دعوت به ميهماني خدا
شب شهادت آقا، ساعت يك بعد از نيمه شب تلفن زنگ زد. يكي ازعرفاكه دوست آقاي مطهري بود، احوال ايشان را پرسيد، گفتم: «ترور شده اند.» پس از چند لحظه سكوت با ناراحتي گفتند:
«خانمي از شاگردان بنده به من اطلاع دادند، كه درساعت 11 شب خواب ديده اند كه يك قبر سبز را به ايشان نشان داده و مي گويند اين قبر را زيارت كنيد، با پرس و جو متوجه مي شود، اين قبر اباعبدالله علیه السلام است».
قبر سبز ديگري را نيز به او نشان داده و مي گويند اين قبر آقاي مطهري است، آن را زيارت كنيد سپس ايشان را عروج مي دهند، و به جاي بسيار وسيعي مي برند. در آن جا تخت بسيار زيبايي وجود داشته كه عده اي در اطرافش صلوات مي فرستادند، به ايشان مي گويند. آن مكان جاي اولياء است. ناگهان آقاي مطهري وارد شده و بر تخت مي نشيند، اين بانو از آقا مي پرسند: «شما در اين جا چه كار مي كنيد؟» شهيد مطهري با متانت پاسخ مي دهند: «من تازه وارد شده ام، من از خدا يك مقام عالي خواستم ولي خدا يك مقام متعالي به من عنايت فرمود.» متوجه شديم كه درست در همان لحظه اي كه آقا مرتضي به شهادت رسيدند. اين شخص خواب را ديده است.
راوي: همسر شهيد - سایت شهید مطهری(ره): www.m-motahari.com
اندوه فراقت همیشه با ما خواهد بود
نگرانی پیامبر (ص) از بازگشت امتش به گذشته:
در آخرین ساعت های زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وقتی غم و اضطراب و دلهره سراسر مدینه را فرا گرفته بود و یاران باوفای آن حضرت با دیدگانی اشک بار و دل های آکنده از اندوه در کنار خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمع شده بودند تا از سرانجام کسالت آن حضرت آگاه شوند دختر گرامی رسول خدا حضرت فاطمه علیها السلام در کنار بستر پدر با قلبی سوزان و دیده گریان به زمزمه کردن اشعاری که حضرت ابوطالب علیه السلام در وصف آن حضرت سروده بود مشغول شد. چون به این بیت رسید که می گوید:
ای صاحب آن چهره نورانی که به احترام آن، مردم از ابرها باران درخواست می کنند و شخصیتی که پناهگاه یتیمان و بیوه زنان و درماندگان است، ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چشم خود را باز کردند و با صدای آهسته به دختر بزرگوارشان فرمودند: دخترم به جای این اشعار آن آیه را تلاوت کن که می گوید: محمد پیامبر خداست و پیش از او نیز پیامبرانی آمدند و رفتند. آیا اگر او رحلت کند یا کشته شود به آیین و اعتقادات قبلی خود باز می گردید؟ بدانید هر کس دست به چنین کاری بزند به خدا زیان نمی رساند.
● سخنان علی علیه السلام در سوگ پیامبر (ص):
نقل کرده اند وقتی علی علیه السلام بر طبق وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت آن حضرت مشغول غسل و کفن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدند درحالی که اشک از دیدگانشان جاری بود با این جمله ها درد فراق پیامبر را تسکین می بخشید: پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! با مرگ تو رشته ای بریده شد که جز در مرگ تو چنان گسستنی دیده نشده است. با مرگ تو رشته پیامبری و فرود آمدن پیام های آسمانی از هم گسست. مصیبت رحلت تو دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایی وا داشت و همگان را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر تو خود ما را به شکیبایی امر نمی کردی آنقدر اشک می ریختیم که اشک دیدگان با گریستن بر تو پایان پذیرد با این همه درد جانکاه فراق تو همیشه با ما خواهد بود و این اندوه هرگز از ما جدا نخواهد شد و صد البته که این در مقابل عظمت مصیبت فقدان تو امر ناچیزی است اما چه می شود کرد؟ نه امکان بازگرداندن دوباره زندگی میسر است و نه می توان مانع وقوع مرگ شد.
● راه رهایی از فتنه ها در کلام رسول خدا (ص):
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمپس از برگشتن از حجه الوداع به مناسبت های مختلف از رحلت خود سخن به میان می آوردند و یاران و پیروانشان را آماده می کردند که اوضاع پس از رحلت پیامبر را بتوانند تحمل کنند. نقل می کنند در این ایام فراوان خطبه می خواندند و مردم را نصیحت می کردند و از فتنه های پس از خود با خبر می ساختند. از جمله به آنها توصیه می کردند: مبادا پس از من از سنت من دست بردارید و به بدعت گذاری در دین بپردازید. بدانید که بعد از من با فتنه ها و آزمایش های زیادی مواجه خواهید شد. اگر می خواهید در همه این پیشامدها از خطر در امان باشید از کتاب خدا و عترت من دست برندارید. ای مردم، من در بین شما این دو چیز را به یادگار می گذارم و در روز قیامت از آنها سوال خواهم کرد.
● وصیت پیامبر (ص) به حضرت علی (ع):
شیخ مفید می نویسد: پس از آنکه افراد از پیش آن حضرت صلی الله علیه و آله بیرون رفتند فرمود: برادرم علی بن ابی طالب و عمویم را پیش من بیاورید. آن دو را فراخواندند و آنها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شدند. آن حضرت رو به عمویش کرد و پرسید: ای عباس، ای عموی رسول خدا، آیا وصیت مرا می پذیری و به وعده هایم عمل می کنی و دیون مرا می پردازی؟
عباس گفت: ای رسول خدا، عموی تو، پیرمردی پا به سن گذاشته و عیالوار است و تو همانند ابری سخاوتمند و کریم بوده ای و ممکن است بر عهده تو وعده ای باشد که عموی تو نتواند آن را انجام دهد! پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله رو به علی علیه السلام کرد و پرسید: ای برادر من، آیا وصیت مرا می پذیری و به وعده هایم عمل می کنی و دیون مرا می پردازی و پس از من به انجام کارهای خانواده ام اقدام می کنی؟
علی علیه السلام فرمود: بله ای رسول خدا.
آن گاه فرمود تا شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه ای را که در جنگ ها به شکم می بست بیاورند. پس از آنکه این وسایل را حاضر کردند همه آنها را به علی علیه السلام سپرد. سپس انگشترش را از دست بیرون آورد و فرمود: این را هم بگیر و به دست کن. آن گاه علی علیه السلام را در آغوش کشید و سپس فرمود: با نام خدا به منزل برو.
عمار دوباره پرسید: پدر و مادرم به فدایت! اگر این واقعه رخ داد چه کسی بر شما نماز بخواند؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله رو به علی علیه السلام کرد و فرمود: ای پسر ابوطالب پس از آنکه روح از بدنم جدا شد بدنم را به خوبی غسل بده و مرا در این دو پارچه (که پارچه های مستعملی بودند) یا میان پارچه سفید مصری و برد یمانی کفن کن و مرا در پارچه گران قیمت کفن نکن سپس جنازه ام را تا کنار قبرم حمل کنید. در این هنگام اول جبرئیل و میکائیل و اسرافیل همراه ملائکه بسیاری که جز خدای متعال تعداد آنها را نمی داند سپس کسانی که عرش را در بر گرفته اند سپس ساکنان آسمان های هفت گانه یکی پس از دیگری و آن گاه تمام اهل بیتم و زنانم به ترتیب بر من نماز می خوانند. آنها به من اشاره می کنند و بر من سلام می فرستند. پس شما هم با گریه و زاری مرا اذیت نکنید.
انگشت و انگشتر
چند روزي ميشد كه در اطراف كانيمانگا در غرب كشور كار ميكرديم؛ شهداي عمليات والفجر چهار را پيدا ميكرديم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پيكر شهيدي داخل يكي از سنگرها شديم. سريع رفتيم جلو. همان طور كه داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تير يا تركش به او اصابت كرده و شهيد شده بود. خواستيم كه بدنش را جمع كنيم و داخل كيسه بگذاريم، در كمال حيرت ديديم در انگشت وسط دست راست او انگشتري است؛ از آن جالبتر اين كه تمام بدن كاملاً اسكلت شده بود ولي انگشتي كه انگشتر در آن بود، كاملاً سالم و گوشتي مانده بود.
همهي بچهها دورش جمع شدند. خاكهاي روي عقيق انگشتر را پاك كرديم. اشك همهمان درآمد، روي آن نوشته شده بود:« حسين جانم »
منبع: كتاب تفحص
شهيدي كه در مراسم خود شركت ميكند
در شهر اسدآباد خبر مي پيچد كه علي حاتمي شهيد شده است . پوستر شهادت او به عنوان «باي ذنب قتلت» نصب ميشود. خيل جمعيت بعد از ظهر روز 18 اسفند 64 آماده تشييع پيكر پاسدار شهيد علي حاتمي بودند . همه زنان و فاميل هاي شهيد صورت هاي خود را خراشيده و طبق سنت خود خون آلود كرده بودند و مردانشان هم سر و شانه هايشان را به گل سرخ آراستند. پاسداري با بلندگو به مردم اعلام مي كند با تشكر از امت شهيد پرور به اطلاع ميرساند پيكر پاك پاسدار شهيد علي حاتمي به مشهد انتقال يافته و اشتباهاً شهيدي مشهدي را به اسدآباد فرستاده اند … .
چند روز بعد علي حاتمي كه در جبهه فاو خدمت مي كرده به مرخصي مي آيد و همه را مبهوت مي كند .
اشتباه برادران تعاون در ثبت پلاك شهيد باعث اين امر شده است.
پلاك Dj 353-423 شهيد مشهدي بوده .
و پلاك Aj 353-423 علي حاتمي .
برادران تعاون به جاي ثبت Dj ، Aj را ثبت مي كنند و با توجه به اطلاعات پلاك ، پيكر شهيد را به اسدآباد همدان ميفرستند .
كرامات شهدا
روزي که صیاد برای نماز صبح فراخوان داد
امیر مسلم بهادری معاون نظامی سابق حجتالاسلام صفایی نیز خاطرهای از تاکید شهید صیاد شیرازی به برپایی نماز جماعت ذکر کرد.
یک روز در یکی از قرارگاهها شهید صیاد شیرازی از من پرسید که فلانی میزان شرکت رزمندهها در نماز جماعت به چه صورت است؟ من به ایشان گفتم اکثر رزمندهها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت میکنند ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.
در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند و من این کار را کردم.
صبح همه در حسینیه حاضر شدند و شهید صیاد بلند شد و گفت: برادران، شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان شما را به نماز جماعت میخواند، توجه نمیکنید!
امیر شجاع سپاه اسلام در شهریورماه سال 1372 با حکم فرماندهی معظم کل قوا به سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شده بود در تاریخ 16 فروردین 1378 همزمان با عید غدیر خم با حکم مقام معظم فرماندهی کل قوا به درجه سرلشکری نایل آمد.
شهید علی صیاد شیرازی در بامداد 21 فروردین 1378، در حال خروج از منزل، توسط منافقین مسلح در پوشش رفتهگر، در برابر دیدگان فرزندش به شهادت رسید و منافقین کوردل، رسماً اقدام به این جنایت را به عهده گرفتند.
* تاثیر روحانیون در جبهه ها از نگاه صیاد
حجتالاسلام محمدطاهر حبیبی از مسئولین وقت سازمان عقیدتی سیاسی ارتش با اشاره به توجه شهید صیاد شیرازی به نقش روحانیت در دفاع مقدس میگوید: شهید صیاد شیرازی نقش روحانیون را در دفاع مقدس بسیار موثر میدانست و میگفت “نقش یک روحانی و تاثیرگذاریاش بیشتر از چندین تانک برای من است و به جای تانک به من روحانی بدهید.”
* تقابل ناکام بنیصدر با صیاد شیرازی
حجتالاسلام محمدطاهر حبیبی با ذکر خاطره دیگری از این شهید بزرگوار، اظهار داشت: بنیصدر در زمان تصدی مسئولیتش به دنبال انزوای روحانیت بود و در ارتش با نیروهای انقلابی و ارتشی درگیر میشد.
وی ادامه داد: بنی صدر در یک جلسه در دزفول در حضور شهید صیاد شیرازی و شهید چمران به امام خمینی(ره) اهانت کرد که شهید صیاد شیرازی با او درگیر شد که بنیصدر در آن زمان گفت صیاد باید از ارتش اخراج شود، ولی شهید فلاحی اعلام کرد اخراج، مراتب خاص خود را دارد و موضوع به حاج احمد خمینی گفته شد. در این زمان بنیصدر وقتی دید برای این کار پشتبیانی ندارد از موضوع صرفنظر کرد.
* روزی که صیاد برای نماز صبح فراخوان داد
امیر مسلم بهادری معاون نظامی سابق حجتالاسلام صفایی نیز خاطرهای از تاکید شهید صیاد شیرازی به برپایی نماز جماعت ذکر کرد.
یک روز در یکی از قرارگاهها شهید صیاد شیرازی از من پرسید که فلانی میزان شرکت رزمندهها در نماز جماعت به چه صورت است؟ من به ایشان گفتم اکثر رزمندهها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت میکنند ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.
در این زمان شهید صیاد به من گفت به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند و من این کار را کردم.
امداد امام زمان علیه السلام
این خاطره را شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو برای آزاده و شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده اند:شهید سیدعلی اندرزگو
یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه روخانه ی وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم.آب موج می زد بر سر ما ومن دیدم با زن وبچه نمی توانم عبور کنم. راه بر گشت هم نبود ، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان- عجل الله فرجه- شدیم. نمی دانم چه طور توسل پیدا کردیم.گفتیم: «آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند،آقا! اگر من مقصرم این ها تقصیری ندارند.»
در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سوال کرد این جا چه می کنید؟گفتم می خواهیم از آ ب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه ی خودش گرفت. من پشت سراو، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب ؛ در حالی که اسب شنا می کرد راه نمی رفت.آن طرف آب ما را گذاشتند زمین وتشریف بردند.
من سجده ی شکری به جا آوردم و درهمان حال گفتم بهتر [است] از او بیشتر تشکر کنم. از سجده بر خاستم دیدم اسب سوار نیست ورفته است. در همین حال به خودم گفتم لباس هایمان را دربیاوریم تا خشک شود. نگاه کردیم دیدیم به لباس هایمان یک قطره آب هم نپاشیده [است] ! به کفش ولباس وچادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه بر سجده ی شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد.
خاطرات شهدا
توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
از عبدالحسین برونسی خواستم خاطره ای برایم بگوید. گفت: توی یکی از عملیات ها کار گره خورده بود، حجم آتش دشمن سنگین بود. شاید همین باعث شد تا تمام گردان کپ کنند. هرچه از بچه ها خواستم بلند شوند، فایده نداشت. انگار چسبیده بودند به زمین.
لحظه ها لحظه های حساسی بود. اگر معطل می کردیم، ممکن بود بچه ها توی محورهای دیگر هم موفق نشوند. متوسل شدم به بی بی دوعالم سلام الله علیها. با تمام وجود از حضرت خواستم کمکم کنند.
در آن تاریکی شب، و در آن بی چارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم افتاد. رو کردم به بچه ها ، با ناراحتی گفتم: فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد، دیگه هیچ کدومتون رو نمی خوام.
یکی از آرپی جی زن ها بلند شد. محکم و قاطع گفت: من میام.
به چند لحظه نکشید، یکی دیگر مصمم تر از او بلند شد، وپشت بندش یکی دیگر. تا آمدم به خودم بیایم، تمام گردان بلند شده بودند.
«ساکنان ملک اعظم2 /ص70»
ديدار زندانبان عراقي با اسير ايراني بعد از 18 سال
يكي از زندان بانان عراقي، پس از گذشت قريب 2 دهه به كشورمان سفر كرد تا از اسراي ايراني طلب عفو و بخشش كند. او در اين ديدار به بيان بخشهايي از خاطرات خود پرداخته و عربستان را عامل جنگ عراق با جمهوري اسلامي معرفي كرد.
مي گويد: “سالهاست عذاب وجدان دارم. براي حلاليت خواستن از اسراي ايراني آمدهام. ” ماجرا ساده اما جالب به نظر ميرسيد. يك زندانبان عراقي كه او را به خشونت و برخورد محكم مي شناختند، به كشورمان آمده بود تا با اسراي ايراني ملاقات كند. مايل نبود از رنج هاي متحمل شده آزادگان ايراني سخن مجدد به زبان آورد و لذا اصرار ما براي بيان رفتارهاي وحشيانه زندانبانان عراقي فايده اي نداشت. هرچند به نظر نميرسد كسي باشد كه از اين شكنجه ها چيزي در ذهن به ياد نياورد.
“كاظم عبدالامير مزهر النجار ” يعني همان زندانبان عراقي به همراه حسين اسلامي يكي از اسراي ايراني، چندي پيش به خبرگزاري فارس آمدند تا اين طلب عفو و بخشش يكي از افسران رژيم بعث، در گروه امنيتي و دفاعي فارس، رنگي رسانه اي نيز به خود بگيرد.
كاظم براي ديدن فرزند تازه متولد شده خود به كشورش بازگشت اما باز هم براي عذرخواهي از غيورمردان 8 سال دفاع مقدس به ايران خواهد آمد.