گريه هاي صاحب الزمان بر اعمال شيعيان
25 مهر 1390
«امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن»
حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسیاش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کنارهی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد و زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد. اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه؟
دوباره حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد و باز زیر لب چیزی گفت. بعد رو به مسافر گفت: 125 تومان
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشهی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ سادهای با خط زیبا نوشته بود:
«امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن»