رسیدن سلمان فارسی به خدمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله )
در همان روزها سلمان بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیله اوس و خزرج را نابود کند. پرسید: چرا؟
گفت: مردی به نام “محمد” پیدا شده که ادعای پیغمبری می کند؛ او از مکه به قبا آمده و همه مردم را دور خود گرد آورده است.
سلمان با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الان کجاست؟
آقایش خشمگین شد و سیلی محکمی به او زد و گفت: برو به کارت برس! سلمان نشانه های پیامبر آخر زمان را که از راهب عموریه شنیده بود را به خاطر داشت. شب هنگام مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قبا رفت و به حضور حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله ) مشرف شد و خدمت آن سرور عرض کرد: شنیدهام که شما انسان صالح و شایسته ای هستید و گروهی از غریبان و مستمندان نیز همراه شما هستند. من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آورده ام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله ) به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول نکردند.
سلمان از این که توانسته بود نشانه دیگری از محبوب و گمگشته خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامه تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد.
چند روز بعد باخبر شد که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله ) از قبا به مدینه تشریف بردهاند؛ بنابراین، در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله ) حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید.
حضرت(صلی الله علیه و آله ) آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند.
به این طریق دو نشانه از نشانه های پیامبری حضرت رسول(صلی الله علیه و آله ) برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان می بایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود، سلمان منتظر بود تا بتواند آن را نیز مشاهده کند.