چندسالی است ازدواج کرده اما هنوز دیدهاش به جمال فرزندی دلبند روشن نشده است. میگوید: به هر دری زدهایم اما انگار قفل بسته ما با هیچ کلیدی گشوده نمیشود.
دلداریش میدهم و میگویم: لابد حکمتی دارد و بعد زبان را مترنّم میکنم به این بیت از دیوان محتشم کاشانی:
چو درد فاقهاش، اکثر دواپذیر شده
علاج مابقی از حکمت تو هست آسان
میگوید: میدانم کار خدا بیحکمت نیست اما ای کاش حکمتش را می دانستم. با وجودی که قلبم شب و روز در آتش اشتیاق فرزند، میسوزد اما هر وقت این خواسته را به درگاه ربوبیاش بردهام گفتهام خدایا! اگر به مصلحت است اجابت کن! وگرنه نمیخواهم مصداق این کریمه از قرآنت باشم که فرمودهای: عَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (بقره/216).(و بسا چیزی را خوش نمی دارید و آن برای شما خوب است، و بسا چیزی را دوست می دارید و آن برای شما بد است، و خدا می داند و شما نمی دانید.)
میگویم: از قرآن میگویی اما چقدر شده است برای گرهگشایی از کارهای فروبستهات به سراغ این حبل متین و کتاب مستبین خدا بروی؟ یا شاید فکر میکنی در داورخانه قرآن، دارویی برای درمان درد تو و امثال تو وجود ندارد؟
با تعجب میپرسد:
یعنی میخواهی بگویی خدا در قرآن، برای ما بیفرزندها هم نسخه تجویز کرده است؟
سری تکان میدهم و رهنمونش میشوم به آیاتی از سوره مبارکه نوح، آنجا که حضرتش به درگاه خدا عرضه میدارد:
فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا (نوح/10)
به آنها گفتم: «از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است…
یرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیكُمْ مِدْرَارًا (نوح/11)
تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرستد،
وَیمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَیجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا (نوح/12)
و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد!
شاهد مثالم،همین آیه اخیر است که استغفار را متغیر و عاملی موثر میداند در توالد و تکثیر فرزند.
و اندکی بسط سخن میدهم که نوح نبی، این سخنان را با کفّاری در میان مینهد که اصل وجود خدا را قبول داشتند اما توحید در عبودیتشان میلنگید.
و از همین رو، به آئین “وثنیت” گراییده بود؛ آئینی که «اجازه نمىدهد مردم خداى تعالى را بپرستند، نه به تنهایى و نه با غیر، بلکه تنها مجازند با پرستش بتها، ارباب بتها را بپرستند، تا آن ارباب که مستقیماً خدا را مىپرستند، نزد خدا شفاعت ایشان کنند در حقیقت عبادت پرستندگان خود را روى عبادت خود نهاده تحویل خدا دهند و اگر این مذهب اجازه پرستش خداى تعالى را مىداد حتماً خدا را به تنهایى مىپرستیدند، پس دعوت چنین مردمى به عبادت خدا در حقیقت دعوت به توحید در عبادت است. (المیزان، ذیل تفسیر آیه).
«و به این ترتیب یک نعمت بزرگ معنوى و پنج نعمت بزرگ مادى به آنها وعده داده نعمت بزرگ معنوى بخشودگى گناهان و پاک شدن از آلودگى کفر و عصیان است، اما نعمتهاى مادى: ریزش بارانهاى مفید و به موقع و پر برکت، فزونى اموال، فزونى فرزندان (سرمایههاى انسانى)، باغهاى پربرکت، و نهرهاى آب جارى.»(نمونه، ذیل تفسیر آیه)
میگویم: از قرآن میگویی اما چقدر شده است برای گرهگشایی از کارهای فروبستهات به سراغ این حبل متین و کتاب مستبین خدا بروی؟ یا شاید فکر میکنی در داورخانه قرآن، دارویی برای درمان درد تو و امثال تو وجود ندارد؟
میگوید: در دلالت صریح این آیات تردید ندارم چون از آیات محکمه قرآن است اما طبیب برای هر نسخهای که تجویز میکند مقدار مصرفی دارو هم تعیین میکند. اما در این آیاتی که خواندی، فقط به صورت کلی گفته شده است استغفار کنید، اما از چند و چون و کیف و کم استغفار سخنی به میان نیامده است.
میگویم: همیشهترین کتاب آسمانی ما قرآن، با اینکه روشنگر هر چیزی است اما جزئیات امور در آن نیامده است که اگر میآمد خواندش و نگهداشتنش بر امت سخت میشد. به همین دلیل، در فقه اصغر (احکام و تکالیف شرعی) و فقه اکبر (اخلاقیات) جزئیات کثیری از دستورات و سفارشات دین را باید از محضر قرآن ناطق جویا شویم، یعنی باید مراجعه کرد به متون معارف مکتوب اعم از روایات ذیل آیات و حکایات حاکی از سنت حضرات امامان پاک. -درود خدا بر ایشان-
و من در حدود بضاعت علمیام این کار کردهام.
برمیخیزم و صفحاتی از کتاب تفسیر گرانسنگ مجمع البیان امین الاسلام “طبْرِسِی” را (که عوام به غلط “طَبَرسِی” میخوانند) فرارویش گشودم . انگشت نهادم و گفتم از اینجا به بعد را بخوان:
«امام باقر (علیه السلام) جهت انجام امورى به نزد هشام بن عبدالملك آمدند ولى هشام در اذن ورود تأخیر میکرد, بهطوری كه حضرت ناراحت شدند. هشام همراه و دربانى داشت كه ثروتمند بود ولى فرزندى نداشت.
امام باقر (علیه السلام ) به او نزدیك شد و به او گفت: آیا میتوانی برنامه ملاقات من با هشام را جور كنى و من هم دعایى به تو تعلیم میدهم كه فرزنددار شوى؟
او گفت: آرى! پس حضرت را به هشام رسانید و هشام هم امور حضرت را انجام داد. راوى میگوید: وقتى كار حضرت تمام شد, دربان هشام گفت: فدایتان شوم دعایى كه به من قول دادى چه شد؟
حضرت فرمودند: هر روز در صبحگاهان و شامگاهان هفتاد بار سبحان الله, ده بار استغفار، و نه بار دیگر سبحان الله و دهمین آن را استغفار قرار ده… چون خداوند تعالى میفرماید: استغفار نمایید و حضرت, آیات (ابتدایی) سورهی نوح را تلاوت كردند. پس آن دربان به این نسخه عمل كرد و فرزندان و ذریهى فراوانى روزى او شد.
سلیمان كه از افرادى است كه در سند این روایت و جزو راویان این روایت است, میگوید: من با دختر عموى خود ازدواج كردم و از او فرزنددار نشده بودم. من آن ذكر را گفتم و به اهل بیت خود نیز تعلیم دادم. پس از آن, فرزند دار شدیم بهطوری كه زنم معتقد شده بود, هرگاه بخواهد حامله شود اگر ذكر را بگوید حامله میشود. و من این ذكر را به بسیارى از هاشمیین از كسانى كه فرزند نداشتند تعلیم دادم و داراى فرزندان زیادى شدند (و الحمد لله).
از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده كه براى بعضى از اصحابشان در مورد طلب فرزند فرمودند: دعاى فوق را هفتاد بار بخوان. بهدرستی كه كسى كه این دعا را فراوان بخواند, آنچه از مال و فرزند تمنا نماید و آنچه از خیر دنیا و آخرت بخواهد, خداوند به او روزى خواهد نمود. بعد حضرت آیهی سورهی نوح را قرائت فرمودند.»
به اینجا که رسید برق شادی در چشمانش جهید. انگار کلید گنج دنیا را به دست آورده باشد…