صدای جغد جنگ
شنیده او به گوش خود، صدای جغد جنگ را
گرفته توی مشت خود، دوباره قلوه سنگ را
صدای موشک اسرائیلی، خواب شیرین کودکانه ات را آشفت، و تو به دنبال سیب گمشده زندگی ات هستی که در رؤیای شبانه از دستان کوچکت به زمین افتاد. اینجا، کودک هفت ساله سرزمین من، «سارا انار دارد» را مشق می کند، ولی در وطن تو هیچ سارایی انار ندارد و هیچ ستاره ای در آسمان ناامن شهرت نمی درخشد.
نمی دانم در خاک ناامن سرزمین تو، میان آتش و خون، زیر بمباران دشمن، صدای لالایی مادران دل سوخته به گوش نوزادان می رسد یا نه؟ ولی در میهن من، کودکان با آهنگ مهتاب، خواب شیرین بهشت را می بینند، اما نه، تو در خود بهشت زندگی می کنی و همه کودکان سرزمین مقدست، با انتفاضه، بهشت را می سازند و با دست های کوچک شان، ابلیس را در فریاد الله اکبرشان خرد می کنند. کودکان سرزمین تو، عاشقانه هم سفر مهتاب می شوند و سیب شهادت را از درخت آزادگی برای آزادی فلسطین و مسجدالاقصی می چینند تا مردان و زنان سرزمین نور، باز هم در این تکه از بهشتِ افتاده بر زمین، برابر معبودت، نماز عشق به جا آورند.
بگذارید برایتان لالایی بخوانم
بگذارید قصه رهایی را از نو بگویم
چرا از قصه دیو و گرگ نمی ترسید؟!
چرا بهانه بالشت نرم خود را نمی گیرید؟!
چرا چشم به چشمان مادر خیره نمی کنید؟! چرا به قصه شیرین مادر نمی خندید؟
خدایا! چشم بر روی همه می بندم و تنها به تو می نگرم.
خدایا! ببین چگونه فرزندانمان را راحت قربانی می کنند؟!
و آنان که خود را مدافع حقوق بشر می دانند، با دشمنان تو و با دشمنان دین و پیامبر تو، چگونه مدارا و محبت می کنند؟!
ای جهانیان! باور کنید که ما جز حق خود، چیزی بیش نمی خواهیم!