لینک ثابت
1- وقتی وارد جمعی می شوید لازم نیست باهمه دست بدهید.بهتر است با آرامش به ایستید واحوال پرسی کنید( به خصوص وقتی دیگران نشسته باشند یا مشغول انجام کاری باشند.)
2- با افرادی که صمیمی نیستید ، دست دادن نباید خیلی سرد ونه خیلی محکم باشد.
3- وقتی کسی دست خویش را برای احوال پرسی پیش می آورد وی را معطل نگذارید.
4- با نوک انگشتان دست ندهید.
5- هنگام دست دادن دستکش خویش را در بیاورید.
6- با دست خیس برای دست دادن پیش قدم نشوید.( ساعد خود رابرای دست دادن پیش نیاورید)
7- زود تر از فرد بزرگ تر یا مقام بالاتر ،دست خود راپیش نبرید (دست دادن از بزرگ تر یامقام بالاتر است.)
8- هنگام احوال پرسی و دست دادن ،بهتر است ارتباط چشمی نیز برقرار کنید.(به جای اینکه به زمین یا جای دیگر نگاه کنید)
9- هنگام دست دادن کلید یا چیز دیگری در دست نداشته باشید.
10- به منظور احترام بیشتر ،بهتر است از ماشین پیاده شوید وسپس دست دهید واحوال پرسی کنید.
11- برای دست دادن ،از فاصله ی دور دست خود را دراز نکنید.
12- وقتی بخواهید به چند نفر دست بدهید ،با همه ی آنها ارتباط چشمی نیزبرقرار کنید.(نه اینکه با نفر اوّل صحبت کنید وبا بقیه دست بدهید.)
13- هنگامی که طرف مقابل چیزی در دست گرفته است یا مشغول انجام کاری بادست است ،جهت دست دادن با او پیش قدم نشوید.
حضرت علی(ع) می فرمایند:
آیینهای خود را از شبهات پاک کنید، و خویشتن را از افتادن در جایگاه های شبهه و تردیدهای نابود کننده نگهدارید.
غررالحکم،ح 4448
1. با صورت خیس یا عرق کرده, برای روبوسی با دیگران پیشقدم نشوید.
2. در حضور دیگران(در مکان ای رسمی و عمومی), روبوسی به تعداد کم شایسته تر است .(همچنین با افرادی که صمیمی نیستید).
3. از روبوسی خیلی تند و سریع خودداری کنید.
4. برای روبوسی بهتر است فرد کوچکتر صبر کند تا بزرگ تر پیش قدم شود.
5. روبوسی با صدای بلند شایسته نیست.
6. بچه های خردسال دیگران(غیر خویشاوند) را نبوسید.(ممکن از والدینشان ناراحت شوند).
7. در مراسم عزا یا تشییع جنازه یا مواقعی که جمع ناراحت هستند, روبوسی همراه با خوش حالی نباشد(شرایط را درک کنید).
8. هنگامی که سرماخورده اید,شایسته نیست برای روبوسی با دیگران پیش قدم شوید.
معمولاً شكوه و مهابت مردان بزرگ و مقتدر جامعه از طريق ژست بزرگنمائى است كه خود شخص و يا اطرافيان او (نوكران، خدمه، خانواده و ايل و تبار، سپاهيان و حكومت و دولت) ايجاد مى كنند . اينگونه مهابت وجلالت ، اختصاص به احدى ندارد؛ زيرا هر كس اين وضع و شرايط را داشته باشد و يا براى خود بوجود بياورد، داراى چنين شكوهى خواده بود، و شايسته آن است كه چنين جلالت و مهابتى را جلالت و مهابت ساختگى نام نهيم. اما گاهى انسان داراى شكوه ، عظمت شخصيت و مهابت و جلالت است هر چند كه در اطراف او از لشكر، خدمتكار، قوم و خويش ، دولت و حكومت اثرى نيست. اينگونه مهابت و جلالت ديگر عاريتى نيست، بلكه آن چيزى است كه خداوند به هر كه از بندگانش بخواهد، مى بخشد و چنين عظمتى با فروتنى، خوش اخلاقى ، گشادگى و خندهروئى از بين نمىرود. مهابت و جلالتى از اين دست را در جائى توان يافت كه علم و عمل توأماً در آنجا باشد و چنين مهابت و عظمتى در شخصى تحقق مىيابد كه از محدوده معصيت الهى خارج و به حريم طاعت خداوند وارد شود. و هر كس خواهان عزت بدون وجود قوم و خويش، و شكوه و مهابت بدون حكومت و سلطنت باشد، بايد لباس ذلت معصيت از تن به در كند و جامه عزت طاعت بپوشد . و نيز آن مهابت و شكوه را كسى دارد كه جز از خدا نترسد كه هر كس از خدا بترسد ، خداوند رعب و ترس او را در دل همگان اندازد و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز مىترساند و وحشت از همه سو او را فرا گيرد. اينگونه مهابت و شكوه را بايد شكوه و مهابت اصيل ناميد. منصور صاحب آن مهابت و شكوه نخستين، يعنى مهابت ساختگى بود؛ زيرا كدام سلطانى حكومت و قدرتش از او نيرومندتر و چه كسى سپاهيان و لشكر يانش از او فزونتر و چه شخصى جرأت و جسارتش از او زيادتر بود؟ اما مع ذلك همين منصور وقتى نگاهش بر امام صادق (ع) كه قصد قتل او را داشت، افتاد، اندامش به لرزه درآمد و از تصميم خود منصرف شد. مفضل بن عمر مى گويد: منصور بيش از يكبار قصد قتل ابى عبدالله (ع) را كرد؛ ولى وقتى كه امام را احضار و مقدمات قتل او را فراهم نمود، با يك نگاه به سيماى امام ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفت و از قصد خود منصرف شد. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238. اين شكوه و مهابت را در وجود امم، همه احساس مىكردند؛ چه دوست و چه دشمن، چه مخالف و چه موافق. هشام بن حكم كه مذهب «جهمى» داشت، پيش از آنكه به مكتب امام بپيوندد در بيابان حيره با امام ملاقات كرد؛ اما با اينكه بيانى رسا و زبانى گويا داشت، لحظاتى از شدت مهابت و جلالت امام سكوت كرد و از حرف باز ماند. لذا احساس كرد كه مهابت و شكوه امام همانه چيزى است كه خداوند پيامبران و اوصياى آنان را از آن بهرهمند مىسازد. همان هيبت و جلالتى كه هشام آن روز كه جهمى مذهب بود در وجود و شخصيت امام احساس كرد، در روزى هم كه دانشمندى شده و در رديف علماى كلامى برجسته قرار گرفته بود، باز احساس نمود. او كه به قصد بحث و مناظره با عمروبن عبيد به بصره رفته و درباره امامت با وى مناظرهاى جالب انجام داده و برگشته بود، امام از او خواست كه جريان را تعريف كند و چگونگى بحث و گفتگو را حكايت نمايد؛ اما هشام گفت : اى فرزند رسول خدا! من از شما خجالت مى كشم و شخصيت شما مرا گرفته و زبانم در حضور شما كار نمىكند. ابن ابى العوجاء با اينكه مردى ملحد و خدا نشناس بود،گاهى تحت تأثير هيبت و مهابت امام قرار مىگرفت و از سخن گفتن در مىماند. روزى به نيت بحث با امام نزد او آمد؛ ولى پس از آنكه نشست ، لحظاتى سكوت كرد. امام صادق : چرا سخن نمى گوئى و حرف نمىزنى؟ ابن ابى العوجاء : مهابت و جلالت و عظمت شخصيت شما مرا تحت تأثير قرار داده و زبانم در حضور شما باز نمىشود. البته من دانشمندان زيادى ديدهام و با متكلمان و فلاسفه بسيارى به بحث و گفتگو نشستهام؛ ليكن هرگز اينگونه كه در حضور شما مرعوب شدهام و تحت تأثير مهابت شما قرار گرفتهام، مرعوب نشدهام. توحيد صدوق ، ص 296. اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه امام صادق (ع) در ميان اصحاب و همنشينانش همچون يكى از آنان بود. خود را به سبب اينكه امام و رهبر است، بالاتر و برتر نشان نمى داد . به سادگى با آنان همسخن مىشد و بر سر يك سفره مىنشست و ضمن صحبت با ايشان انس مىگرفت و مرتباً به آنها تعارف مىكرد كه غذا بخورند؛ مبادا مهابت امام باعث ضود كه آنها از تناول غذا بمانند. ليكن به هر حال مهابت و جلالت امام ذاتى و اصيل بود و مانع از آن مىشد كه مردم نگاهشان را بر او بدوزند و زبانها در حضور او بند مىآمد هر چند كه اطراف او خالى بوده و از نوكر و حاجب و دربان خبرى نبوده باشد.
حمله به رهبري امت اسلامي يكي از ترفندها و نقشه هاي اصلي دشمنان دين است كه از همان صدر اسلام در صدر توطئه هاي آنها قرار داشته است. در همين زمينه در قرآن مي خوانيم:
«منافقان از آن بيم دارند كه آيه اي عليه آنها نازل شود و به آنها از اسرار درونشان خبر دهد.»(توبه آیه 64)
(اي پيامبر به آنها) بگو: استهزا و تمسخر كنيد، خداوند آنچه را از آن بيم داريد آشكار مي سازد. و اگر از آنها بپرسي، (در توجيه كارشان) مي گويند: ما شوخي مي كرديم و بازي. بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را مسخره مي كنيد؟(توبه آیه 65) بگو: عذرخواهي ديگر سودي نداريد. شما پس از ايمان آوردن كافر شديد، اگر گروهي از شما را (به خاطر توبه) ببخشيم، گروه ديگري را عذاب خواهيم كرد، زيرا آنها مجرمند.(توبه آیه 66)
امام باقر عليه السلام در شأن نزول آيات فوق مي فرمايد:
گروهي از منافقان در جلسه اي سرّي براي كشتن پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نقشه كشيدند كه پس از برگشتن از جنگ تبوك در يكي از گردنه هابه صورت ناشناس كمين كنند؛ شتر حضرت را رَم دهند و حضرت را به قتل رسانند. خداوند پيامبرش را از اين نقشه مطّلع ساخت و حضرت نيز دستور داد گروهي از مسلمانان مراقب باشند تا آنها را متفرق كنند. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به محل مورد نظر (گردنه) رسيد، عمار مهار شتر حضرت را در دست داشت و حذيفه از پشت سر، آن را مي راند. در اين هنگام، منافقان با صورتهاي پوشيده هجوم آوردند. پيامبر صلي الله عليه و آله به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاي آنها بزن تا دور شوند و حذيفه نيز چنين كرد. هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به سلامت از گردنه گذر كرد، به حذيفه فرمود:
آنها را شناختي؟ گفت: خير، هيچ كس را نشناختم. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله نام همه آنها را برشمرد. حذيفه گفت: اكنون كه چنين است چرا گروهي را نمي فرستي آنها را به قتل رسانند؟
فرمود: «دوست ندارم عرب بگويند هنگامي كه محمد بر يارانش پيروز شد به كشتن آنها پرداخت.»(مجمع البیان ذیل آیه 64/65/66سوره بقره )
ابو جعفر طبرى به نقل از داود رقّى حكايت كند:
روزى وارد شهر مدينه شدم و منزل امام جعفر صادق عليه السلام رفتم به حضرتش سلام كرده و با حالت گريه نشستم ،
حضرت فرمود: چرا گريان هستى ؟ عرض كردم : اى پسر رسول خدا! عدّه اى به ما زخم زبان مى زنند و مى گويند: شما شيعه ها هيچ برترى بر ما نداريد و با ديگران يكسان مى باشيد. حضرت فرمود: آن ها از رحمت خدا محروم هستند و دروغ گو مى باشند.
سپس امام عليه السلام از جاى خود برخاست و پاى مبارك خود را بر زمين سائيد و اظهار نمود: به قدرت و اذن خداوند تبارك و تعالى ايجاد شو، پس ناگهان يك كشتى قرمز رنگ نمايان گرديد؛ و در وسط آن درّى سفيد رنگ و بر بالاى كشتى پرچمى سبز وجود داشت كه روى آن نوشته بود:
((لا إ له إ لاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ، علىّ ولىّ اللّه ، يقتل القائم الا عداء، و يبعث المؤ منون ، ينصره اللّه )) يعنى ؛ نيست خدائى جز خداى يكتا، محمّد رسول خدا، علىّ ولى خداست ، قائم آل محمّد عليهم السلام دشمنان را هلاك و نابود مى گرداند و خداوند او را به وسيله ملائكه يارى مى نمايد. در همين بين متوجه شدم كه چهار صندلى درون كشتى وجود دارد، كه از انواع جواهرات ساخته شده بود، پس امام صادق عليه السلام روى يكى از صندلى ها نشست و دو فرزندش حضرت موسى كاظم و اسماعيل را كنار خود نشانيد؛ و به من فرمود: تو هم بنشين . چون همگى روى صندلى ها نشستيم ؛ به كشتى خطاب كرد و فرمود: به امر خداوند متعال حركت كن . پس كشتى در ميان آب دريائى كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر بود، حركت كرد تا رسيديم به سلسله كوه هائى كه از دُرّ و ياقوت بود؛ و سپس به جزيره اى برخورديم كه وسط آن چندين قبّه و گنبد سفيد وجود داشت و ملائكه الهى در آن جا تجمّع كرده بودند. هنگامى كه نزديك آن ها رسيديم با صداى بلند گفتند: ياابن رسول الّله ! خوش آمدى . بعد از آن ، حضرت فرمود: اين گنبدها و قبّه ها مربوط به آل محمّد، از ذريّه حضرت رسول صلوات الّله عليهم است ، كه هر زمان يكى از آن ها رحلت نمايد، وارد يكى از اين ساختمان ها خواهد شد تا مدّت زمانى را كه خداوند متعال تعيين و در قرآن بيان نموده است : ثمّرددنالكم الكرّة عليهم واءمددناكم با موال وبنين وجعلناكم اءكثرنفيرا(سوره اسرا آیه 4) يعنى ؛ شما اهل بيت رسالت را مرتبه اى ديگر به عالم دنيا باز مى گردانيم … . و بعد از آن ، دست مبارك خود را درون آب دريا كرد و مقدارى درّ و ياقوت بيرون آورد و به من فرمود: اى داود! چنانچه طالب دنيا هستى اين جواهرات را بگير.
عرضه داشتم : ياابن رسول الله ! من به دنيا رغبت و علاقه اى ندارم ، پس آن ها را به دريا ريخت و سپس مقدارى از شن هاى كف دريا را بيرون آورد كه از مُشك و عَنبر خوشبوتر بود؛ و چون همگى ، آن را استشمام كرديم به دريا ريخت ؛ و بعد از آن فرمود: برخيزيد تا به اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب ، ابو محمّد حسن بن على ، ابو عبدالله حسين بن علىّ، ابو محمّد علىّ بن الحسين و ابو جعفر محمّد ابن علىّ سلام كنيم .
پس به امر حضرت برخاستيم و حركت كرديم تا به گنبدى در ميان گنبدها رسيديم و حضرت پرده اى را كه آويزان بود بلند نمود پس اميرالمؤ منين امام علىّ عليه السلام را مشاهده كرديم كه در آنجا نشسته بود، بر حضرتش سلام كرديم . سپس وارد قبّه اى ديگر شديم و امام حسن مجتبى عليه السلام را ديديم و سلام كرديم ، تا پنج گنبد و قبّه رفتيم و در هر يك امامى حضور داشت تا آخر، كه امام محمّد باقر عليه السلام بود و بر يكايك ايشان سلام كرديم .
بعد از آن ، حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: به سمت راست جزيره نگاه كنيد، همين كه نظر كرديم چند قبّه ديگر را ديديم كه بدون پرده بود، پس عرضه داشتم : ياابن رسول الله ! چطور اين قبّه ها بدون پرده است ؟! در پاسخ اظهار نمود: اين ها براى من و ديگر امامان بعد از من خواهد بود؛ و سپس فرمود: به ميان جزيره توجّه نمائيد؛ و چون دقّت كرديم گنبدى رفيع و بلندتر از ديگر قبّه ها را ديديم كه وسط آن تختى قرار داشت . بعد از آن امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اين قبّه مخصوص قائم آل محمّد عليهم السلام است ؛ و سپس فرمود: آماده باشيد تا بازگرديم ، و كشتى را مخاطب قرار داد و فرمود: به قدرت و امر خداوند متعال حركت كن ، پس ناگهان بعد از لحظاتى در همان محلّ قرار گرفتيم . نوادرالمعجزات طبرى : ص 146، ح 15، مدينة المعاجز: ج 5، ص 302، ح 1633، دلائل الا مامة : ص 294، ح 249.
از موفقترین شیوههای تربیتی تشویق و ترغیب افراد است. این شیوه علاوه بر این كه محركی بسیار قوی در تغییر رفتار به سوی اهداف مطلوب تربیتی است در شكوفا سازی و استعدادهای درخشان و نهفته انسانی نقش فوق العادهای دارد. تجربه نشان داده است كه تشویق مناسب و بجا میتواند نهفتهترین استعدادهای درونی كودكان و نوجوانان را زنده كرده و در مرحله پیشرفت و سازندگی قرار دهد و آنان را در رسیدن به اهداف مهم و حیاتی و كمالات قوی دل و استوار سازد. نقل دو روایت از امام حسن(ع) اهمیت به نقش تشویق را در سیره آن بزرگوار روشن میكند:
1ـ انس بن مالك میگوید: یكی از كنیزان امام حسن(ع) شاخه گلی را به حضور آن حضرت هدیه نمود، امام حسن(ع) آن شاخه گل را با كمال میل پذیرفته و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم. من به عنوان اعتراض گفتم: در مقابل اهداء یك شاخه گل او را آزاد كردی؟ امام فرمود: خداوند در قرآن به ما چنین یاد داده و فرموده است: «اذا حیّیتم بتحیّةٍ فحیّوا باحسن منها؛ هرگاه كسی به شما تحیت گوید پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.» سپس فرمود: پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست(. جلوههائی از نور قرآن، ص 27.)
2ـ روزی آن حضرت غلام جوانی را دید كه ظرف غذائی در پیش دارد او لقمهای از آن میخورد و لقمه دیگر را به سگی كه نزدیك او نشسته بود میداد. امام حسن(ع) پرسید: چرا چنین میكنی؟ پسر نوجوان پاسخ داد: من خجالت میكشم كه خودم غذا بخورم و این سگ گرسنه بماند. حضرت مجتبی(ع) خواست كه به این غلام مهربان پاداشی نیكو عنایت كند به این جهت او را به خاطر این عمل نیك، از مولایش خرید و آزاد كرد و باغی را كه در آن كار میكرد خریده و به او بخشید(. البدایة و النهایه، ج 8، ص 38.)
در تاریخ 93/10/9 سالروز حماسه بصیرت و پیوند امت و و لایت طلاب مدرسه علمیه فاطمیه کرمان هم ندا با مردم شهید پرور و ولایت مدار در این همایش پرشور شرکت کردند
قابل ذکر است که طلاب خواهر هم ندا با طلاب برادر استان کرمان از مقابل حوزه علمیه ابراهیمیه تا مکان همایش (حسینیه ثارالله ) بصورت راهپیمایی و با شعارهای کوبنده حضور یافتند .