روانشناسی رنگ سیاه
لباس سیاه در مقام اضطرار یا به جهات خاص به کار برده میشود. از حضرت علی علیهالسلام نقل شده است:
«لا تَلْبَسُوا السَّوْداءَ فَاِنَّهُ لباسُ فِرْعَوْنَ:
لباس سیاه نپوشید که آن لباس فرعون است».
سیاه رنگی مطلق است که در فراسوی آن، زندگی تمام میشود سیاه یعنی نه، که نشانهای از ترک عشق و انصراف از فعالیتهای جمعی است. به معنی نیستی، ناامیدی به آینده و سکوتی ابدی است و حس سنگینی را به افراد القا میکند تأثیر خوبی بر مزاج ندارد و در کودکان هم اثرات منفی دارد. دوستداران رنگ سیاه معمولاً خسته و افسردهاند اگر خسته نباشند راضیاند. اگر ناراضی نباشند، مغرورند. اگر هم انکار میکنند در صورتی است که مغرور نباشند. اگر انکار نکنند هم ناراضی اند هم مغرور، هم خسته و هم انکار میکنند اما احتمالاً خودشان هم خبر ندارند.
طرفداران سیاه زیاد هم ناامید نشوند چون از طرفی دیگر سیاه نمادی از آبرومندی و شرافت است (دیدهاید ماشینهای شیک و باکلاس بالا معمولاً سیاه براقند).
رنگ سیاه در ورای پردهای درهم ریخته و آشفته مخفی گردیده است.
بسیاری از افراد از این رنگ به عنوان رنگ درمان کننده احتراز میجویند ولی این رنگ در برخی موارد بسیار مفید میباشد. در زمانی که فرد دچار مشکلات روحی و بسیار آشفته حال است این رنگ میتواند حالت آرامش بخش و حفاظت کننده را ایفا کند.
این رنگ باعث میشود که احساسات زنانه در افراد به حرکت بیفتد و همین امر باعث میگردد که در وجودشان انرژی مغناطیسی نیرومندی را حس نمایند. رنگ سیاه از جمله رنگهایی است که باید به اندازه مناسب مورد استفاده قرار گیرد زیرا اگر در لباسهای مورد استفاده به وفور مورد استعمال قرار گیرد باعث میگردد که فرد دچار افسردگی و آشفتگی روحی گردد.
در مقابل نور سفید، رنگ سیاه یا تاریکی قرار گرفته است که از لحاظ آثار و خواص جسمی و روحی نقطه مقابل هم بوده و تضاد کامل با هم دارند. رنگ سیاه نیز به مانند رنگ سفید خود نه از ردیف هفت رنگ اصلی است و نه از رنگهای فرعی منشعب از آنها، بلکه رنگ سیاه در اصل چیزی جز فقدان نور و رنگ نیست یعنی اشیاء سیاه به علت جذب کامل همه اشعه رسیده به آنها و امتناع از باز پس دادن ولو جزیی از آن به عنوان بازتاب ما در حقیقت از نظر ظاهر فاقد نور و روشنایی هستند زیرا هیچیک از امواج نوری یا هفت رنگ موجود در نور سفید کامل را از خود نشان نمیدهند.
منبع: رنگ درمانی، پروفسور تراندروز، مترجم قدیر گلکاریان، ص 32.