ضرورت انقلاب فرهنگي
هدف پيامبران الهي دگرگون ساختن فرهنگ جامعه به سوي يك فرهنگ توحيدي و خدا پسندانه است. يعني پيامبران در حقيقت بنيانگذاران راستين فرهنگ اصيل الهي و انساني بوده اند. به طور مثال پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص) با آغاز رسالت خويش بعثت فرهنگي جديدي ايجاد كرد؛ به طوري كه از يك ملت نيمه وحشي و از اعراب متعصب جاهلي جامعه نويني با تمدن شكوفا و فرهنگي غني و پربار، آفريد.
اين چنين تحولي جبر با تغيير زير ساخت فرهنگي جامعه امكان پذير نبود؛ و جامعه ايران اسلامي نيز بايد از انقلاب فرهنگي پيامبر گرانقدر خود الهام مي گرفت، زيرا تا فرهنگ جامعه اي دگرگون نشود دگرگوني در بقيه جهات ميسر نيست و يگانه رمز تداوم و توفيق رهبر انقلاب آن است كه فرهنگ آن انقلاب جايگزين و استوار گردد و گرنه بناي نهادهاي ديگر انقلاب بر فرهنگ پوسيده و ارتجاعي و ظالمانه پيشين، متزلزل و بي ثبات خواهد بود و هر آن انتظار فرو ريختن تمامي آنها خواهد رفت. تا انقلابي در روحها و انديشه ها رخ ندهد، در ابعاد ديگر زندگي انساني انقلابي رخ نخواهد داد. اگر چه انقلابي با ترقي فكري و روحي مردم آن جامعه البته به طور نسبي آغاز خواهد شد اما آن جرقه ها و حركتها به تنهايي كافي نيست.
پس از پيروز شدن و به ثمر رسيدن انقلاب، جامعه ايران نيز نياز به يك تحول بنيادين داشته و دارد؛ تحولي كه انسان ساز و هدايتگر باشد و جامعه را دگرگون كند و خلاصه جهت دهنده و راهبر باشد.
در انقلاب اسلامي ايران نيز انقلاب با درخواست مردم براي تغيير سرنوشتشان آغاز شد كه اين مسئله سرآغاز يك انقلاب فرهنگي عظيم بود، اما پس از پيروزي انقلاب كافي نبود كه به همان ميزان رشد و آگاهي مردم اكتفا بشود، زيرا تغييرات و تحولات مقطعي و زودگذر نمي توانست استمرار دايمي داشته باشد؛ بلكه بايد از ريشه و بنيان، نظام فرهنگي شاهنشاهي و زورمداري در هم مي ريخت و به جاي آن فرهنگ اصيل اسلامي جايگزين مي شد.
حضرت امام خميني (ره) به سرعت بر اين مسئله انگشت نهادند و ضرورت انقلاب در افكار و انديشه هاي مردم بويژه نسل جوان را در مراكز علمي و فكري همچون دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالي و مدارس تاكيد و تصريح نمودند. گرچه انقلاب فرهنگي در يك جامعه منحصر به طبقه دانش آموز و دانشجو نيست و اصولاً فرهنگ كشور تنها در نظام آموزشي آن خلاصه نمي شود و شامل ويژگيهاي از قبيل: آداب و رسوم، دين و اخلاقيات، سنن اجتماعي، دانستنيها و علوم و غيره است، اما ضرورت انقلاب فرهنگي در مدارس و دانشگاهها از مهمترين امور محسوب مي شود.
سالروز اعلام انقلاب فرهنگي
2 ارديبهشت 1359 روز اعلام انقلاب فرهنگي
انقلاب اسلامي ايران بيش از هر چيز مرهون فرهنگ اسلامي و تعاليم حيات بخش اسلام و تداوم و گسترش چنين انقلابي در گرو بقا و رشد فرهنگ اسلامي در نسلهاي موجود و آينده است. اين وظيفه بيش از همه بر عهده نهادهاي آموزشي و پرورشي، بخصوص دانشگاههاست؛
اما بافت دانشگاهي ايران در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي و همچنين نظام آموزشي و محتواي دروس و كتابها بويژه در علوم انساني آن دوره، متناسب با اين وظيفه نبود و چه بسا دانشگاههاي ما به وسيله خارجيان هدايت مي شد و شكل و محتواي آنها تابع اراده بيگانگان و خط مشي آنها در جهت حفظ و تقويت سلطه سياسي اقتصادي امريكا و ساير دول استعمارگر بوده است؛ به همين علت پس از پيروزي انقلاب، دانشجويان و استادان متعهد دانشگاهها تصميم گرفتند انقلابي فرهنگي به وجود بياورند تا در سايه آن بتوانند ضمانتي براي بقا و تداوم انقلاب اسلامي و همچنين عامل نيرومندي براي صدور و گسترش فرهنگ انقلاب ايجاد كنند. اين كار مستلزم اموري بود كه كم و بيش اجرا شده و يا در دست اجراست.
1ـ تصفيه دانشگاهها از عناصر وابسته به استعمارگران و ابرقدرتها و به طور كلي از عناصر ضد انقلاب.
2ـ تجديد نظر در نظام آموزشي و ساختاري دانشگاهها و متحول ساختن آنها به گونه اي كه متناسب با نيازهاي كشور و تأمين استقلال سياسي ـ اقتصادي جمهوري اسلامي ايران باشد و كشور را از وابستگي فرهنگي و ديگر وابستگيها نجات دهد.
3ـ گنجاندن دروس خاصي در برنامه هاي دانشكده ها كه آشنايي لازم دانشجويان را با اهداف انقلاب و معارف و ديدگاههاي اسلام تامين كند.
اينها كارهايي است كه لازم است در همه دانشگاهها انجام شود و ستاد انقلاب فرهنگي مسئول اجراي آنهاست.
سخنان مقام معظم رهبري، امام خامنه اي «مدظله العالي»پيرامون سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
سپاه پاسداران در سايه روحيه انقلابي و معنويتي كه از سرچشمه جوشان دل منور و روح مصفاي آن امام عارفان و قدوه صالحان پيوسته مي جوشيد و بيش از همه، جوانان رزمنده و خالص سپاه و بسيج را سيراب مي كرد، توانست نقش تعيين كننده اي را در دفع حمله ايادي استكبار به جمهوري اسلامي ايفا كند و در كنار ارتش و با به كارگيري بسيج مردمي، درس تلخي به دشمنان اسلام بدهد و حفظ استمرار نظام جمهوري اسلامي را تضمين كند.
” “ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه مولود مبارك انقلاب اسلامي است، در همه جهان پس از صدر اسلام پديده بي سابقه اي است. اين پديده در حقيقت، مظهر عيني و مجسمي است براي شعارهاي انقلاب اسلامي، شعار ايستادگي در مقابل همه قدرتهاي بزرگ با سلاح اتكال به خدا، شعار ايستادگي در مقابل همه قدرتهاي بزرگ با سلاح اتكال به خدا، شعار غلبه خون بر شمشير و شعار حركت براي نجات مستضعفان و از همين رو است كه سلطه هاي بزرگ در سراسر جهان با چشم انزجار و نفرت، بدين پديده الهي مي نگرند چنانكه به انقلاب اسلامي.”
مقام معظم رهبري و فرماندهي كل قوا
حضرت آيت الله العظمي خامنه اي “مد ظله العالي”
سالروز تاسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 بنا به فرمان بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني (ره) به جوانان غيور و انقلابي ايران اسلامي، عده اي از دلسوختگان راستين و پيروان صديق ولايت فقيه گردهم جمع شدند و نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را پي ريزي كردند.
شايد در آن روزهاي نخست كه هدف سپاه را پاسداري از انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن مطرح مي كردند، تصور نمي رفت كه چه مسئوليت سنگين و رسالت خطيري به عهده اين تشكيلات تازه تأسيس خواهد بود؛ اما از آنجا كه محرك حضور در اين نهاد خدمت بي شائبه به انقلاب اسلامي و اطاعت محض و عاشقانه از مقام والاي ولايت فقيه بود جملگي به عنوان بازوي توانمند ولايت فقيه، خويشتن را براي هر نوع مأموريت محوله آماده كرده بودند.
حضرت امام خميني (ره) در دوم ارديبهشت سال 1358 طي فرماني به شوراي انقلاب اسلامي رسماً تأسيس اين نهاد مقدس را اعلام كردند و شوراي انقلاب با تأسيس شوراي فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گام اساسي را در جهت سازماندهي اين نهاد برداشت. سپاه نهادي نظامي در جهت اهداف و آرمانهاي والاي انقلاب اسلامي است و نامگذاري سالروز ولادت سالار شهيدان به نام روز پاسدار از اين جهت است كه سپاه آرماني بزرگ و مقدس دارد كه حفاظت و نگهباني از نظام و حكومتي است كه براساس اسلام ناب محمدي (ص) برپا شده است و داعيه تحقق نسبي آن را در جهان امروزي دارد و دامنه اين آرمان تا زمان حكومت عدل جهاني امام مهدي (عج) نيز گسترده است و بدين لحاظ سپاه در افقي فرازمند، داراي آرمانهاي مكتبي، انساني و جهانشمول كه بايد هميشه حركت خود را بدان سوي جهت دهد.
خاطره ای از مرحوم آی]الله قاضی
حاج آقا محرابیان گوید :
یک روز دو نفر از شاگردهایی که هر روز به محضر مرحوم قاضی مشرف می شدند خبر دادند که آقای حاج آقا روح الله خمینی (امام در آن زمان به این لقب معروف بودند) به نجف آمده اند (این سفر قبل از تبعید امام بوده است) و می خواهند با شما ملاقات کنند.
ما که سمت شاگردی امام را داشتیم خوشحال شدیم که در این ملاقات استاد ما (حضرت امام) در حوزه قم معرفی می شود. چون اگر شخصی مثل مرحوم قاضی ایشان را می پسندید برای ما خیلی مهم بود.
روزی معین شد و امام تشریف آوردند ما هم در کتابخانه آقای قاضی نشسته بودیم وقتی امام به آقای قاضی وارد شدند به ایشان سلام کردند .
روش مرحوم آقای قاضی این بود که هر کس به ایشان وارد می شد جلوی او هر کس که بود بلند می شد و به بعضی هم جای مخصوصی را تعارف می کرد که بنشینند ولی وقتی امام وارد شدند آقای قاضی جلوی امام بلند نشدند و هیچ هم به ایشان تعارف نکردند که جایی بنشینند امام هم در کمال ادب دو زانو دم در اتاق ایشان نشست.
طلاب و شاگردان امام که در آن جلسه حاضر بودند ناراحت شدند که چرا مرحوم آقای قاضی در برابر این مرد بزرگ و فاضل و وارسته حوزه قم بلند نشدند. آن دو نفری که معرف امام به آقای قاضی بودند هم وارد شدند و در جای همیشگی خودشان نشستند.
بیش از یک ساعت مجلس به سکوت تام گذشت و هیچ کس هم هیچ صحبتی نکرد. امام هم در تمام این مدت سرشان پایین بود و به دستشان نگاه می کردند.
مرحوم قاضی هم همینطور ساکت بودند و سرشان را پایین انداخته بودند.
بعد از این مدت ناگهان مرحوم قاضی رو کردند به من و فرمودند آقای حاج شیخ عباس (قوچانی) آن کتاب را بیاور. من به تمام کتابهای ایشان آشنا بودم چون بعضی از این کتابها را شاید صد مرتبه یا بیشتر خدمت آقای قاضی آورده بودم و مباحثی را که لازم بود بررسی کرده بودم. تا ایشان گفتند آن کتاب را بیاور من دستم بی اختیار به طرف کتابی رفت که تا آن وقت آن کتاب را در آن کتابخانه ندیده بودم حتی از آقای قاضی نپرسیدم کدام کتاب.
مثلا کتاب دست راست، دست چپ، قفسه بالا . همانطور بی اراده دستم به آن کتاب برخورد آن را آوردم و آقای قاضی فرمودند آن را باز کن. گفتم آقا چه صفحه ای را باز کنم؟ فرمودند هر کجایش که باشد من هم همین طوری کتاب را باز کردم دیدم که آن کتاب به زبان فارسی است و لذا بیشتر تعجب کردم.
چون طی چند سالی که من در خدمت آقای قاضی بودم این کتاب را حتی یک مرتبه هم ندیده بودم حتی جلد آن را هم ندیده بودم کتاب را که باز کردم دیدم اول صفحه نوشته شده حکایت. گفتم آقا نوشته شده حکایت. فرمود، باشد بخوان.
مضمون آن حکایت آن بود که یک مملکتی بود که در آن مملکت سلطانی حکومت می کرد. این سلطان به جهت فسق و فجور و معصیتی که از ناحیه خود و خاندانش در آن مملکت رخ داد به تباهی دینی کشیده شد و فساد در آنجا رایج شد عالم بزرگوار و مردی روحانی و الهی علیه آن سلطان قیام کرد.
این مرد روحانی هر چه آن سلطان را نصیحت کرد به نتیجه ای نرسید لذا مجبور شد علیه سلطان اقدام شدیدتری بکند.
پس از این شدت عمل، سلطان آن عالم دینی را دستگیر و پس از زندان او را به یکی از ممالک مجاور تبعید کرد.
بعد از مدتی که آن عالم در مملکتی که در مجاور مملکت خودش بود در حال تبعید به سر می برد آن سلطان مجددا او را به مملکت دیگری که اعتاب مقدسه (قبور ائمه اطهار) در آن بودند تبعید کرد.
این عالم مدتی در آن شهری که اعتاب مقدسه بود زندگی کرد تا اینکه اراده خداوند بر این قرار گرفت که این عالم به مملکت خود وارد شد و آن سلطان فرار کرد و در خارج از مملکت خود از دنیا رفت و زمان آن مملکت به دست آن عالم جلیل القدر افتاد و به تدریج به مدینه فاضله ای تبدیل شد و دیگر فساد تا ظهور حضرت بقیة الله به آن راه نخواهد یافت؛ مطلب که به اینجا رسید حکایت هم تمام شد.
عرض کردم آقا حکایت تمام شد، حکایت دیگر هم هست فرمود: کفایت می کند کتاب را ببند و بگذار سر جای خودش گذاشتم.
همه ما که هنوز از حرکت آقای قاضی ناراحت بودیم که چرا جلوی امام بلند نشدند بیشتر متعجب شدیم و پیش خود گفتیم که چرا به جای اینکه ایشان یک مطلب عرفانی، فلسفی و علمی را مطرح کنند که آقای حاج آقا روح الله آن را برای حوزه قم به سوغات ببرند فرمودند حکایتی خوانده شود.
نکته مهمی که در برخورد آقای قاضی با امام خیلی مهم بود این است که آن دو نفری که امام را همراهی می کردند وقتی از جلسه بیرون آمدند چون این برخورد آقای قاضی با امام برای آنها خیلی سنگین بود به امام عرض کردند:
آقای قاضی را چگونه یافتید؟ امام بی آنکه کوچکترین اظهار گله ای حتی با اشاره دست یا چشم بکنند، سه بار فرمودند: من ایشان را فردی بسیار بزرگ یافتم .
بیشتر از آن مقداری که من فکر می کردم. این عبارت امام نشان می داد که کمترین اثری از هوای نفس در امام نبود.
چون هر کس در مقام و موقعیت علمی ایشان در حوزه قم بود و با او این برخورد و کم توجهی می شد اقلا یک سر و دستی تکان می داد که با این حرکت می خواهد بگوید برای من این مهم نیست ولی آن حرکات آقای قاضی (که قطعا حساب شده و شاید برای امتحان و اطلاع از قدرت روحی امام بود) کوچکترین اثری در ایشان ایجاد نکرد که نفس امام را به حرکت وادارد و این خیلی قدرت می خواهد که ایشان نه تنها با آقای قاضی مقابله به مثل نکردند بلکه به او تعظیم هم نمودند و ما در تمام ابعاد و حالات امام (اعم از حالات چشم و سکنات ایشان) به حقیقت دریافتیم که این مطلب را که در مورد آقای قاضی می فرمایند از روی صدق و صداقت است.
بر عکس ما که تمام وجودمان بسته به تعارفات بی پایه و ساختگی است، امام تمام این حالات نفسانی را پی کرده و در خود کشته بودند.
این قضیه مربوط به قبل از جریان پانزده خرداد است که امام به ایران بازگشتند و به قم آمدند. هر کس از فضلا و طلاب از امام در مورد آقای قاضی می پرسیدند ایشان بسیار از او تجلیل می نمود و می فرمود کسانی که در نجف هستند باید از وجود ایشان خیلی استفاده بکنند.
بعدها مرحوم آقای قوچانی در جریان مقدمات انقلاب هر حادثه ای که پیش می آمد می فرمود این قضیه هم در آن حکایت بود بعد مکرر می گفتند که آقای حاج آقا روح الله قطعا به ایران باز می گردند و زمام امور ایران به دست ایشان خواهد افتاد. لاجرم بقیه چیزها هم تحقق پیدا خواهد کرد و هیچ شکی در این نیست.لذا پس از پیروزی انقلاب که امام به قم آمدند مرحوم قوچانی از اولین کسانی بود که به ایران آمد و با امام بیعت کرد.
زیارت پیر مرد روستایی
پیر مرد روستایی از اطراف خراسان برای زیارت عتبات عالیات مشرف شده بود. در همان ایام یکی از علمای کربلا در خواب محضر مبارک حضرت سید الشهداء صلوات الله علیه رسیده بود و حضرت به ایشان فرموده بودند:
فردا برو به فلان مسافرخانه و یک پیر مرد کشاورز خراسانی که به زیارت آمده به ایشان بگو که زیارتش را قبول کردیم.
فردا صبح آن عالم بزرگوار می آید و پیر مرد را پیدا می کند و پیام حضرت را نیز به ایشان می رساند. و به ایشان می گویند که شما چکار کرده اید و چه زیارت نامه ای را خوانده اید که مورد تأیید حضرت واقع شده است.
پیر مرد می گوید من اصلاً سواد ندارم که زیارت نامه بخوانم و کسی هم برایم زیارت نامه نخوانده است.
عالم به ایشان می گوید: وقتی وارد حرم شدی چکار کردی؟
می گوید: هیچی فقط وقتی دیدم که هیچ کاری نمی توانم بکنم، سواد ندارم که زیارت نامه بخوانم کسی هم نبود برایم زیارت نامه یا روضه بخواند، دلم سوخت و به زبان محلی یک شعر برای حضرت گفتم و آن این است:
سنگ کلوخ و در منه
بهر حسین گریه منه
یعنی: سنگ و کلوخ و درمنه ( نام گیاهی است ) هم برای امام حسین صلوات الله علیه گریه می کنند.
پس نتیجه می گیریم که حقیقت و تأثر نهایی اعمال، عشق و اخلاص است، هر چند صورت ظاهری اعمال هم باید نیکو باشد.
بیان مرحوم دولابی در منزل مرحوم جعفر آقا
روز عید غدیر بود که در خدمت مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمه الله به دیدن مرحوم جعفر آقا مجتهدی رحمه الله رفتیم.
به محض نشستن مرحوم حاج اسماعیل سخن را درباره توحید شروع کرد و مطالب بلندی آنروز از زبان شریفشان جاری شد و جمعی از حاضرین و برادران که به هر دو بزرگوار ارادت داشتند غرق در حضور و معرفت بودند.
فقط یک طلبه جوان که اول سلوکش بود به عنوان اعتراض به حاج آقا [دولابی] بلند گفت: آقا روز عید غدیر است از علی بگو ، مرحوم دولابی بلافاصله فرمود :آخر من وضو ندارم ، اول باید وضو بگیرم و بعد اسم مبارکش را به زبان بیاورم. جعفر آقا مجتهدی با یک حالتی پر از شور و شادی به زبان خودشان فرمودند:
ایلد احسنت، احسنت، احسنت! ایلد حاج آقا خوب گفتی.
بنده هیچوقت مرحوم جعفر آقا رحمه الله را به این خوشحالی ندیده بودم.
آقا سید کریم پینه دوز و تشرف ایشان
حاج شیخ مرتضی زاهد میفرمودند:
مرحوم آقا سید کریم پینه دوز شبهای جمعه به محضر حضرت ولی عصر عجل الله فرجه مشرف میشدند. ایشان گفتند شب جمعه ای که در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم علیه السلام نشسته بودم به زیارت آن حضرت نائل شدم. آن حضرت به من فرمودند آقا سید کریم بیا به زیارت جدم حضرت رضا ع برویم. ایشان گفتند : پس ما چند قدمی با آن حضرت برداشتیم یک مرتبه خود را در حرم مطهر علی بن موسی الرضا علیه السلام یافتم. به حرم مشرف شدیم و به همان کیفیت به طهران بازگشتیم . یکمرتبه حضرت به من فرمودند آقا سید کریم بیا به زیارت قبر آقا سید علی مفسر برویم . وقتی به مقبره ی آقا سید علی در شهر ری رسیدیم دیدم وی از قبر بیرون آمد و اظهار ادب و خلوص به محضر حضرت ولی عصر عجل الله فرجه نمود و بعد به من گفت آقا سید کریم سلام مرا به آقا شیخ مرتضی زاهد برسانید و به او بگویید چرا حق رفاقت و دوستی مرا فراموش کرده ای و به دیدن من نمی آیی؟
کسب رضایت پدر در بیان کربلایی محمداسماعیل دولابی
در ایّام جوانی به همراه پدرم به نجف اشرف مشرّف شده بودم. به شدّت تشنة علوم و معارف دینی بودم. با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود.
در حرم امیرالمؤمنین(ع) به حضرت التماس میکردم که ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آن قدر سینهام را به ضریح فشار میدادم و میمالیدم که موهای سینهام کنده و تمام سینهام زخم شده بود. حالم به گونهای بود که احتمال نمیدادم به ایران برگردم. به خود میگفتم یا در نجف میمانم و مشغول تحصیل میشوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم همین جا جان میدهم و میمیرم.
با علما نجف هم که مشکلم را در میان گذاشتم تا مجوّزی برای ماندن در نجف از آنها بگیرم به من گفتند که وظیفة تو این است که رضایت پدرت را تأمین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی. در نتیجه نه التماسهایم به حضرت امیر کاری از پیش برد و نه متوسّل شدنم به علمای مرا به خواستهام رساند. تا اینکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرّف شدیم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالاسر ضریح حضرت همه چیز حل شد و آن التهاب فرو نشست و کاملاً آرام شدم. به طوری که هنگام مراجعت به ایران حتی جلوتر از پدرم و بدون هر گونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.
در ایران اوّلین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سیّد بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق بر میگشتم جلوی در اتاق پردهها کنار رفت و حالت مکاشفهای به من دست داد و در حالی که سفره به دست بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سر ضریح امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند که آنچه را میخواستی از حالا به بعد تحویل بگیر. آن دو آقا سیّد هم با یکدیگر صحبت میکردند و میگفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانة اباعبداللّه بود و اشخاصی که به آنجا میآمدند بیآنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند میگریستند. در اثر عنایت حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونه ای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، مرحوم آیت الله شیخ محمّد بافقی، مرحوم آیتالله شاهآبادی، بدون اینکه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقة خودشان به آنجا میآمدند.
بعد از آن مکاشفه، به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند. اوّلین فرد آیتالله سیّد محمّد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا این که مرحوم شد. وقتی جنازة او را به حضرت عبدالعظیم بردیم. آیتالله شیخ محمّد بافقی آمد و بر او نماز خواند من که دیدم شیخ هم بر عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگتر است جذب او شدم، به گونهای که حتّی همراه جنازه به قم نرفتم. خانة شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمّد بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیتالله شیخ غلامعلی قمی ملقب به تنوماسی داد.
من هم که او را قشنگتر دیدم از آن پس همراه وی بودم. در همین ایام با آیتالله شاهآبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم. تا این که بالاخره به نفر چهارم، آیتالله شیخ محمّد جواد انصاری همدانی که شخص و طریق بود بر خوردم. او با سایرین متفاوت بود. چنین کسی از پوستة بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در یک جای از عالم است. یک استوانة نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همة اهل بیت در آن میلة نور قابل وصول است.
اوّل اهل عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعد اهل توسّل به اهل بیت(ع) و گریه و عزاداری و اقامة مجالس ذکر اهل بیت(ع) شدم. تا اینکه در پایان به شخصی برخوردم و به او دل دادم و از وادی توحید سر درآوردم. خداوند لطف فرمود و در هر یک از این کلاسها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد؛ ولی کاری کرد که هیچ جا متوقّف نشدم. بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اینکه به وادی توحید رسیدم.
در طول این دوران همیشه یکّهشناس بودم و به هر کسی که دل میدادم، خودم و زندگی و خانوادهام را قربانی او میکردم تا اینکه خود او مرا به بعدی تحویل میداد و من که وی را بالاتر از قبلی میدیدم از آن پس دور او میگشتم.
به هر تقدیر همة عنایاتی که به من شد از برکات امام حسین(ع) بود. از راه سایر ائمه(ع) هم میتوان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه میرساند. چون کشتی امام حسین(ع) در آسمانهای غیب خیلی سریع راه میرود، هر کسی که سیر معنوی خود را و حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خیلی زود به مقصد می رسد.