به راحتی می توانید آن ها را اسیر کنید و ثانیاً نمی گذارم غذا به راحتی از گلویشان پایین برود.»
منبع : کتاب روایت عشق، خاطرات مرتبط با شهدای استان ایلام، به کوشش: علی رو شنی زاده، ص۱۲۹