حاضر جوابی حضرت علی علیه السلام
یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیر مؤ منان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!
حضرت علی علیه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف کردیم نه درباره خودش. اما شما (اجداد شما) یهودیان، پس از آن که به همراه موسی علیه السلام از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان گونه که بت پرستان معبودانی از بت دارند. موسی علیه السلام در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید.(داستان ها و پندها، ص 137.)
خانواده در نقاشی کودکان
اعضای یک خانواده هماهنگ، درنقاشیهای کودکان، همیشه با هم و دست در دست هم نشان داده می شوند. اگر این اشخاص دستهای یکدیگر را بگیرند، همدیگر را ببوسند و یا با هم بازی کنند درجه صمیمیت آنها بیشتر است.
کودک، در نقاشی خانواده، تصویر خود را نزدیک شخصی نقاشی می کند که حس کند در کنارش راحت تر است و یا او را بیشتر از همه دوست دارد؛
ولی اگر کودکی فکر کند که مثلاً خواهرش بیش از او مورد توجه پدر و مادراست، در نقاشی خود خواهرش را بین پدرو مادر و خود را دورتراز آنها در حاشیه کاغذ قرار می دهد.
دربعضی از نقاشیها تعدادی از افراد خانواده در داخل خانه و تعدادی دیگر درخارج ازخانه نمایش داده می شوند. اینگونه نقاشیها یا منعکس کننده غیبت واقعی شخص یا اشخاصی است که در خارج از خانه ترسیم شده اند و یا کمبود جذابیت عاطفی کودک را نسبت به آنها می نمایاند.
در بیشتر نقاشیهایی که کودکان ترسیم می کنند، همیشه یک شخصیت اصلی وجود دارد که کودک بیشترین بار احساسی خود را چه به صورت عشق و ستایش و چه به صورت ترس و دلهره بر روی او مستقر می کند.
این شخصیت اصلی غالباً قبل از دیگران ترسیم می شود؛ زیرا او اولین شخصی است که کودک به او فکر می کند. این شخصیت اصلی، همیشه درانداره ای بزرگتر از دیگر اشخاص و با جزئیاتی بیشتر و کامل تر ترسیم می شود.
هنگامی که در نقاشی خانواده، یکی از اعضای خانواده وجود ندارد، می توان نتیجه گرفت که کودک آگاهانه یا ناخود آگاه آرزوی نبودن آن شخص را دارد. این پدیده بیشتر در نقاشیهای کودکانی دیده می شود که با گذشت چند سال هنوز تولد خواهر یا برادر کوچکتر از خود را نپذیرفته اند. بنابر این با حذف این کودک مزاحم از نقاشی خود، خود را در دوران طلایی که قبل از تولد نوزاد در آن زیسته اند، به تصویر می کشند.
راهی بیت الکریم قمم
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم
راهیِ بیتالكرمِ قم شدم
رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر
رد شدم از تشنگیِ گرمسیر
کیست که اینگونه جلا میدهد
بوی غریبیِ رضا میدهد
پارهای از بارگهِ شاه طوس!
فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»!
عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
از سفر سختِ کویر آمدم
شاعر و رنجور و فقیر آمدم
اذنِ زیارت بده بانو! به من
رو به تو کردم، بنما رو به من
اذنِ نمازم بده، بانویِ آب!
روضهی معصومیت آفتاب!
«شیعه» به نام تو مباهات کرد
«نور» در این خانه مناجات کرد
بس که در این خانه خدا منجلی است
هر کسی آمد به لبش «یا علی» است
بُقعهای از کوی بنیهاشم است
مدرسهی عالمه و عالِم است
دل تپش از بزم محبت گرفت
در ملکوتش سرِ خلوت گرفت
لحظهای آرام به کنجی نشست
حضرت معصومه! دل من شکست
اشک! خدا را، تو به من بد نکن
حضرت معصومه! مرا رد نکن
اشک! به راهِ سخنم سد شدی
خوب من این باره چرا بد شدی؟
اشک! خدا را، تو بگو: این منم
شمع همین خانهام و روشنم
من نگرانم که مرا رد کنند
خواستنیهام به من بد کنند
عمّهی مظلومهی صاحب زمان!
روشنیِ نیمهشبِ جمکران!
نام تو یادآور زینب شده
موجبِ آوارگیِ شب شده
همسخنِ خلوتِ تنهای من!
دخترِ خورشید و مسیحای من!
مریم قدّیسهیِِ آلِ علی!
سیّدهیِ نسلِ زلالِ علی!
کوثری از سلسلهی حیدری
پارهای از عصمتِ پیغمبری
شیفتگانت به طواف آمدند
در «حرم ستر عفاف» آمدند
جرعهای از آب حیاتم بده
حضرت معصومه نجاتم بده
با دل آغشته به داغ آمدم
از طرف شاه چراغ آمدم
ایا اخلاق انسان ها قابل تغییر است؟
در مقدمه تعریفی داشته باشیم از اخلاق: ماده «خَلق» به فتح، به معنای صورت ظاهری است. و «خُلق» با ضمه، به معنای صورت باطنی است. صورت باطنی انسان همچون صورت ظاهریاش دارای هیأت و ترکیبی زشت یا زیباست. راغب در مفردات خَلق و خُلق را در اصل یکی میداند. لکن خَلق را مخصوص شکلها و هیأتهایی میداند که با چشم درک میشوند و خُلق را به سجایا و قوایی که با بصیرت قابل درک اند، معنا می کند.[1]
پس سلسله صفاتی که در نفس و روح انسان ثابت و ریشهدار است و به صورت ملکه شده و به راحتی منشأ صدور اعمال خوب یا بد میشود؛ اخلاق نامیده میشود. گاهی این افعال و اعمال شرعاً و عقلاً پسندیده است که به آن اخلاق نیکو و گاهی ناپسند است؛ که به آن اخلاق بد میگویند.[2]
حال بعد از این مقدمه جواب این سؤال که اخلاق قابل تغییر است را خواهیم گفت:
برخی بر این عقیده هستند که مباحث اخلاقی و تربیتی بیفایده است. چرا که علم اخلاق رسالتش تغییر خلق و خویهای بد به نیک است و این در صورتی ثمربخش است که اخلاق قابل تغییر باشد و لکن خلق قابل تغییر نیست. بطلان این عقیده واضح است. چون لازمه عدم تغییر اخلاق این است که مسئله بعثت انبیا و نزول کتب آسمانی لغو و بیهوده باشد و ما در اعمال خود مجبور باشیم. درحالیکه همه این ها برای هدایت و تربیت انسان هاست و اگر تغییر اخلاق امکان نداشت؛ چرا بخش عمدهای از تعالیم انبیا را اخلاقیات تشکیل میدهد؟ حال برای آگاهی از این عقیده به نمونههایی از استدلالهای آنان اشاره میکنیم:
1. خلق از جنس خلقت و آفرینش است و همان گونه که نمیتوان خَلق را تغییر داد؛ تغییر خُلق هم ممکن نیست، چرا که خُلق صورت باطنی انسان است و تغییر ندادن صورت باطنی هم مثل تغییر ندادن صورت ظاهری است.
پاسخ این استدلال این است که به طور کلی موجودات جهان بر دو گونهاند: اول آن ها که، به صورت کامل خلق شدهاند و انسان در آفرینش و در تغییر و تبدیل آن ها دخالتی ندارد. مثل اعضای بدن انسان که از نظر خَلق، بالفعل به دنیا آمده یعنی در عالم رحم بدون اختیار او خلقتش تمام شده است. دوم موجوداتی که ناقص هستند؛ ولی وجود ناقص آن ها استعداد کمال دارد. مثل هسته خرما که سعی انسان آن را تبدیل به درخت خرما میکند. خُلق و خوی انسان از همین قسم است. یعنی انسان از نظر خُلق بالقوه، به دنیا میآید و خودش باید خُلق خود را بسازد و این وجه تمایز انسان با حیوان است. چرا که حیوان وقتی متولد میشود؛ از نظر جسمی و خصلتهای روحی، بالفعل متولد شده و تا آخر هم همین طور است و تنها اندکی تغییر پذیر است. انسان از نظر جسمی کامل به دنیا میآید و عضوی ناتمام نمانده که در دنیا بخواهد کامل شود. اما روح، یک منزل نسبت به جسم عقبتر است. یعنی جسم او در مرحله رحم تمام میشود و روحش در دنیا باید تمام شود.[3] پس تغییر اخلاق ممکن است. چرا که استعداد و تغییر در آن راه دارد.
2. حسن خُلق وقتی حاصل میشود که غضب و شهوت و حب دنیا و امثال این ها ریشه کن شود و ریشهکن کردن این ها محال است. چون این امیال برای بهرهمندی از نعمتهای دنیا و بقای نسل است و انسان در دنیا نمیتواند؛ از این امیال قطع نظر کند. پس تغییر اخلاق ممکن نیست.
این استدلال را چنین پاسخ میدهیم که انسان، مکلف به ریشهکن ساختن غضب و شهوت نیست. چون اگر شهوت نباشد نسل منقطع میشود و اگر غضب نباشد انسان ضرری را نمیتواند از خود دفع کند. آنچه از بشر خواسته شده است؛ این است که این غرایز را در حد اعتدال نگه دارد و در محدوده عقل و شرع آن ها را به کار بندد.[4] در حقیقت رسالت اخلاق هم این است که از افراط و تفریط جلوگیری کند.
3. دگرگونی اخلاق به واسطه عوامل بیرونی از قبیل تأدیب و نصیحت و موعظه است و هنگامی که این عوامل زایل گردند؛ انسان به اخلاق اصلی خود باز میگردد. پس تغییر اخلاق ممکن نیست.
در پاسخ میگوییم؛ گاهی عوامل بیرونی آنقدر قوی هستند که ویژگیهای ذاتی را به کلی دگرگون میسازند. تاریخ نشان میدهد که بسیاری بر اثر تربیت، به کلی خوی خود را تغییر دادند و افرادی که روزی در صف دزدان قهار بودند؛ به عابدان مبدل گشتند.[5]
4. احادیثی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیه وآله نقل شده که عدم تغییر اخلاق را تأیید میکند. آن حضرت میفرمایند «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة خیارهم فی الجاهلیة خیارهم فی الاسلام: مردم همچون معدنهای طلا و نقرهاند. بهترین آنان در زمان جاهلیت بهترین آنان در اسلاماند».[6] در روایتی دیگر میفرمایند «اذا سمعتم بجبل زال عن مکانه فصدقوا و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصدقوا فانه یصیر الی ما جبل علیه: هرگاه بشنوید که کوهی از جایش حرکت کرده، تصدیق کنید، اما اگر بشنوید کسی اخلاقش تغییر یافته تصدیق نکنید. چرا که به همان فطرت خویش باز میگردد».[7]
جواب به این روایات بیانگر این نکته است که روحیات مردم متفاوت است. یعنی چون معدن طلا و نقره هستند و این قابل قبول است. ولی این مسئله دلیل بر عدم تغییر روحیات نمیشود. زیرا اولا اینگونه صفات روحی، در حد مقتضی است نه علت تامه برای عدم تغییر. ثانیا این روایات ناظر به غالب مردم است نه همه مردم. چرا که افرادی را میبینیم که با تغییر اخلاق، راه خود را تغییر داده و تا پایان عمر بر آن باقی میماندند.[8]
پی نوشت ها:
[1] مفردات راغب، ص 159، ماده «خلق».
[2] اخلاق شبر، ص 31و درس های اخلاق اسلامی، محمدی گیلانی، ص23و اخلاق در قرآن، مکارم شیرازی، ج 1، ص 24.
[3] اخلاق شبر، ص 35 و آشنایی با قرآن، شهید مطهری، ج 8، ص 248.
[4] اخلاق شبر، ص 35.
[5] اخلاق در قرآن، مکارم شیرازی، ج1، ص 33.
[6] بحار، ج64،ص 121.
[7] کنز العمال، ج3، ص 403.
[8] برگرفته از مجله خُلُق، مهر و آبان 1386، شماره 1.
همان لحظه کور شد
روزی مردی مستجاب الدعوه پای کوهی نشسته بود، به کوه نظری انداخت و گفت: خدایا این کوه را برایم تبدیل به طلا کن. در یک چشم بر هم زدن کوه تبدیل به طلا شد. مرد از دیدن این همه طلا به وجد آمد و دعا کرد: خدایا کور بشود هر کسی که از تو کم بخواهد.
در همان لحظه هر دو چشم مرد کور شد.
نقش ایمان به خدا در زندگى انسان چیست؟
شما اگر وارد منزلى شدید كه مىدانید این خانه نه صاحبى دارد و نه حسابى، نه دوربینى در كار است و نه كنترلى، هیچ دلیلى براى نظم و دقّت و انضباط در كارهاى شما نیست. در خانه رها، ما هم رها هستیم وهرچه ریخت و پاش نكنیم ونفس خود را كنترل كنیم ضرر كردهایم، ولى اگر بدانیم كه این خانه صاحب و حسابى دارد و تمام رفتار ما زیر نظر اوست، به گونهاى دیگر زندگى خواهیم كرد. اگر ایمان بیاوریم كه این هستى، صاحبى دارد به نام خداى حكیم و حسابى در كار است به نام معاد و براى تمام افكار و رفتار و گفتار ما پاداش یا كیفرى هست، ما نیز حساب كار خود را مىكنیم و خواستههاى نفس سركش خود را مهار مىكنیم. كارهایى را كه صاحب خانه نمىپسندد، انجام نمىدهیم، زیرا مىدانیم به حساب تمام كارهاى خیر یا شرّ ما رسیدگى مىشود و خداوند در كمین ماست.
کوهان شتر
خواص جویدن کندر
الإمام علیّ علیهالسلام :
مَضغُ اللُّبانِ یَشُدُّ الأَضراسَ ، ویَنفِی البَلغَمَ ، ویَذهَبُ بِریحِ الفَمِ .
امام على علیهالسلام :
جویدن کُنْدُر ، دندانها را استحکام مىدهد ، بلغم را مىراند و بوى [بد] دهان را مىبَرَد .
بحار الأنوار ، جلد ۶۶ ، صفحه ۴۴۳ ، حدیث ۲ دانش نامه احادیث پزشکی : ۱ /۳۸۶