در اوج تنهايي
درد فراق
زبان خامه ندارد سر بيان فراق
و گرنه با تو شرح دهم داستان فراق
دريغ مدت عمرم كه بر اميد وصال
به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق
سري كه به گردون به فخر مي سودم
براستان كه نهادم بر آستان فراق
چگونه باز كنم بال در هواي وصال
كه ريخت مرغ دلم پر در آشيان فراق
كنون چه چاره كه در بحر غم بگردابي
فتاد ز ورق صبرم ز بادبان فراق
بسي نماند كه كشتي عمرغرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بيكران فراق
اگر بدست من افتد فراق را بكشم
كه روز هجر سيه با دو خانمان فراق
رفيق خيل خيالم و همنشين شكيب
قرين آتش هجر و هم قران فراق
چگونه دعوي وصلت كنم بجان كه شدست
تنم وكيل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد كباب دور از يار
مدام خون جگر مي خورم ز خوان فراق
فلك چو ديد سرم را اسير چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ريسمان فراق
به پاي شوق گر اين ره به سر شدي حافظ
بدست هجر ندادي كسي عنان فراق
دل نامه
سال ها مي گذرد ولي غم هاي او پايان نيافته و هر روز مصائب جديدي بر قلب مهربانش سنگيني مي كند . عزيز زهرا سلام الله عليها كه چشم هايش به در مانده تا ما از سفر گناه باز آييم و نگوييم او غايب است كه ما به سفر غفلت رفتگان از او غايبيم و او از ما بيخبر است . همه ي هزار و صد و اندي سال از شروع غيبتش در يك طرف و زمان ما به يك طرف ، مصيبتي جديد بر او وارد و غمهايش را دو چندان ساخته است . او دهها و صدها سال تنهاي تنها زيست ولي زندگي او در زمان ما تنهاترين تنهائي را براي او رقم زده است .او در « اوج تنهايي » به سر مي برد. زمان ما اوج تنهايي آن حضرت است چرا كه با پيروزي انفلاب اسلامي بر سر كلاس آن حضرت نشسته ايم و نمرات خوب و درس خواندن ممتاز شهداء عزيزمان را ديده ايم ولي پس از آن سرگرم كارهاي خود شده ايم و گمان كرده ايم معلم عزيزمان در كلاس درس نيست.
منبع : در اوج تنهايي / عليرضا نعمتي / صفحه 7