خلاصه گزارش عملیات
نام عمليات: مرصاد
زمان اجرا: 3/5 /1367
تلفات دشمن:4800 (كشته، زخمي و اسير)
رمز عمليات: يا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف )
مكان اجرا: خطوط جبهه میانی جنگ
ارگانهاي عملكننده: نیروهای ارتش جمهوری اسلامی و رزمندگان سپاه پاسداران - در دو مرحله
اهداف عمليات: در هم کوبیدن تجاوز نیروهای منافق ضد انقلاب و باز پس گیری مناطق اشغال شده
بهای جان
شهید صادق مزدستان
فرمانده گردان صاحب الزمان(عج) و تیپ دوم مکانیزه لشکر ۲۵ کربلا
تاریخ تولد:۲۷ دی ۱۳۳۵
تاریخ شهادت:۹ دی ۱۳۶۱
بخوان… وقتی تابوتها می گذرند ماندگان ز خجلت در پناه دیوارها پنهان می شوند . اما هر روز از این گذر شهیدی می گذرد . و من و تو هر روز در گریزیم.
بنگر برادر… بنگر خواهر ، جلودار هابیل است اما من و تو مسافران از ره مانده ایم ، ما مانده ایم قافله رفته است ، ما مانده ایم قافله می رود، ما…؟
و می دانی ای برادر و ای خواهر که دیگر تو خود نیستی ، شهیدی زنده ای بر خاک که در رگهایت خون سرخ هر شهیدی جاریست و بر کتاب سینه
ات وصیت سرخ هر شهید ورق می خورد.
مادرم زنی است که اگر سر بریده ام را برایش ارمغان بیاورند آنرا به میدان جنگ باز می گرداند.
ای امام: به فرمانت آنقدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.
بی من اگر به کربلا رفتید از تربت پاک مشتی به همراه بیاورید و بر گورم بپاشید شاید به حرمت این خاک خدا مرا بیامرزد.
حکمت ۴۵۶ نهج البلاغه:
آیا آزادمردی نیست که این لقمه ی جویده ی حرام دنیا را به اهلش واگذارد؟همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست،پس به کمتر از آن نفروشید!
قابل تامل!!!!
جنازه پسرشونُ که آوردند
چیزی جزء دو سه کیلو استخون نبود
پدر سرشو بالا گرفت و گفت :حاج خانم غصه نخوری ها !!!
دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادِش
شیرینی زندگی با طعم شیرینی
جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم ، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟
گفتم : البته سید جون ، این چه حرفیه؟
برداشت ولی هیچکدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود …
هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند برمیداشت امانمیخورد.
میگفت: برم با خانومو بچه ها میخورم .میگفت: شما هم این کارو انجام بدین .
اینکه ادم شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه خیلی توی زندگی
خانوادگی تاثیر میذاره
شهید سید مرتضی آوینی
ماجرای شهیدی که حضرت زهرا(س) اجازه جبهه رفتنش را گرفت
همسر شهیداسماعیل اسکندری از خاطرات آن روزهایشان میگوید:
ساکن روستا بودیم با ۶تا بچه، گفتم بسه دیگه جبهه نرو!
دلش شکست.شب حضرت فاطمه(س) را در خواب دیدم فرمودند: مانعش نشو!
بعد از شهادتش هم کنارم بود، و در مشکلات کمکم میکرد. یادم هست یکبار مشکل مالی داشتیم به خوابم آمد و گفت:خرجی شما رافلان جا گذاشتم
بردارید…
شهید حاج اسماعیل اسکندری :
ماه رمضان بود و عملیات رمضان. با تویوتا که پر بود از اسلحه و مهمات به سمت مقر فرماندهی می رفتم که رسیدم به یک سنگر کمین
عراقی. دو تا عراقی روی سنگر کنار یک ضد هوایی دولول نشسته بودند. کنار آنها ایستادم و گفتم: “بیاید پائین”
دو عراقی را پشت ماشین سوار کردم، ضد هوایی را هم به ماشین یدک کردم و به راهم ادامه دادم. صد متر بیش نرفته بودم که دوباره یک
سنگر با دو عراقی و یک ضد هوایی دولول دیگر دیدم. پیاده شدم، دو عراقی را مثل قبلی ها اسیر کردم و به پشت ماشین فرستادم، ضد
هوایی را هم کنار قبلی بستم. از میدان مینی که توسط بچه ها باز شده بود عبور کردم به حاج نبی، فرمانده لشکر برخورد کردم. حاجی
گفت: «این جانور ها را از کجا آوردی؟»
فکرکردم اشاره اش به ضد هوایی هاست. بعد فهمیدم نه، منظورش چهار عراقی است که پشت ماشین سوار کرده ام. حاجی نگذاشت
جواب بدهم، متحیرانه نگاهی به عراقی ها و مهماتی که پشت ماشین سوار بود انداخت و گفت: “چه طور، با چه اعتباری این عراقی ها را
کنار این همه مهمات و دو پدافند ضد هوایی جا داده ای”
خندیدم و گفتم: «حاجی خدا دست و پای اینها را بسته و هیچ کاری نمی توانند بکنند، خداوند آنها را کور کرده و نمی توانند از خود عکس
العملی نشان دهند!»
فرازی از وصیتنامه سردار شهید اسلام قائممقام لجستکی لشکرالمهدی حاج موسی رضازاده
ای امت مسلمان!
ما از جان خود سیر نیستیم و آرزو داریم که در تمام جبهه به ویژه در رکاب حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)
زنده بوده و بجنگیم ولی در این موقعیت که ناموس و مملکت و قرآن ما به مخاطره افتاده بر ما واجب میشود که از
شرف و حیثیت و مملکت اسلامی خود دفاع نمائیم.
ای خواهر و ای برادر:
برایم گریه نکنید و اشک نریزید پیراهن سیاه نپوشید زیرا برای اینها کشته نشدهام برای بقای اسلام و برای بیداری
بیخبران و بیخردان کشته شدهام و برای رضای خدا جان خویش را میدهم و از خداوند میخواهم که به ما اجری
دهد و به فرزندانم سفارش میکنم که:
رهبر عزیزم را تنها نگذارید و برای رسیدن به پیروزی نهائی از هیچ کوششی دریغ ننمائید.
تفحص شهدا در سرمای زمستان حاج عمران
در حاج عمران الان بچههای تفحص دارند کار میکنند. زمستان است و سرد. در شهرهایی که بچههای ما در عراق
استقرار دارند گازکشی نیست. ما در زمین به منظور تفحص شهدا تا به حال هر چه بیل زدهایم یا شهید پیدا شده یا
فشنگ و لباس و اینجور وسایل. اخیرا ماجرای جالبی پیش آمد. 48 ساعت بود بچهها نفت نداشتند. رفتند کار کنند.
سرد بود و اذیت میشدند. بخاریها نفتی بود. بیل زدند یکدفعه دیدند یک گالن 20 لیتری آکبند نفت از زیر خاک پیدا
شد. سابقه نداشت چنین چیزی از زیر خاک پیدا شود. من به بچهها گفتم ببینید خدا دوست ندارد حتی شما سرما
بخورید.