بر ساحل انتظار
نجوا
ای از تمام خوبی ها لبریز، دریای علمی و سلطان وادی حلم . کرم ، دست طلب نزد دامن بخشایشت دراز کند که پایه کرامتی.بردباری ، متحیر صبر توست.که تو منتهای صبری .صدق ، نسیم همیشگی کلام توست و رحمت جویباری همیشه جاری بر وجودت.
قحطی ایمان
این روزها که بى تو مىگذرد، به قحطى ایمان دچار شدهایم . چشمه سار فطرتمان خشک شده و ابرهاى نگاهمان بخیل گشتهاند .
تشنهام، تشنه قطرهاى نگاه . نگاه بارانى تو . بر من ببار، که زیر باران ندبه به انتظار نشسته ام .
گفتند: تو هیچ نیستى . در مقابل این همه آمدهاى چه بگویى؟ ! گفتم: از پشت هیچستان آمدهام تا فریاد کنم، « همه ام» زیر سایه عزتى است که وقتى از او مىگویم، عزیز مىشوم . بزرگ است; بزرگىاش را مىستایم، عظیم مىشوم . شریف است، از شرافتش مىگویم، شریف مىشوم .
تو عزیزى، عظیمى و شریف . عزتت را کس به توصیف نتواند آورد و بزرگىات هرگز در ذهن کوچک ما نخواهد گنجید . تو در فاصلهاى بلند از ما ایستادهاى، ما در دشتهاى پست این عالم خاکى و تو در بلنداى نعمت افلاکیون قرار دارى . پاى خاکى را یاراى آمدن تا بلندىها نیست . اما نگاه لطف تو اى مسندنشین شرافتبه خاک نشینان عزت مىدهد . تو به یک نگاه گر به ما بنگرى ما صد جان به فداى آن نگاه تو مىکنیم!
این روزها عجیب دلتنگ نگاه تو گشته ایم،
گفتى روزى مىآیى سرگردانى ما را با نگاه خویش پایان مىدهى اما روزها گذشت و ما پریشانتر شدیم . نیامدى، با ما بگو انتظار آمدنت کى بسر مىرسد . از بس حیران کوچه پس کوچههاى انتظار شدیم و در جدایى تو جویبار لحظهها را لبریز اشک کردیم، زندگى را گم نمودیم و برق نگاهمان را در بلنداى نگاه آمدنت فرو نشاندیم . بگو با این احوال چه شعرى در وصف تو بخوانم تا سوز انتظارم و شور اشتیاقم در تو اثر کند و بر من بنگرى.
قرارگاه آسمانی
نمیدانم کدام روز زیبای خداوند بود که زیر سقف آسمان انجمن،ستاره وار کنار یکدیگر نشستیم وعهدبستیم کنار هم ماندن را،سبز وپایدار.
دست به دست یکدیگر دادیم به امید فردای روشن ظهور،دست به دست هم دادیم وباغی از گلبوته های امید و شور و نشاط میان مان رویید.بعدیک قرارداد دو طرفه بستیم با آسمان!آن وقت یک اتاق کوچک شد قرارگاه دل های بی قرارمان.روزهایی که ما ستاره بودیم وآسمان توی قلب هامان.چندان دور نشدم که نتوانم وصف شان کنم.
آن روزها با قلم دل،مشق خوب بودن میکردیم و چشم هامان افق روشن فردا را می دید.مربی،دیروزهای پر هیاهوی جنگ و جبهه را در قاب خاطره می آوردویادمان می داد رسم جنگ امروز را.آن وقت سلاح قلم به دست گرفتیم تا شهید و شاهد دوران خویش شویم.مربی به ما ایستادن را آموخت،ایستادن به رسم سرو های دیروز.
وکم کم در سایه سار انجمن قد کشیدیم.واز آن روز تا به هنوز و همیشه به خود می بالیم که سیاهی چادرمان کم از سرخی خون شهیدان نیست.ما هنوز هم بر قرار آسمانی مان استوار هستیم.نمی خواهیم در عصر سکوت جهان خاموش بمانیم که سکوت مان مجالی شود برای جولان دادن یزید های زمان.ما در همین انجمن آموخته ایم که این چنین باشیم.
نوشته ی روی تخته یادم هست،وقتی که رفیق انجمنی ام دیر به وعده گاهمان رسید:((قرارمان این نبودهمسنگر!))
تقویم ایام قرارگاهمان ورق خورد و حالا دفتر نقاشی قلب هامان پر از نقاشی خاطرات رنگارنگ است،روزهایی سبز و پرمهر،روز هایی به رنگ آبی آسمانی.روزهایی خاکی به رسم دیروزهای جبهه و روزهایی باعطر و بوی انتظار.روزهایی که ما ساکنان آسمان انجمن معتقدیم تکرار نشدنی هستند.
ما نیک می دانیم تابیدن خورشید بر تارو پود عالم را
نیک می دانیم تپیدن قلب ناآرام را برای رسیدن موعود.
می دانیم و از همین روست که به دنبال کشف وظایف خویش هستیم تا ظهور دولت یار.ما بی شماریم.هر روز پرچمداران جنبش دانش آموزی در جلوه های نو ظاهرمی شوند و نمی گذارند رسم مان بشکندو قرارگاهمان خالی بماند.آهای همسنگر! حالا نوبت توست ستارگی کنی
خداوندا تو چه بی صداوبی حساب می بخشی وماچه حسابگرانه تسبیح می گوییم. بر کران همیشه،پشت بن بست حرف ها و بغض های تلمبار شده،پس نقاب خالی این چشمان که فردای گنگ و مبهم مرا می کاوند،در جست و جوی تو هستم. نمی دانم بی تو چه خواهم کرد…و پناهی در کدامین خلوت،سکوت و جمله خواهم یافت.من و تنهایی دنج این گوشه ها…که نجوای تنهایی ام را آهسته در پی تو می آویزم،مکرر.شاید به یمن نام نورانی تو،گونه هایم را بنوازد این اشک،این اشک،این اشک.