وعده بدون ان شا الله
آورده اند که : مردی زن صالحی داشت. آن زن، پیوسته به شوهرش می گفت : که در کارهایت ، ان شاءالله بگو. اما آن مرد به سخن همسرش چندان اعتنایی نمی کرد، بلکه اورا مسخره می نمود. روزی هنگام غذا خوردن به چیزی احتیاج پیدا کردند. آن مرد برای تهیه آن از خانه بیرون رفت و به همسرش گفت: آن مرد برای تهیه آن از خانه بیرون رفت و به همسرش گفت: تو به غذا خوردن مشغول باش ، من به زودی باز می گردم. زن گفت بگو ان شاءالله مرد گفت : مطلب، خیلی کوچک و ساده است و نیازی به گفتن ان شاءالله ندارد و از خانه بیرون رفت. جالب آن که به محض خروج از منزل، ماموران، به اتهام دزدی اورا گرفته و به زندان بردند. بعد از یک مدت طولانی به خاطر رفع اتهام و کشف مجرم اصلی ، آزاد شد و روانه منزل گردید. وقتی درب خانه را کوبید، همسرش گفت : کیستی؟ مرد گفت : من هستم ، ان شاءالله زن گفت : تو کی هستی ؟ مرد گفت: من شوهر تو هستم ، ان شاءالله زن، درب منزل را گشود و پرسید در این مدت کجا بودی ؟ مرد گفت: در زندان به سر می بردم، ان شاءالله زن گفت : مگر چه گناهی مرتکب شده بودی؟ مرد گفت: گناهی نداشتم، فقط گناهم نگفتن ان شاءالله بود، ان شاءالله آری ، گاهی بی اعتنایی به یک حقیقت غیر قابل انکار و کوچک انگاشتن آن ، انسان را دچار زحمت و گرفتاری می کند، و سزاوار است که در همه حال خدا را از یاد نبریم و در انجام کارها بر او توکل و به او امید داشته باشیم کتاب داستان های عبرت انگیز از عاقبت گناه کاران : نوشته سید جواد رضوی