درد و دل با امام
اگر روزی او را ببینم…
به او میگویم:
ای عدل منتظر و ای حاضر ناظر! چشمها به تو دوخته شده و منتظران حقیقت، همچو شمعی تا صبح ظهور درغم هجرانت میسوزند. چه سخت و گران است بر من این که ببینم همه خلق را و فقط تو را نبینم: «عزیزٌ علیّ ان اری الخلق و لاتری».(1)
هر آدینه که میرسد، دل بهانه تورا میگیرد و ما لبها را با «ندبه» و «کمیل» متبرک کرده و رو به دریای انتظار به انتظار طلوع آفتاب مینشینیم.
ای مولای من! چشمها آنقدر در فراق تو اشک ریخته و انتظار کشیده، دستها آنقدر طلب نور کرده و دوشها آنقدر تازیانه سنگین اهانت دشمنان اسلام را بر پیکره باورهای دینی تحمل کرده که دگر توان از کف داده . مولای من! کجا هستی که دوستانت را عزت بخشی و دشمنانت را ذلیل و خوار کنی: «این معز الاولیاء و مذل الاعداء».(2)
ای سایبان دلهای سوخته و ای انتظار اشکهای به هم دوخته! عاشقانت هر جمعه دیدگان خود را با اشک میآرایند و دلشان را نذر تو میکنند. هر صبح با مولایشان تجدید میثاق میکنند. کاروان دل را به غروب میبرند، زبان را به ذکر ظهور مشغول میدارند و بر سجّاده انتظار نشسته و انتظار بر دوش میکشند، تا دعایشان مستجاب شود.
ای تجدید کننده احکام، و ای طلب کننده خون شهید کربلا ! کجا هستی؟
بیا و دیدگان را با ظهورت مزیّن کن و دریای محبّت را بردل مشتاقان جاری کن.
ای چشمه عدالت! با طولانی شدن انتظارت، غفلت وهوای نفس ما را به خطا کشانده است، چشمها نگاهشان را به رایگان میفروشند. بازار معامله پا یا پای قلبهای سکهای در برابر قلبهای سپیده، بسیار داغ است.
چقدر مردم بر گردنشان قلبهای سکهای آویزان کردهاند؟
ای کاش میدانستم در کدامین سرزمین قرار داری:
«لیت شعری، این استقرّت بک النوی، بل ایّ ارض تقلّک او ثری»(3)؟
ای بلندای نیکی، دوست دارم هر آدینه که میرسد، ندبههای زائرانت را دانه دانه در جامی جمع کنم و از آن قلب بلوری بسازم و هنگام ظهورت با قلبی بلوری به استقبالت بیایم. مولای من! کی میشود که توما را ببینی و ما تو را ببینیم و کی میشود که این گفته مصداق پیدا کند که: «متی ترانا و نراک».(4)
هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوȘǘљǠحسرت و آه، انتظار، غروب، غریبی!
دوباره زخم کهنه جداییام سر باز میکند.
مرض مزمن گناه و خصمان درونی و بیرونی، روحم را در زنجیر غفلت به بند کشیدهاند. برای درمان دردم، راه را به خطا رفتهام، مرا دریاب یا صاحب الزمان!
ای تمام آرزوی من! ای غایب غیبت نشین! توان سخن گفتن را از دست دادهام.
ای مهربان! به معصیت و نا سپاسیام اعتراف میکنم.
دستان ناامیدم را که در بند شیطان است، امید بخش و اُفق فکرم را به سمت معرفت و حقیقت جهت ده.
مولای من با نادم و پشیمانم و با کوله باری از دلتنگی زمانه که پشتم را خم کرده سر تعظیم فرود میآورم و ادای احترام میکنم.
ای با شکوه! ای هستی شیعه! فریاد بیکسیهایم را بشنو. قلب شکسته ام را درمان کن، اگر چه بارها عهد شکنی کردهام. اگر چه درکلاس درست همیشه غایب بودهام، اگرچه به اقیانوس محبتت نگاه نکردهام، حال همچو برگ خزانی که اسیر زمستان سرد و تاریک شده، با دستان خالی و پشتی خمیده درمحضرت زانوی ادب خم کرده و به انتظار پاسخ در سکوتی مبهم به سرمی برم تا جوابم را بدهی و باران رحمتت را بر قلب محزونم بباری.
به امید آن روز
پی نوشت
1) دعای ندبه.
2) همان.
3) همان.
4) همان.