سخنی ازامام پر درد وطن
مادر میهن ایران در برابر دلیل شهید نور الله خان یکانی مبنی بر چرایی اعتماد و تکیه بر دشمن اینگونه واکنش می دهد:
خنده تلخی کرد و با لحن سرزنش آور گفت:
عجب دلیلی است! هیچ نمیدانید که این آتشها ده سال و یا گاهی بیست سال و چه بسا قرنها و نسلها طول میکشد تا خاموش گردد و یحتمل اگر یک تغییر کلی جهانی یا پیش آمدهایی نظیر معجزه و خواست آسمانی پیش نیاید برای همیشه دود آن به چشم مادرهای نظیر من خواهد رفت… تجارب سههزارساله به من ثابت کرده که دشمن، دشمن است و به سفید و سیاه و سرخ و زردش نباید اعتماد کرد.
ممکن است یکی مکار و حیلهگر و پرتجربه باشد و زیانهای خود را تدریجاً و بیسروصدا وارد سازد و بهاصطلاح با پنبه سر ببرد و دیگری بیتجربه و عجول و بی ملاحظه بوده، هست و نیست انسان را طوری به آتش بکشد که آبرو و حیثیت خود را نیز زیر خاکستر آن پنهان سازد و این را نداند که ضرری که وارد میکند به طور غیرمستقیم متوجه خودش نیز میباشد.
بلی من در طول عمر طولانی خود دیدهام فرزندان من با دو جور جلاد روبه رو شدهاند. یکی آن است که خودش چاقو میخرد و خودش حقالزحمه جلاد را میدهد و دیگری میخواهد که محکوم چاقو را از جیب خود بخرد و انعام جلاد را هم خودش بدهد تا سر او را مثل دسته گل ببرند، هدف هر دو یکی است و مقصود بریده شدن سر است.
از هر طرفی که به زمین ما چشم طمع دوخته شده – نظرشان واحد بوده است ولی عبارات و نحوه تقاضا متفاوت، فرض کنید کسی باکمال صراحت و وقاحت دست دراز میکند و کلاه شما را از سرتان برمیدارد و اگر حرفی زدید یک تو دهنی محکمی هم میزند ولی آن دیگر از راه مسالمت و رفاقت و همفکری وارد و بنای دلسوزی میگذارد و برای برانگیختن احساسات نوع دوستی شما خودش را نیز سر برهنه کرده و در دارندهی کلاه وسوسه میاندازد که کلاه از حیث بهداشت مضر و از جهت اقتصاد متضمن خرج است، تا تدریجاً صاحب آن را وادار میسازد که کلاه از سر برگرفته و در دست نگاه بدارد.
و بعد از لحظهای اظهار خدمت کند که محض رفع خستگی کلاهتان را مرحمت کنید من نگاهش بدارم، یا اگر فرضاً املاکی و معادنی داشته باشید میخواهد که کلاً تحویل او دهید ولی حاضر نمیشود حتی یک وجب از مایملک خود را به شما تفویض کند و چه بسا دیده شده بعضی از همسایگان دیواری را که بین دو خانه جدایی میانداخته از بن برداشتهاند و برخی رودخانهای را محکوم کردهاند که چرا جسارت را بدان جا رسانیده که دو ملت هم کیش و هم زبان را از یکدیگر جدا نگاه داشته است.
فرزندم ازاین روی عقیده دارم اگر تمام افراد یک ملت محو و نابود شوند بهتر از آن است که زنده بمانند و آن زندگی بدتر از مرگ را زیردست دشمن ادامه دهند.
آری اگر نام قومی از صفحه تاریخ زدوده گردد هزار بار بهتر از آن است که اسیر و دست بسته و غیرآزاد باشد.